مهندس طبرزدی در وبلاگ پیام دانشجو به مناسبت فرارسیدن چهارمین سال جنبش فرهنگی نجات پاسارگاد مقاله ای به نگارش درآورده انددر این مقاله تلاش حکومت اسلامی درتبدیل فرهنگ به ایدولوژی وشکست آنها دراین بدعت گذاری ترسیم شده است هواداران جبهه ی دمکراتیک استان تهران باارج نهادن به کوشش تلاشگران پهنه ی دفاع ازفرهنگ از دیگر هم میهنان دعوت مینماید به کارزار
دفاع از هویت ایرانی و فرهنگ باشکوه آن پیوند بر قرار نمایند
متن کامل مقاله دبیرکل جبهه ی دمکراتیک ایران
به مناسبت چهارمین سالگرد جنبش فرهنگي نجات پاسارگاد
ایرانی با عواملی چون خشونت،انتقام جویی،خرافه گرایی،تعصب و افراط گرایی،انس فرهنگی و تاریخی ندارد و ذائقه ی ما با پندار نیک،کردار نیک وگفتار نیک بیشتر سازگار است
خرد باوری و واقعیت گرایی ما را ملزم می کند که دریچه های هویت فرهنگي خود را به سوی دنیای مدرن بگشاییم و با تمدن های دیگر،تعامل مثبت داشته باشیم.
طرح مساله ی حفظ میراث ملی و تاریخی کشور کهن سال ایران، که از سوی گروهی از فرهیختگان وطن دوست شروع شد، اینک می رود تا به یک جنبش فرخنده ی فرهنگی- ملی تبدیل شود. اين حرکت بار دیگر این پرسش را مطرح خواهد ساخت که حفظ میراث های تاريخي و فرهنگي به لحاظ منطقی واجد کدام ارزش است؟ آیا دفاع از حفظ میراث ملی-تاریخی،به این منظور است که ما فراموش نکنیم دارای کدام پیشینه تاريخی بوده ایم؟ آیا برای این است که تمدن کهن خود را به رخ اغیار بکشیم؟ یا این آثار ارزشمند را ویترین تبلیغات جذب توریست و به هدف بالا بردن درآمد های ملی سازیم؟و یا این که یک تفکر«نوستالژیک»است که همواره ما را به گذشته می برد و نوعی از «توتم»پرستی را دامن می زند؟
هر کدام از این پرسش ها در جای خود پرسش هایی مقدر و قابل تامل است.اما من می خواهم،مساله را از زاویه ی دیگری مورد تحلیل قرار دهم.به نظر من،هیچ مساله ای را نباید در خلا و به شکلی انتزاعی مورد تحلیل قرار داد. همان گونه که برجسته شدن دفاع از آثار تمدن، میراث کهن، و فرهنگ ايرانی،در شرایط فعلی یک امر تصادفی و انتزاعی نیست.برای این که طرح موضوع یه شرایط اجتماعی کشور مرجوع است.حکومتی بر سر کار است که تلاش می کند« امت گرايي »اسلامی را به جای«ملت گرايي »ایرانی بنشاند. به همین دلیل در 30 سال گذشته سعی کرده است،تربيت اسلامی را جایگزین تربیت ملی کند.در مساله ی «تربیت»،موضوع فرهنگ سازی عطف به کنش اجتماعی مد نظر است. یعنی فراتر از تئوریزه کردن مبانی فرهنگی با شکل و محتوای جدید،تلاش برای تبدیل کردن الگوهای رفتاری و ذهنی یا تجسد عینی نوعی رفتار معین،مورد توجه ی ایدئولوگ ها قرار می گیرد.
از همین نقطه نظر است که حذف نماد های فرهنگی و ملی و جایگزینی آن با نماد های بیگانه الزام فرهنگی- عملی پیدا می کند و به مرور شرایطی به وجود می آید که مردم تخت جمشید،پاسارگاد،کتیبه های داریوش زیگورات چغازنبیل،نقش رستم و امثال آن را نه تنها فراموش کنند،بلکه آن ها را به عنوان نماد های جباریت شاهان(!؟)در نظر بیاورند ولی«خالد اسلامبولی»تروریست را به عنوان نماد ملی و انسانی بشناسند!
