Thursday, February 5, 2009

بخش دوم مصاحبه مهندس طبرزدی // دوخبر از انجمن زندانیان سیاسی

بخش دوم: انقلاب فرهنگی، درگيری با مجاهدين، و جناح چپ جمهوری
توضيح سکولاريسم نو: سه دهه است که جنبش دانشجوئی ايران با نام حشمت الله طبرزدی ـ که اکنون عنوان «دبير کل جبهۀ دموکراتيک ايران» را نيز برخود دارد ـ درآميخته است. طبرزدی در اين مدت پست و بلندهاي زيادی را تجربه کرده است، زندان های متعددی را ديده، و سال ها در جبهه جنگ از ايران دفاع کرده، و افرادی از خانواده اش را از دست داده است. اکنون ديگر او در کسوت يک دانشجو نيست. اما خودش هنوز بر وبلاگ خويش نام «پيام دانشجو» را حفظ کرده و نسبت به مسائل دانشجوئی کشورمان همچنان حساس و فعال است، آنگونه که «جبهۀ دموکراتيک ايران» را هنوز می توان تشکلی در ماهيت اصلی خود دانشجوئی دانست. هنگامی که تصميم گرفتيم، بخاطر مواضع روشن سکولاريستی جبهۀ دموکراتيک ايران و شخص حشمت طبرزدی، ايشانرا برای انجام گفتگوئی دعوت کنيم که بتواند خوانندگان ما را با دقايق تحولات فکری ايشان و دانشجويان و همراهانش آشنا کند، مدتی را صرف مطالعه زندگی و اعتقاداتش کرديم تا بتوانيم مجموعه ای از پرسش های منسجم و معنادار را با او در ميان بگذاريم؛ پرسش هايي که در عين حال بتوانند دريچه های ديگری را به دورانی از تاريخ سی ساله ی اخير ما باز کنند. اين دريچه ها گويا منظره هائی هستند از چشم کسی که در اين دوره شرکتی فعال داشته ـ چه به عنوان يک نوجوان مذهبی موافق انقلاب و چه در هيئت اکنونی يک پدر معترض سکولار. و همين جا سپاسی داريم از آقای طبرزدی به خاطر همکاری شان، به خاطر نظم و دقت و پاسخگويي هايي به تفصيل و همين طور ارسال عکس ها و مدارکی کمياب که به گفتگو حالتی جاندار و مستند بخشيده اند. کل اين گفتگوی مفصل اکنون در اختيار ما است و در چندين نوبت منتشر خواهد شد.
پرسش: بنظر می رسد تا زماني كه آقای خميني زنده بود، شما بسيار فعال بوديد، خود را صاحب انقلاب و حكومت اسلامي مي ديديد، در شرح حالتان آمده كه در آن دوران در همهء زمينه هاي «فرهنگي، سياسي، اجتماعي و دانشگاهي» فعال بوديد. اين فعاليت ها چه ماهيتي داشت؟
پاسخ: من البته هيچ گاه خودم را صاحب انقلاب و حكومت نمي دانستم. بلكه خودم را مدافع انقلاب و حكومت مي دانستم. براي اين كه رابطهء اعتقادي - سياسي ام با اين دو پديده، يعني انقلاب و نهاد برخاسته از آن، يعني حكومت، بسيار عميق و مستحكم بود.
از نظر فعاليت، زمينهء اصلي کار من «فعاليت های فرهنگی» در دانشگاه بود و، با توجه به اين واقعيت كه عضو فعال انجمن اسلامي بوده و از سال 59 تا 62 نيز در شوراي عمومي و مركزي «دفتر تحكيم وحدت» عضو بوده ام، جهت گيري اصلي فعاليت هاي من معين است.
شايد مهمترين فعاليت های من را بتوان در سه مورد مشخص خلاصه کرد. نخستين مورد حمايت از «انقلاب فرهنگي» بود بدين قرار که، متأسفانه، آنگاه که در شوراي عمومي دفترتحكيم بودم (يعني در سال 59) از پيام نوروزي آيت اله خميني مبني بر اين كه: «بايد انقلابي اساسي در دانشگاه ها صورت بگيرد»، بدون درک محتوای آن پيام، حمايت كردم. و اکنون سال هاست که از بابت حمايت خود از حركتي كه بزودی و به اصطلاح «انقلاب فرهنگي» نام گرفت، بارها و بارها پوزش خواسته ام و اين جا نيز اين پوزش را تكرار مي كنم.
بهر حال، از همان ابتدای كار ستاد انقلاب فرهنگي، سر رشتهء اموراز دست ما خارج شد و ستاد مزبور ادارهء دانشگاه را در دست گرفت و ما، به عنوان جواناني خام اما پرانگيخته، پياده نظام كساني شديم كه بسياري از اساتيد فرهيخته را اخراج نموده و دو سال دانشگاه را تعطيل كردند.
فعاليت ديگر به ماجرای سازمان مجاهدين خلق مربوط می شود. تا سال 1360 رابطهء بين ما، مجاهدين، و چريک ها (فدائيان) دو مرحله را پشت سر گذاشته بود: از سال 56 تا اوايل سال 1358 با يكديگر فعاليت مشترك داشتيم؛ ما عضو «انجمن اسلامي دانشجويان» بوديم، مجاهدين عضو «انجمن دانشجويان مسلمان» بودند، و چريك ها هم «سازمان پيشگام» را داشتند و ما همگی با يكديگر رقابت داشتيم. تا اينکه يك سال پس از شروع آنچه «انقلاب فرهنگي» خوانده می شد، سازمان مجاهدين خلق شروع جنگ مسلحانه اش را اعلام کرد و با «حاکمیت»، که ما مدافعش بوديم، در گير شد. ما هم، طبعاً، تشخيص مان اين شد كه اين ها خطرناك، و به اصطلاح «ضد انقلاب»، هستند و انجمن اسلامي و دفتر تحكيم هم تصميم گرفتند که ما بايد با اين گروه مبارزهء سیاسی كنيم و اجازه ندهيم براي ادامهء تحصيلات وارد دانشگاه شوند.
به اين ترتيب، پس از 30 خرداد 1360، رقبای قبلی با يكديگر دشمن شدند و انجام سخنراني، انتشار مقاله، و برگزاري متينگ هاي سياسي عليه آنها از جملهء برنامه هاي عادي ما بود. و برای اينکه جو آن روزها را برايتان مجسم کنم بد نيست بگويم که ما هرگاه يكي از آنها را در كوچه و خيابان مي ديديم وحشت داشتيم كه مبادا به طرف ما نارنجك پرتاب كنند. البته، اين وحشت بی پايه هم نبود و آنها از اين كارها كرده بودند و من در اين زمينه خاطراتي دارم كه در زمان مناسب آنها را مطرح مي كنم. با اين همه، بايد بگويم که من هيچگاه در درگيري هاي امنيتي و نظامي با طرفداران مجاهدين و چريك ها نقشي نداشتم ولي، در حوزهء فعاليت هاي دانشگاهي، مبارزه با آنها را يكی از وظايف انقلابي خود تلفي مي كردم. البته، در مواردي كه احساس مي كردم دانشجويي تنها به دليل هواداري از يك سازمان مسلح مورد ظلم قرار گرفته، از حقوق او دفاع مي كردم، اما در مقابل اعضاي فعال آنها به هيچ وجه كوتاه نمي آمدم. پس بايد اعتراف كنم كه پرونده سازي براي اعضاء گروه هاي چريكي فدائی و مجاهد، يكي از فعاليت هاي من بود كه از 30خرداد 1360 تا 1362 ادامه داشت.
در واقع، با پيروزي انقلاب، و به ويژه پس از انقلاب فرهنگي و نيز پس از 30 خرداد 1360، همواره رابطه ای محکم بين «انجمن اسلامي» و حاکميت برقرار بود. انجمن از حكومت دفاع مي كرد و، متقابلاً، از حاکميت حمايت مي گرفت و، در نتيجه، خودبخود، به صورت يك نهاد مقتدر و حاكم در دانشگاه ها در آمده و موقعيت اعضائش با دانشجويان مخالف كاملاً فرق می كرد. انجمن اسلامي دانشگاه نقش كدخدا را در بازي مي كرد و من نيز از اعضاي فعال اين مجموعه به حساب مي آ‌مدم.
فعاليت بعدی من به سال 1362 و بازگشايي دانشگاه ها برمی گردد. ما، در اين دوران، که خيال مان از ناحيهء «دشمن» راحت شده بود، به فعاليت هاي عادي انجمن اسلامي روي آ‌ورديم. می توانم بگويم که بازگشايي دانشگاه در سال 1362، به من فرصت داد که زمينهء فعاليت هاي خود را مشخص تر كنم. اکنون من از يكسو آدمي بودم كه به مطالعات فلسفي و فكري اهميت مي داد و، از سوي ديگر، بزودی در داخل «دفتر تحکيم» يك فراكسيون اقليت را تشكيل دادم كه برنامه هاي سياسي متفاوتی را تعقيب می کرد. در اين دو مورد توضيح می دهم:
در زمينهء كارهاي فلسفي و فرهنگي بايد بگويم كه من به شدت به فلسفهء اسلامي و انديشه هاي ملاصدرا، طباطبايي و مطهري علاقه مند بودم. بنابراين، يكي از برنامه هاي كاري ام مطالعه و انتشار اين آثار بود. تشكيل كلاس براي دانشجويان و دانش آموزان و علاقه مندان، و تدريس اين گونه مباحث، و نقد تئوري هاي ماركسيستی از برنامه هاي روزانه ام بود. اين برنامه ها را به مرور و تا سال 1368 و بلكه پس از آن نيز، با تشكيل كلاس ها و اردوهاي دانشجويي، ادامه داده و جلسات نقد و بررسي انديشه هاي فلسفي را برگزار مي كردم. من اگرچه در سال 1359 در درس هاي فلسفي دكترسروش در دانشگاه تربيت معلم شركت کرده و او را به عنوان يكي از شاگردهاي مطهري مي دانستم، ولي در سال 1368 تا 1371، خودم جلسات نقد آراي سروش را اداره مي كردم. در اين دوره، يعني نزديك به يك دهه، كارهاي زيادي در حوزهء فلسفهء اسلامي و دفاع از انديشهء ديني انجام دادم كه البته از سال 1373 به بعد، خودم به نقد همين كارها نيز اقدام كردم.