و با همين ديدگاه است که استخوان هایي را به عنوان شهید گمنام در دانشگاه های سراسر کشور به خاک می سپارند،اما برای نابودی پاسارگاد و دفینه ی کورش بزرگ که به حق پدر حقوق بشر جهانی نام گرفته است،سد سیوند را آبگیری می کنند. در واقع رژیم حاکم برای جایگزین کردن نمادهای ایدئولوژیک و «امت گرايي» خود،به تخریب مبانی تمدن و فرهنگ ايرانی، و تبلیغات در حوزه ی تئوریک و کنش اجتماعی و نیز اقدام فیزیکی متوسل می شود.
همین رویکرد است که اندیشه ی دفاع از آثار ملی و فرهنگي و بنیاد های تمدن بشری را پرورش می دهد.منظور این که،زایش این جنبش فرهنگي و اصولا طرح چنين مساله ای،از یک فکر انتزاعی نشات نگرفته است؛بلکه به یک رویکرد خاص اجتماعی ناشی از عمل یا تعامل منفی حکومت نسبت به نماد های یک فرهنگ و تمدن خاص معطوف است. اگر به این مضمون اجتماعی برای اهمیت یافتن دفاع از نماد های عینی فرهنگ و تمدن خود باور داشته باشیم،خود به خود به سراغ نکته ی مهم تری خواهیم رفت که آن نکته،مضمون پرسش از اهمیت توجه به اين آثار را مشخص می کند.یعنی اگر مساله ی «دفاع از آثار فرهنگ و تمدن»را به عنوان یک سوژه بشناسیم،ارجاع این«سوژه»به یک عینیت یا «ابژه» ی تاریخی است. به بیان دیگر ما ایرانی ها در تلاش هستیم با برجسته کردن نشانه های تاریخی ،،ملی و فرهنگي خود،نشان بدهیم که از کدام هویت فرهنگی و تاریخی برخوردار هستیم.
این امر به خوبی نمایانگر اهمیت«هویت»است.برای این که «هویت» یا identity از نوع امور صوری و عارضی نیست.«هویت»به یک محتوای معین تاریخی مرجوع است.نه این که بخواهم با تاکید بر «هویت»و متصلب نشان دادن نشانه های تاریخی-ملی،مبانی یک جنگ جدید بین تمدن ها را دامن زده باشم.بلکه می خواهم بگویم،نفی«هویت»نه ممکن است و نه سودمند. چون ممکن نیست که هر انسان و بالمآل هر اجتماع یا جامعه ای یک مسیر معین فرهنگی-تاریخی را طی کرده باشد. به بیان دیگر هر ملتی دارای یک زیست بوم و پیشینه ی معین است که مضمون هویت او را بازتاب می دهد.به این معنا،پیشینه یا هویت از نوعی الزام اجتماعی-تاریخی نشات می گیرد که ازآن ملت جداشدنی نیست.برای تحلیل یا شناخت آن ملت،خواهی نخواهی باید به پیشینه ی او رجوع کنی و این پیشینه یک واقعیت عینی و کش دار است.
همان گونه که آن پیشینه،خودش را در این پسینه نشان می دهد این تعامل و ارتباط نيز متقابل است. تمدن و فرهنگ چیزی جز مضمون تاریخی این پیشینه با عطف به جنبه های برجسته ی عقلانی و خردمندانه ی آن نیست. پس گسست از پیشینه و انقطاع از هویت،ممکن است به لحاظ تئوریک امکان پذیر باشد ولی عملا شدنی نیست.ما ملت ایران همچون سایر ملل،در یک ظرف معین تاریخی-جغرافیایی،رشد کرده ایم تا به شخصیت ملی کنونی دست یافته ایم.البته در این فرآیند تاریخی از سوی کسانی مورد تجاوز قرار گرفته ایم و به مرور بخشی از هویت فرهنگی و تمدن آن ملت متجاوز را به زور یا به اختیار در فرهنگ خود جا داده و یا برعکس به ملل دیگر تجاوز کرده ایم و بخشی از فرهنگ خود را برای آن ها به ارث گذاشته ایم.
این تعامل اعم از این که مثبت یا منفی بوده یا از روی جبر یا اختیار صورت گرفته باشد، واقعیتی انکار ناپذیر است.هویت از عناصر مثبت یا منفی یک ملت-کشور تشکیل یافته است ولی آنچه اهمیت دارد این است که ویژگی های برجسته ای در اندیشه و سلوک نیاکان ما وجود داشته که آن ها را نشانه های ملی، فرهنگي و تمدن خود می شناسیم.خردورزی،مهرورزی به دیگران،شجاعت،از خود گذشتگی،وطن دوستی، عدالت خواهی و آزادگی از جمله ی این نشانه های فرهنگي است که همگی در شخصیت بزرگی چون کوروش بزرگ متعین است.
کوروش بزرگ در 2500 سال پیش،آیینی را به جا گذاشت که به دور از هر نوع تعصب و خرد ستیزی با زندگی مردم آن دوران هماهنگ بود و به همین دلیل،خالق بزرگ ترین تمدن یا حتا امپراتوری به حساب می آید.ما مردم ایران و ملت های پارسی زبان و بلکه بسیاری از کشور هایی که آن روز جزو امپراتوری ایران بزرگ بودند ولی اینک کشور های مستقلی را تشکیل داده اند،در یک فرایند تاریخی به چنین هویتی تشخص یافته ایم.اینک برآنیم که این هویت را تکرار کنیم و از این طریق متذکر شویم که کی هستیم و از کجا آمده ایم. البته تاکید بر این نوع از «بودن»به مفهوم اصرار بر نوعی«هستی»مطلق نیست.عنصر خرد باوری و واقعیت گرایی ما را ملزم می کند که دریچه های هويت فرهنگي خود را به سوی دنیای مدرن بگشاییم و با تمدن های دیگر،تعامل مثبت داشته باشیم. ولی به طور قطع قرار نیست از روی غفلت یا آگاهی،فرهنگ بیگانه اما حاکم را جایگزین هویت ملی خود کنیم.
امروز فرهنگ مهاجم تلاش می کند از راه زور،به نفی و انکار هویت تاریخی و ملی ما بکوشد. 30سال است که این برخورد فرهنگی ادامه دارد،اما به نظر می رسد به دلیل قدرت یکه ی تمدن و فرهنگ ملی ایرانی،آن فرهنگ حاکم و مهاجم به مرور از نفس می افتد.اکثریت ملت ایران به مرور«امت گرايي»اسلامی را پس می زند.برای این که در این ایدئولوژی متکی به زور و خشونت،جنبه هایی وجود دارد که گذشته از اين که با ذهنيت انسان پيشرفته امروز جهان ناسازگار است، با ذهنیت و فرهنگ ایرانی نیز سازگاری ندارد. زیرا،ایرانی با عواملی چون خشونت،انتقام جویی،خرافه گرایی،تعصب و افراط گرایی،انس فرهنگی و تاریخی ندارد. اين عوامل فرهنگی طی قرون متمادی به عنوان عادات ثانویه ی ملت ایران در آمده و ذائقه ی ما با پندار نیک،کردار نیک وگفتار نیک بیشتر سازگار است.
گرایش عمومی به آثار تمدن و فرهنگ نیاکان مان، در اين دوره از تاريخ، به این مفهوم است که هیچ فرد یا اجتماعی را نمی توان برای همیشه از بستر های واقعی و عینی فرهنگی و تاریخی اش به دور انداخت.عنصر خرد و اندیشه ی انتقادی معطوف بر تجربه گرایی ایرانی و واقعیت سنجی اش،عملا به حاکمان بیگانه پرست آموخته است که اصرار آن ها بر الزام ملت به پذیرش نماد های غیر خودی،به این دلیل که جنگ با واقعیت تلقی می شود،آب در هاون کوبیدن است.باید اجازه داد،ملت از روی اراده،مسیر تعامل سازنده بین فرهنگ خودی با فرهنگ های بیگانه از جمله فرهنگ تازی را طی نماید.