در مورد برنامهء سياسي نيز بايد درباره تشکيل فراكسيون اقليت در داخل دفتر تحكيم وحدت اشاره کنم كه فعاليت هايش تا سال 1362 ادامه يافت. جريان اين بود که، در آن زمان، رفته رفته وجود دو جناح راست و چپ در درون حاکميت آشکار می شد و بدنهء اصلی جناح راست در حزب جمهوری اسلامی متمرکز بود و عده ای از ما هم در دفتر تحکيم، اگرچه مدعي بوديم كه از هر دو جناح چپ و راست مستقل هستيم ولي، عملاً، به جناح راست نزديك بوديم و، تا زماني كه حزب جمهوري اسلامي فعال بود، يعني از سال 62 تا 64، با اين حرب هماهنگي كلي داشتيم؛ چرا که حزب را متعلق به كساني چون بهشتي، مطهري، باهنر، رفسنجاني و خامنه اي مي دانستيم و، به اين اعتبار، آن را قبول داشتيم. حتي در يك دورهء كوتاه، يعني از سال 1363 تا 1364، من همزمان با فعاليت در شوراي مركزي اتحاديهء انجمن های اسلامي، عضو شوراي دانشجويي حزب جمهوري اسلامي نيز بودم. با اين همه، اين ادعا را هم داشتيم كه مستقل هستيم!
اما چپ ها در «دفتر تحكيم» اکثريت داشتند و، در نتيجه، پس از انقلاب فرهنگي، تشكيل «اتحاديهء انجمن هاي اسلامي دانشجويي و دانش آموختگان» اولين تشكل دانشجويي رقيب آنها محسوب می شد. در سال 1364، به دليل مخالفت جناح چپ حاکميت با اين حزب جمهوری اسلامی، و تاثير اين مخالفت در آيت الله خميني، ايشان دستور تعطيلي حزب جمهوري را صادر کرد و، در پی آن، مقابلهء جناح چپ و راست حاکميت به مرور شكل مشخص تری بخود گرفت.
بهر حال، واقعيت آن بود که ما با جناح چپ اسلامي شديداً در رقابت بوديم و، در عين حال، همكاري مان با جناح راست اسلامي نيز با احتياط ادامه داشت. به همين دليل هم از سوي دفتر تحكيم به پيوند با جناح راست متهم می شديم كه البته اتهام درستی بود. هرچند که رفته رفته ميل به مستقل شدن از هر دو جناح در ميان ما رشد می کرد و همين تمايل مرا با دوران جديدی از زندگی ام مواجه ساخت.
بنابراين، اگر بخواهيم آنچه را که آمد جمع بندي كنيم، بايد بگويم که من از سال 1356 در مبارزات سياسي فعال شدم، و تا سال 1373 چند مرحله را طي كردم:
- دورهء انقلابي گري و دفاع از اهداف انقلاب، آنگونه که مت درکشان می کردم، تا پيروزي در 22 بهمن 57.
- دورهء فعاليت در انجمن اسلامي و دفتر تحكيم از اواخر 58 تا سال 1362؛ كه در اين دوره، متأسفانه، نقش پياده نظام حكومت را براي تصفيهء دانشگاه از مخالفين حكومت ايفا کردم. سپس به رقابت و مبارزه با دانشجويان طرفدار مجاهدين و چريک ها نيز پرداختم. و در همين دوره، و حتی تا پايان جنگ در سال 1367، به شدت از حكومت، انقلاب و جنگ دفاع كردم، كه البته از شركت در انقلاب و دفاع از آرمان های واقعی آن پشيمان نيستم؛ ولي از فعاليت هاي ديگر خود احساس پشيماني كرده و فكر مي كنم كه باخت كرده ام.
- همچنين دوره هائي از زندگي و جواني ام را، يعني از سال 1362 تا 1370، در دانشگاه در رقابت با جناح چپ گذراندم كه از اين كار نيز چيزي عايدم نشد و عمرم تلف گرديد. اگرچه، از اين كه در مقابل زياده خواهي «جناح چپ خط امام» ايستادم و تجربه اي از آن طريق به دست آوردم پشيمان نيستم.
من نمونهء يك جوان دانشجوي مذهبي، انقلابي و راديكال بوده ام كه در سخت ترين شرايط از انقلاب و حكومت دفاع كرده و امنيت، زندگي و راحت خود را در پاي آن گذاشته و در هيچ زمينه اي با اهداف واقعی انقلاب، فرصت طلبانه يا عافيت طلبانه برخورد نكرده است. من، در همه جا، پيش از آن كه به نفع شخصي ام توجه داشته باشم، نفع اعتقادي و ايدئولوژيك خود را در نظر می گرفتم و صادقانه به اهداف انقلاب و نظام وفادار بودم، تا اين كه سرم به سنگ واقعيت و حقيقت خورد و با همان شتابي كه از حكومت دفاع مي كردم به مخالفت با آن برخاستم.
يعنی، از ابتداي دههء هفتاد، و به مرور زمان، از توهم ايدئولوژيك و خواب خرگوشي بيدار شدم و فصل جديدي در زندگي فكري، سياسي و اجتماعي ام شروع شد كه تا در سال 1373 به درگيری علنی من با رژيم اسلامی منتهی شد، دوره ای که هنوز هم ادامه دارد و از بابت آن بسيار راضي وخشنودم.