بنابراین، هر ملتی (در معنای فرهنگی و تاريخی کلمه که می تواند با معنای سياسی زمانمند آن فرق داشته باشد) آنگاه ملت نامیده می شود که در یک فرایند تاریخی به شناسنامه ی فرهنگی معینی دست یافته است. این شناسنامه، يا هويت ملی، جزو انفکاک ناپذیر موجوديت آن ملت بوده و نفی آن حکم نفی واقعیت و موجوديت آن ملت (یا جامعه یا کشور) خواهد داشت. هر جامعه با گذشته ی فرهنگی خود ارتباطی عینی و «ابژکتیو» دارد.
ملت ایران نیز در همه ی رنگارنگی اقوام، زبان ها و آئين هايش از چنین هویت يکه ای برخوردار است. و اين تضادی با آن ندارد که همه ی ملل جهان ـ با حفظ هویت ملی و تاریخی شان ـ در اصولی همچون بلاشرط بودن کرامت انسان مشترک هستند. من چنين تعریفی را پذیرفته ام و لذا، در عين مباهات به ارزش های يکه ی فرهنگ ايران، بر حقوق مشترک انسان ها تاکید می کنم
ولی اجازه دهید این نکته را نیز یاد آور شوم که انسان ها در هستی اجتماعی خود ، ساخته و پرداخته ی شرایط فرهنگی- تاریخی هستند که در آن زاده و پرورده شده اند. بر اين بنياد است که آن يگانگی که گفتم شکل می گيرد و، مثلاً، ما مردم ایران را که همچون مردم اروپا دارای هويت عام انسانی هستیم با آنها متفاوت می کند. اينگونه است که می پندارم انسانیت های مردمان مختلف جهان، بر اساس هويت فرهنگی شان، با یکدیگر متفاوت است. يعنی، انسان بودن ما به آن زندگی فردی و جمعی تاریخی وابسته است که از آن به هویت یا شناسنامه تعبیر کردم.
آنچه فرهنگ ما را يگانه (و نه لزوماً برتر از ديگران) می کند، بر اساس این تعریف واقع گرایانه از انسان بودن، تاکیدی است که در آن بر عنصر خردباوری، مهرورزی، بشر دوستی، صلح، مدارا با دیگران، شجاعت و وطن دوستی وجود دارد
. و به همه اين دلايل است که بر هويت ملی و تاريخی و فرهنگی خود تاکيد می کنيم.
14/شهریور ماه/1387 خورشیدی
خرد باوری و واقعیت گرایی ما را ملزم می کند که دریچه های هویت فرهنگي خود را به سوی دنیای مدرن بگشاییم و با تمدن های دیگر،تعامل مثبت داشته باشیم.
طرح مساله ی حفظ میراث ملی و تاریخی کشور کهن سال ایران، که از سوی گروهی از فرهیختگان وطن دوست شروع شد، اینک می رود تا به یک جنبش فرخنده ی فرهنگی- ملی تبدیل شود. اين حرکت بار دیگر این پرسش را مطرح خواهد ساخت که حفظ میراث های تاريخي و فرهنگي به لحاظ منطقی واجد کدام ارزش است؟ آیا دفاع از حفظ میراث ملی-تاریخی،به این منظور است که ما فراموش نکنیم دارای کدام پیشینه تاريخی بوده ایم؟ آیا برای این است که تمدن کهن خود را به رخ اغیار بکشیم؟ یا این آثار ارزشمند را ویترین تبلیغات جذب توریست و به هدف بالا بردن درآمد های ملی سازیم؟و یا این که یک تفکر«نوستالژیک»است که همواره ما را به گذشته می برد و نوعی از «توتم»پرستی را دامن می زند؟
هر کدام از این پرسش ها در جای خود پرسش هایی مقدر و قابل تامل است.اما من می خواهم،مساله را از زاویه ی دیگری مورد تحلیل قرار دهم.به نظر من،هیچ مساله ای را نباید در خلا و به شکلی انتزاعی مورد تحلیل قرار داد. همان گونه که برجسته شدن دفاع از آثار تمدن، میراث کهن، و فرهنگ ايرانی،در شرایط فعلی یک امر تصادفی و انتزاعی نیست.برای این که طرح موضوع یه شرایط اجتماعی کشور مرجوع است.حکومتی بر سر کار است که تلاش می کند« امت گرايي »اسلامی را به جای«ملت گرايي »ایرانی بنشاند. به همین دلیل در 30 سال گذشته سعی کرده است،تربيت اسلامی را جایگزین تربیت ملی کند.در مساله ی «تربیت»،موضوع فرهنگ سازی عطف به کنش اجتماعی مد نظر است. یعنی فراتر از تئوریزه کردن مبانی فرهنگی با شکل و محتوای جدید،تلاش برای تبدیل کردن الگوهای رفتاری و ذهنی یا تجسد عینی نوعی رفتار معین،مورد توجه ی ایدئولوگ ها قرار می گیرد.