بطور کلی، می توانم بگويم که زندگي و فعاليت ها و مبارزات من به صورت يك «نمونه» درآمده است كه در آن مي توان تحولات ذهنی و روحی يك آدم به شدت ايدئولوژيك و، بعداً، يك آدم به شدت ليبرال را ديد.
من به همان اندازه که ايدئولوژي گرايي دههء شصت را رد مي كنم از ليبراليزه شدن خود در دهه های هفتاد و هشتاد دفاع مي كنم. البته در همهء اين دوران ها، اعم از دوران ايدئولوژي گرايي و دوراني كه نقطهء مقابل آن بشمار می آيد، من، در همهء دوره های زندگی ام برخي خصلت هاي فردي ام را حفظ كرده ام: صداقت در پيمودن راهی که درست پنداشته ام، مداومت در مقاومت، مردم گرایی و شجاعت و از خود گذشتگي با مايه هايي از اخلاق گرايي.
من، در همهء زندگي، اين خصلت ها را با خود داشته ام؛ هرچند که توهم ايدئولوژيك دوران جواني در دههء شصت مرا تا سرحد پياده نظام عده اي قدرت طلب تنزل داده و موجب شد که خصلت هاي فردي و بلكه انساني ام مورد سوء استفاده قرار گيرد. با اين همه، گمانم بر آن است كه همين خصلت ها نجات بخش من نيز بوده اند.
ادامه دارد

دیدار اعضای جبهه ی متحد کرد با مهندس طبرزدی -انجمن زندانیان سیاسی
چند تن از مسئولین جبهه ی متحد کرد شاخه ی استان کردستان با مهندس طبرزدی دیدار کردند. در این دیدار که علاوه بر اقای اسماعیل مفتی زاده از شخصیت های مبارز کرد،و اقایان مهندس فراز و دکتر مرادی از مسئولین بلند پایه ی جبهه ی متحد کرد شاخه ی کردستان ،چند تن دیگر از دانشجویان و روزنامه نگاران عضو این جبهه نیز حضور داشتند،یکی از موضوعات مهمی که مورد بحث قرار گرفت شرایط زندانیان سیاسی کرد بود. از جمله فرزاد کمانگر،اقای کبود وند،روناک صفار زاده و سایر زندانیان سیاسی کرد که تعداد ان ها بسیار افزایش یافته و در شرایط نا مناسبی نگهداری می شوند. در این دیدار فعالان مدنی کرد برای رسیدگی به وضعیت این زندانیان ،پیشنهاد هایی مطرح کردند. همچنین از بازداشت مجدد اقای جواد علیزاده فعال حقوق بشر که از حقوق کرد ها دفاع می کند و اخیرا در سنندج بازداشت شده است ، ابراز نگرانی کرده و اعلام داشتند که ایشان میهمان ما بود و به همین دلیل از بازداشت او در خانه ی ما به شدت نا راحت هستیم. مهندس طبرزدی دبیر کل جبهه ی دموکراتیک و عضو انجمن زندانیان سیاسی نیز ضمن ابراز همدردی با این هموطنان کرد،به ویژه در مورد اقای علیزاده از مظلومیت این زندانی سخن گفت. در این دیدار طرفین قرار گذاشتند در مورد همه ی زندانیان سیاسی به ویژه علیزاده تلاش بیشتری انجام بدهند. انجمن زندانیان سیاسی

احمد دانش پذیر که یک سال پیش به اتهام اقدام علیه امنیت ملی بازداشت و قرار بود امروز ۱۷ بهمن پس از پایان یک سال حبس ازاد شود،همچنان ازاد نشد. این در حالی بود که خانواده ی او از جمله مادر پیرش در هوای سرد و بارش برف سنگین از ساعت ها پشت در زندان اوین منتظر ماندن و با کمال تاسف اگاه شدند که برای اقای دانش پذیر پرونده ی دیگری ساخته شده و باید روز شنبه به دادسرا اعزام شود. اگر دستگاه امنیتی و قضایی بنا داشت این زندانی را ازاد نکند و برایش پرونده ی دیگری بسازد حداقل انسانیت ایجاب می کرد که پیش از ان به او ابلاغ می کردن نه این که ازادی او را برای روز ۱۷ بهمن تقویم نمایند ولی همان روز برایش احضاریه ی جدیدی بیاورند. این گونه اقدامات نوعی شکنجه ی سفید از سوی حکومت ها ی ایدئلوژیک و فاشیستی است که علیه مخالفین خود اعمال می کنند و رژیم ضد بشری جمهوری اسلامی به این لحاظ پرونده ی قطوری دارد.انجمن زندانیان سیاسی.۱۷/بهمن ۱۳۸۷

Tuesday, February 3, 2009

سبك دمكراسي در حكومت هاي ديني و سكولار /محمدمسعودسلامتی عضوشورای مرکزی جبهه ی دمکراتیک ایران

درشرايطي كه از يكسال پيش ازانتخابات رياست جمهوري در آمريكا همه نگاه ها درداخل وخارج از اين كشوربه سوي آن معطوف گرديده، بلكه تا چند ماه پس ازاعلام نتايج هنوز هم توجه افكار عمومي نسبت به آثار و پيامد هاي آن بازنمانده است. درجمهوري اسلامي ، كشور ديگري كه مدعي روشمندي دمكراتيك در اعمال حاكميت است چند ماه مانده به انتخابات رياست جمهوري هيچ شوري را در فضاي سياسي برنمي‌انگيزد. اما اين تنها تمايز بين دو كشوري كه يكي مدل سكولاريسم (جدايي نهاد دين ازدولت) و ديگري مدل حكومت ديني (درهم تنيدن اين دو نهاد) را در معرض قضاوت افكار عمومي قرارداده نمي باشد.در آمريكاي سكولارداوطلبين شركت در انتخابات رياست جمهوري ابتدا درپايين ترين سطوح تشكل حزبي توسط اعضاي انجمن ها انتخاب و سپس توسط نمايندگان حزبي در كنوانسيون ملي آن و سرانجام در گذر از فرايند هرم حزبي و نهايي شدن كانديدا براي جلب آراء عمومي به مردم معرفي مي شوند. درحكومت ديني ايران اين هرم وارونه است. بعني ابتدا كانديداها بايد اجازه ورود به انتخابات را از بالاترين مقام حكومت كسب كنند. سپس ليدرهاي جناحي آنها را تاييد كنند و آنگاه به مردم معرفي شوند.درآن جمهوري سكولار ازحدود يكسال قبل از انتخابات نامزدهاي انتخابي بطور مستمر در معرض افكارعمومي قرار مي گيرند تا بطوركامل مورد ارزيابي و شناخت مردم قرار گيرند. درحكومت ديني ايران نامزدهاي انتخابي با اينكه ازيكسال و شايد هم 4 سال قبل تصميم خود به شركت در انتخابات بعدي را اتخاذ كرده اند اما تا شب انتخابات با الاكلنگ آمدن و نيامدن افكارعمومي را به بازي مي گيرند و برخي ديگر هم اغواگري را با تدوين استراتژي چند لايه دنبال مي كنند تا مشخص نشود كه چه كسي قرار است نامزد انتخابات شود. جالب است كه دراين بازارتردستي قراراست مردم گزينه مورد نظرخود را انتخاب كنند.درآن جمهوري سكولار اگر تا 60 سال پيش شهروندي از حداقل حقوق برخورداربود، روندها به گونه اي نهادينه شده تا همان شهروند بتواند رويايي داشته باشد كه در آن برابري حقوق متصور گردد و آن رويا روزگاري نه چندان دور با تكيه زدن بر بالاترين مسند حكومتي لباس عينيت بپوشد. اما درحكومت ديني ايران اگر تا 6 سال قبل فردي در بالاترين پست اجرايي كشور جاي گرفته بود روندهاي حاكم چنان است كه اي بسا امروز نسبت به برخورداري از حداقل هاي حقوق شهروندي ازجمله فرصت انتخاب شدن نيزاطمينان نداشته باشد. درآن جمهوري سكولار فردي كه با راي مردم انتخاب شد در نخستين گام پيروزي تعهدات پيش گفته اش را با دريايي از انسان هايي كه او را برگزيده اند دوباره درميان مي نهد.اما درحكومت ديني ايران راي مردم اعتبار ندارد مگر اينكه پس از انتخاب درگام نخست حكمش توسط بالاترين مقام حكومت تنفيذ شود.درآن جمهوري سكولارانتخابات نيزميداني ديگر براي نشو و نماي فناوري به ويژه درعرصه رسانه هاست. چنانچه اوباما درتبليغات خود استفاده گسترده اي از پيام هاي كوتاه تلفن همراه موسوم به اس.ام.اس نمود. اما درحكومت ديني نه تنها روزنامه ها با كمترين بهانه در آستانه انتخابات تعطيل مي شوند بلكه با حفظ محدوديت درپهناي باند اينترنت (به قيمت قرباني كردن پروژه دولت الكترونيك، بحث تجارت الكترونيك وكاهش رتبه ايران درزمينه استفاده از اينترنت درجهان) ونيزهزينه هاي سنگين (ازجيب ملت ) براي فيلترينگ آن (بي خبرنگاه داشتن ملت) دامنه محدوديت هاي رسانه اي اس ام اس ها را نيزفراگرفته است.درآن جمهوري سكولار مهمترين شعارنامزد مورد اقبال عمومي تلاش براي تغييراست. درحكومت ديني آنهايي كه ادعاي اصلاح دارند تاكيد مي كنند درنظر ندارند به اندازه 8 سال قبل نيز شعارهاي (به اصطلاح تند) سر دهند و اگرهم روي كار بيايند ازآن مواضع (كج دارومريز)هم نرمش بيشتري خواهند داشت. البته ناگفته نماند كه اگركانديدايي يافت شود كه برحسب موج زمانه سخن از تغيير نمايد اين تغييربا پسوند«درحد قوه مجريه» قيد مي شود تا تصور نگردد پا را از گليمش فراتر خواهد نهاد!!شايد اين نمونه هاي كوچك ازتلقي دمكراسي در دومدل سكولار و ديني كافي باشد تا راست و چپ حكومت يكصدا از سكولاريسم تبري جويند. همانطور كه احمدي نژاد مهمترين خطر در دانشگاه را استادان سكولار مي داند خاتمي نيز هدف ازاصلاح طلبي را چنين عنوان مي كند : اصلاحات مي‌خواهد شرايطي که باعث استقرار سکولاريسم مي‌شود به وجود نيايد(!!)اي بسا اگرالكسي دوتوكويل دراين دوره مي زيست. چنانچه با تماشاي شبكه هاي تلويزيوني نظير بي بي سي اين پندار در او قوت مي گرفت كه دمكراسي ديني (!؟) نسخه روزآمد دمكراسي هاي موجود دنياست. اين بار پس ازتحمل رنج سفر و گذراز خان براندازان نرم اگر مجالي براي نگارش تحليل دمكراسي در ايران مي يافت در نقطه مقابل تجربه ي پيشين خود تبعيض و البته استبداد را مهمترين وجه مشاهدات خود مي نوشت.