از همین نقطه نظر است که حذف نماد های فرهنگی و ملی و جایگزینی آن با نماد های بیگانه الزام فرهنگی- عملی پیدا می کند و به مرور شرایطی به وجود می آید که مردم تخت جمشید،پاسارگاد،کتیبه های داریوش زیگورات چغازنبیل،نقش رستم و امثال آن را نه تنها فراموش کنند،بلکه آن ها را به عنوان نماد های جباریت شاهان(!؟)در نظر بیاورند ولی«خالد اسلامبولی»تروریست را به عنوان نماد ملی و انسانی بشناسند!
و با همين ديدگاه است که استخوان هایي را به عنوان شهید گمنام در دانشگاه های سراسر کشور به خاک می سپارند،اما برای نابودی پاسارگاد و دفینه ی کورش بزرگ که به حق پدر حقوق بشر جهانی نام گرفته است،سد سیوند را آبگیری می کنند. در واقع رژیم حاکم برای جایگزین کردن نمادهای ایدئولوژیک و «امت گرايي» خود،به تخریب مبانی تمدن و فرهنگ ايرانی، و تبلیغات در حوزه ی تئوریک و کنش اجتماعی و نیز اقدام فیزیکی متوسل می شود.
همین رویکرد است که اندیشه ی دفاع از آثار ملی و فرهنگي و بنیاد های تمدن بشری را پرورش می دهد.منظور این که،زایش این جنبش فرهنگي و اصولا طرح چنين مساله ای،از یک فکر انتزاعی نشات نگرفته است؛بلکه به یک رویکرد خاص اجتماعی ناشی از عمل یا تعامل منفی حکومت نسبت به نماد های یک فرهنگ و تمدن خاص معطوف است. اگر به این مضمون اجتماعی برای اهمیت یافتن دفاع از نماد های عینی فرهنگ و تمدن خود باور داشته باشیم،خود به خود به سراغ نکته ی مهم تری خواهیم رفت که آن نکته،مضمون پرسش از اهمیت توجه به اين آثار را مشخص می کند.یعنی اگر مساله ی «دفاع از آثار فرهنگ و تمدن»را به عنوان یک سوژه بشناسیم،ارجاع این«سوژه»به یک عینیت یا «ابژه» ی تاریخی است. به بیان دیگر ما ایرانی ها در تلاش هستیم با برجسته کردن نشانه های تاریخی ،،ملی و فرهنگي خود،نشان بدهیم که از کدام هویت فرهنگی و تاریخی برخوردار هستیم.