Sunday, February 1, 2009

فراتر از قدرت/سخن هفته ی پیام دانشجو

منظور ما از قدرت در این مقاله به نظم مستقر معطوف است. اعم از این که این نظم در مقیاس جهانی در نظر گرفته شود یا منطقه ای و یانظم در چارچوب یک کشور. پرسش مقدر این است که ایا قدرت مستقر به خودی خود توانایی این را دارد تا دوام خود را نیز تضمین کند؟ اگر پاسخ این پرسش منطقی مثبت باشد این معنا را دیکته خواهد کرد که گویا نظم به خودی خود ،دوام و پایداری را نیز به دنبال خواهد داشت. در صورتی که این گزاره با واقعیت انطباق ندارد. برای مثال می توانیم از نظم در ساختار موجودات زنده نام ببریم. این نظم که از خاصیت ارگانیک و خود ترمیم گر ،نیز برخوردار است،ویژگی دوام و پایداری را ندارد چه رسد به نظم مکانیکی یا اعتباری و اراده گرایانه.نظم های اجتماعی نوعا از ویژگی اعتباری برخوردار هستند. نه از نوع ارگانیک اند و نه مکانیکی و سخت افزاری. بلکه نظم اجتماعی حاصل عوامل گوناگون انسانی است که در یک فرایند خاص و تحت شرایط معینی شکل گرفته است. پایه ی نظم اجتماعی،قانون و قرار داد است. به همین دلیل از چنین نظمی به نظم اعتباری یا قرار دادی یاد کردیم. با روشن شدن تعریف ما از نظم اجتماعی ،کاملا روشن است که چنین نظام هایی به شدت اسیب پذیر و فروریختنی خواهد بود. یا به بیان دیگر این نظم های مستقر که به مثابه ی قدرت حاکم عمل می کنند،هیچ گاه خود ترمیم گر نیستند. نه تنها از ویژگی لزوما پایدار ماندن و مقتدر بودن برخوردار نیستند،بلکه به شدت خدشه پذیر نیز می باشند. مگر این که با دخالت دادن عوامل پایدار ساز،بتوان بر دوام و کارامدی ان ها افزود. نظم نوین جهانی را در نظر بگیرید که قرار بود مو لای درزش نرود و همه چیز طبق قاعده ای پیش برود که ۸ کشور صنعتی دنیا و در راس ان ها امریکا تعیین می کند. ولی حداقل در منطقه ی خاورمیانه،جمهوری اسلامی،القاعده،طالبان،حماس و حزب اله به شدت ان را به چالش کشیده اند. این واقعیت بیانگر این است که نظم مستقر همواره پایدار و خدشه نا پذیر نیست. یا جنگی که در گرجستان اتفاق افتاد و می رفت تا بار دیگر نظم جهانی را بر هم بزند و ای بسا جنگ سرد دیگری را دامن بزند که موقتا مهار شد. نمونه ی دیگر از ناپایداری نظم های اجتماعی مطابق انچه برای ان در نظر گرفته شده است، برهم خوردن قاعده ی بازار های جهانی و نظم حاصل از سیاست بازار است. تا کنون چنین گفته می شد که نظم حاصل از عرضه و تقاضا به دلیل ماهیت ازاد ان که به وضع طبیعی مرجوع است،پایدار ترین نظام اقتصادی است که بشر تا کنون تجربه کرده و این نظام لیبرالی به راحتی می تواند پایه ی یک نظام سیاسی-اجتماعی-حقوقی قرار بگیرد . در واقع دموکراسی پایدار به نظام ازاد اقتصادی مشروط شد. اما لرزش پایه های این نوع از نظم سرمایه داری و ازاد تا حدود زیادی اندیشمندان علوم اجتماعی را در خود فرو برد که ایا تا کنون اشتباه کرده بودند؟ و این پرسش منطقی سر براورد که چه عواملی می تواند قدرت مستقر ناشی از بازار ازاد مالی و تجاری را مورد خطر قرار بدهد؟ پرسش عمیق تر این است که چه عوامل درونی موجبات به هم ریختگی نظام ازاد مالی و تجاری جهانی را فراهم اورد؟ اگر نظام های بسته ای مثل بلوک شرق به دلیل ضعف های مفرط تئوریک و پراتیک ،از درون پاشیده شد،این چه عامل درونی است که بزرگترین نظام های مالی دنیا را با خطر مواجه کرده است؟ در هر صورت قصد این مقاله ریشه یابی این گونه ناسازگاری ها یا سازگاری های بدخیم درونی در نظام سرمایه داری نیست،سخن بر این است که هیچ قدرت مستقر حتا ازاد ترین و مقتدر ترین ان نمی تواند اینده ی خودش را با اتکا به عوامل درون زا و اقتدار ساز، تضمین شده فرض کند. منطق ناپایداری قدرت های مستقر به هر دلیل را به کشور خود ارجاع دهیم. نظم حاکم بر کشور ما یک نظم ولایت فقیه ی است که از شدت مراقبت های امنیتی و سرکوب های دایم به یک نظم به ظاهر پولادین و تا حدودی مکانیکی تبدیل شده است. هزینه ی این نظم مستقر به اندازه ای افزایش یافته است که بانیان خود، در ان مانده اند. در واقع مرتب می بایست نفت را بفروشند تا هزینه های این نظم مکانیکی و به شدت بزرگ و پرهزینه را بپردازند.