این امر به خوبی نمایانگر اهمیت«هویت»است.برای این که «هویت» یا identity از نوع امور صوری و عارضی نیست.«هویت»به یک محتوای معین تاریخی مرجوع است.نه این که بخواهم با تاکید بر «هویت»و متصلب نشان دادن نشانه های تاریخی-ملی،مبانی یک جنگ جدید بین تمدن ها را دامن زده باشم.بلکه می خواهم بگویم،نفی«هویت»نه ممکن است و نه سودمند. چون ممکن نیست که هر انسان و بالمآل هر اجتماع یا جامعه ای یک مسیر معین فرهنگی-تاریخی را طی کرده باشد. به بیان دیگر هر ملتی دارای یک زیست بوم و پیشینه ی معین است که مضمون هویت او را بازتاب می دهد.به این معنا،پیشینه یا هویت از نوعی الزام اجتماعی-تاریخی نشات می گیرد که ازآن ملت جداشدنی نیست.برای تحلیل یا شناخت آن ملت،خواهی نخواهی باید به پیشینه ی او رجوع کنی و این پیشینه یک واقعیت عینی و کش دار است.
همان گونه که آن پیشینه،خودش را در این پسینه نشان می دهد این تعامل و ارتباط نيز متقابل است. تمدن و فرهنگ چیزی جز مضمون تاریخی این پیشینه با عطف به جنبه های برجسته ی عقلانی و خردمندانه ی آن نیست. پس گسست از پیشینه و انقطاع از هویت،ممکن است به لحاظ تئوریک امکان پذیر باشد ولی عملا شدنی نیست.ما ملت ایران همچون سایر ملل،در یک ظرف معین تاریخی-جغرافیایی،رشد کرده ایم تا به شخصیت ملی کنونی دست یافته ایم.البته در این فرآیند تاریخی از سوی کسانی مورد تجاوز قرار گرفته ایم و به مرور بخشی از هویت فرهنگی و تمدن آن ملت متجاوز را به زور یا به اختیار در فرهنگ خود جا داده و یا برعکس به ملل دیگر تجاوز کرده ایم و بخشی از فرهنگ خود را برای آن ها به ارث گذاشته ایم.
این تعامل اعم از این که مثبت یا منفی بوده یا از روی جبر یا اختیار صورت گرفته باشد، واقعیتی انکار ناپذیر است.هویت از عناصر مثبت یا منفی یک ملت-کشور تشکیل یافته است ولی آنچه اهمیت دارد این است که ویژگی های برجسته ای در اندیشه و سلوک نیاکان ما وجود داشته که آن ها را نشانه های ملی، فرهنگي و تمدن خود می شناسیم.خردورزی،مهرورزی به دیگران،شجاعت،از خود گذشتگی،وطن دوستی، عدالت خواهی و آزادگی از جمله ی این نشانه های فرهنگي است که همگی در شخصیت بزرگی چون کوروش بزرگ متعین است.
کوروش بزرگ در 2500 سال پیش،آیینی را به جا گذاشت که به دور از هر نوع تعصب و خرد ستیزی با زندگی مردم آن دوران هماهنگ بود و به همین دلیل،خالق بزرگ ترین تمدن یا حتا امپراتوری به حساب می آید.ما مردم ایران و ملت های پارسی زبان و بلکه بسیاری از کشور هایی که آن روز جزو امپراتوری ایران بزرگ بودند ولی اینک کشور های مستقلی را تشکیل داده اند،در یک فرایند تاریخی به چنین هویتی تشخص یافته ایم.اینک برآنیم که این هویت را تکرار کنیم و از این طریق متذکر شویم که کی هستیم و از کجا آمده ایم. البته تاکید بر این نوع از «بودن»به مفهوم اصرار بر نوعی«هستی»مطلق نیست.عنصر خرد باوری و واقعیت گرایی ما را ملزم می کند که دریچه های هويت فرهنگي خود را به سوی دنیای مدرن بگشاییم و با تمدن های دیگر،تعامل مثبت داشته باشیم. ولی به طور قطع قرار نیست از روی غفلت یا آگاهی،فرهنگ بیگانه اما حاکم را جایگزین هویت ملی خود کنیم.