ولی ایا این هزینه،به خودی خود تداوم و استحکام نظام ولایی را تضمین می کند؟ پاسخ منفی است. برای این که اولا هیچ نظمی پایدار نیست و ثانیا رفتار اجتماعی مردم ایران و برخورد های حکومت گران به خوبی نمایان گر این است که مردم ایران برخلاف خواست قدرت حاکم،به شدت او را به چالش کشیده است. مردم ایران پس از ۳۰ سال حکومت دینی در ایران راه مبارزه با این نظم به ظاهر پولادین را دریافته و با برخوردی نرم و مسالمت جویانه حکومت را به چالش واداشته اند . مبارزات مدنی و سیاسی مردم ایران به نقطه ای غیر قابل برگشت رسیده است. می توان از این توان مردمی به فراتر از قدرت تعبیر کرد. اتفاقا مردم ایران انگیزه های مبارزاتی را از درون همین نظم مستقر به دست می اورند. ان ها یاد گرفته اند که رژ یم دینی بیش از هر نظم سیاسی در پی انحصار و تحدید و جزم اندیشی است. از همین رهیافت به سوی مبارزه با هرنوع نگرش ایدولوژیک و ایینی برخاسته اند. این نظم مستقر ،خود افت خود را فراهم اورده و گستردگی مبارزات مدنی،اجتماعی و سیاسی به حدی است که نظام، امکان سرکوب ان را ندارد. مبارزات نرم و مدنی مردم ایران برای تغییر یک نظم دینی و جزم گرا می رود تا یک بار دیگر نشان بدهد که قدرت به خودی خود پایدار نیست و عوامل نگهدارنده می بایست منطقی،عینی و تجدید شونده باشند. در واقع نظم حاکم می بایست از درجه ای از تلورانس و اصلاح پذیری برخوردار باشد که امکان بازسازی و حفظ ان وجود داشته باشد. اما در نظم های متصلب مثل حکومت دینی ولایت فقیه چنین شرایطی وجود ندارد و تصلب ان موجب ویرانی اش شده است. در ایران امروز شاهد رهیافتی جدید از عوامل اجتماعی هستیم که اگر چه توسط قدرت حاکم به شدت کنترل و سرکوب می شوند اما به مثابه ی فراتر از قدرت عمل می کنند.

Saturday, January 31, 2009

آخرين وضعيت بهروز جاويد تهراني //58 دانشجوی ستاره دار

خبرگزاري جبهه متحد دانشجويي - بهروز جاويد تهراني آخرين بازمانده زندانيان سياسي جنبش 18 تير سال هفتادوهشت كه همچنان در حبس بسر مي برد، طي دو پرونده مجزا به جرم عضويت درجبهه دمكراتيك ايران به 5 سال حبس و نيزدرارتباط با سازمان مجاهدين خلق به 3 سال ونيم حبس محكوم شده بود. اكنون درآستانه تحمل چهارمين سال حبس خود مي باشد. كميته گزارشگران حقوق بشر دراطلاعيه خود وضعيت اين زنداني سياسي را اينگونه گزارش نمود:بهروز جاوید تهرانی که در خرداد ماه ۸۴ در منزلش در تهران بازداشت شد،هم اکنون با گذشت بیش از ۳ سال از زمان بازداشت، در زندان رجایی شهر کرج به سر می برد.وی از سوی دادگاه بدوی به اتهام عضویت در گروه غیرقانونی( جبهه دموکراتیک ایران) و توهین به رهبری به ۷ سال حبس تعزیری محکوم شد که این حکم در دادگاه تجدید نظر به ۴ سال تقلیل یافت.جاوید تهرانی همچنین در آخرین پرونده مفتوح خود مبنی بر ارتباط با سازمان مجاهدین خلق به سه سال و نیم حبس تعزیری محکوم گردید که این حکم از سوی دادگاه تجدید نظر به سه سال حبس کاهش یافت.بهروزجاوید تهرانی پس از صدور این حکم در آبان ماه ۱۳۸۶، اتهام مذکور را فاقد اساس و غیرحقیقی دانست.لازم به یادآوری است جاوید تهرانی در جریان وقایع ۱۸ تیرماه ۷۸ بازداشت و به ۸ سال زندان محکوم شده بود که پس از سپری کردن ۵ سال از حکم خود، با نظر قاضی ۳ سال حبس باقی مانده وی معلق شده و او بصورت مشروط از زندان آزاد شد.لازم به ذکر است، جاوید تهرانی از زمان بازداشت خود تاکنون از حق استفاده از مرخصی محروم بوده است.وی پیش از این نیز بارها در جریان تجمعات مختلف بازداشت و به مدت چندین ماه در بند ۲۰۹ زندان اوین نگهداری شده بود.گفتنی است نگهداری وی در زندان رجایی شهر درحالی صورت می گیرد که مطابق قانون، محل نگهداری متهم میبایست با محل وقوع جرم و یا محل سکونت وی مطابقت داشته باشد، اما دستگاه قضایی بدون هیچ گونه توجیه قانونی وی را به زندان رجایی شهر که محل نگهداری مجرمین خطرناک است، تبعید نموده است