امروز فرهنگ مهاجم تلاش می کند از راه زور،به نفی و انکار هویت تاریخی و ملی ما بکوشد. 30سال است که این برخورد فرهنگی ادامه دارد،اما به نظر می رسد به دلیل قدرت یکه ی تمدن و فرهنگ ملی ایرانی،آن فرهنگ حاکم و مهاجم به مرور از نفس می افتد.اکثریت ملت ایران به مرور«امت گرايي»اسلامی را پس می زند.برای این که در این ایدئولوژی متکی به زور و خشونت،جنبه هایی وجود دارد که گذشته از اين که با ذهنيت انسان پيشرفته امروز جهان ناسازگار است، با ذهنیت و فرهنگ ایرانی نیز سازگاری ندارد. زیرا،ایرانی با عواملی چون خشونت،انتقام جویی،خرافه گرایی،تعصب و افراط گرایی،انس فرهنگی و تاریخی ندارد. اين عوامل فرهنگی طی قرون متمادی به عنوان عادات ثانویه ی ملت ایران در آمده و ذائقه ی ما با پندار نیک،کردار نیک وگفتار نیک بیشتر سازگار است.
گرایش عمومی به آثار تمدن و فرهنگ نیاکان مان، در اين دوره از تاريخ، به این مفهوم است که هیچ فرد یا اجتماعی را نمی توان برای همیشه از بستر های واقعی و عینی فرهنگی و تاریخی اش به دور انداخت.عنصر خرد و اندیشه ی انتقادی معطوف بر تجربه گرایی ایرانی و واقعیت سنجی اش،عملا به حاکمان بیگانه پرست آموخته است که اصرار آن ها بر الزام ملت به پذیرش نماد های غیر خودی،به این دلیل که جنگ با واقعیت تلقی می شود،آب در هاون کوبیدن است.باید اجازه داد،ملت از روی اراده،مسیر تعامل سازنده بین فرهنگ خودی با فرهنگ های بیگانه از جمله فرهنگ تازی را طی نماید.
بنابراین، هر ملتی (در معنای فرهنگی و تاريخی کلمه که می تواند با معنای سياسی زمانمند آن فرق داشته باشد) آنگاه ملت نامیده می شود که در یک فرایند تاریخی به شناسنامه ی فرهنگی معینی دست یافته است. این شناسنامه، يا هويت ملی، جزو انفکاک ناپذیر موجوديت آن ملت بوده و نفی آن حکم نفی واقعیت و موجوديت آن ملت (یا جامعه یا کشور) خواهد داشت. هر جامعه با گذشته ی فرهنگی خود ارتباطی عینی و «ابژکتیو» دارد.
ملت ایران نیز در همه ی رنگارنگی اقوام، زبان ها و آئين هايش از چنین هویت يکه ای برخوردار است. و اين تضادی با آن ندارد که همه ی ملل جهان ـ با حفظ هویت ملی و تاریخی شان ـ در اصولی همچون بلاشرط بودن کرامت انسان مشترک هستند. من چنين تعریفی را پذیرفته ام و لذا، در عين مباهات به ارزش های يکه ی فرهنگ ايران، بر حقوق مشترک انسان ها تاکید می کنم
ولی اجازه دهید این نکته را نیز یاد آور شوم که انسان ها در هستی اجتماعی خود ، ساخته و پرداخته ی شرایط فرهنگی- تاریخی هستند که در آن زاده و پرورده شده اند. بر اين بنياد است که آن يگانگی که گفتم شکل می گيرد و، مثلاً، ما مردم ایران را که همچون مردم اروپا دارای هويت عام انسانی هستیم با آنها متفاوت می کند. اينگونه است که می پندارم انسانیت های مردمان مختلف جهان، بر اساس هويت فرهنگی شان، با یکدیگر متفاوت است. يعنی، انسان بودن ما به آن زندگی فردی و جمعی تاریخی وابسته است که از آن به هویت یا شناسنامه تعبیر کردم.
آنچه فرهنگ ما را يگانه (و نه لزوماً برتر از ديگران) می کند، بر اساس این تعریف واقع گرایانه از انسان بودن، تاکیدی است که در آن بر عنصر خردباوری، مهرورزی، بشر دوستی، صلح، مدارا با دیگران، شجاعت و وطن دوستی وجود دارد
. و به همه اين دلايل است که بر هويت ملی و تاريخی و فرهنگی خود تاکيد می کنيم.
14/شهریور ماه/1387 خورشیدی
No comments:
Post a Comment