پنجاه وهشت دانشجوی ستاره دار
کميته گزارشگران حقوق بشر
گزارش شورای دفاع از حق تحصیل در رابطه با محرومیت از تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد
صبح هشتم شهریور 1385، صبح تیره و تاری برای جنبش دانشجویی بود، آن زمان که پرده از احیای مجدد و فراگیر طرح گزینش عقیدتی و سیاسی آزمون کارشناسی ارشد دانشگاه های دولتی توسط دولت نهم برداشته شد. به واسطه ی این طرح و در همان سال تعداد 1421 فعال دانشجویی با سپردن تعهدات سفت و سخت مبنی بر عدم فعالیت سیاسی، در مقطع کارشناسی ارشد پذیرفته شدند و 17 فعال دانشجویی دیگر که به دانشجویان « سه ستاره» شهره شدند هیچ گاه اجازه ی ادامه تحصیل نیافتند. اگر چه دولت گزینش گر و به ویژه وزارت علوم آن به نمایندگی محمد مهدی زاهدی و مرتضی نوربخش – رییس کمیسیون استاد و دانشجو سازمان سنجش- در واکنش به این طرح از در انکار و حاشا بیرون آمدند و بارها این دسته از دانشجویان و آن دسته از رسانه های خبری که دست به پوشش اخبار مربوط به اِعمال تبعیض و گزینش وزارت علوم زده بودند را متهم به دروغ پراکنی و فضاسازی منفی علیه خود نمودند، اما دست آخر با افشای جنبه های پنهانی این موضوع، و زیر فشار فزاینده رسانه های جمعی و افکار عمومی مجبور به اقرار و اعتراف به اِعمال تبعیضی قرون وسطایی شدند و این بار اعلام نمودند که دلیل رد صلاحیت عمومی دانشجویان به دلیل وصول نامه ایی از وزارت اطلاعات می باشد.
این گزینش و تبعیض عقیدتی – سیاسی از تحقق انقلاب فرهنگی کلید خورده و از زمان بازگشایی دانشگاه ها و تا سال 84 به صورت موردی ادامه یافته و در دولت نهم پوست می اندازد و به این ترتیب در سال های 86 و 87 نیز به مانند سال 85، پذیرش دانشگاه های دولتی نه از رهگذر کنکور و آزمون علمی که از چگونگی فعالیت های سیاسی – صنفی دوران کارشناسی می گذرد، به گونه ای که شمار بیشتر این نوع فعالیت ها منتج به ستاره های بیشتر بر روی کارنامه داوطلبان و نتیجتاً محرومیت از تحصیل آن ها می گردد. البته در تداوم این موج محرومیت از تحصیل ها، دانشگاه آزاد اسلامی نیز هم سو با وزارت علوم دولت نهم و در سال جاری (1387) و در حالی که همواره بر اختلافات خود با سیاست های دولت نهم صحه می گذاشت، اجازه ادامه تحصیل به تعدادی از فعالان دانشجویی را نداد تا هم ستیز زرگری این دو دانشگاه بیش از پیش هویدا گردد و هم اراده ی قاطع نیروهای آزادی ستیز بر پایمال کردن حقوق حقه آن عده ایی که برای فردای بهتر این کشور از همه چیزشان گذشته اند روشن تر شود. به این ترتیب می توان مصداق و محصول مهرورزی و عدالت گستری دولت نهم در دانشگاه ها را فارغ از احکام کمیته های انضباطی، محکومیت های سنگین قضایی، بازداشت های متعدد چندماهه، چند روزه و چند ساعته و ستاره دار شدن 58 دانشجو و محرومیت آن ها از ادامه تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد و بیش از 1500 دانشجوی پذیرفته شده با اخذ تعهد دانست، تعدادی که قطعاً باید منتظر افزایش آن بود. مشخصاً نیاز به تاکید و تایید مجدد نیست که پروژه های محرومیت از تحصیل در ادامه دیگر طرح های حُقنه کردن فعالیت های سیاسی و اجتماعی و سرکوب گسترده هر نوع اعتراضی است که مورد دانشجویی آن دقیقاً در تعارض آشکار با اصول 3 (بند سوم) و 30 قانون اساسی و سایر مقررات مندرج در میثاق های بین المللی که دولت جمهوری اسلامی ایران پایبندی خود را به آنها اعلام کرده، رقم خورده است.
شورای دفاع از حق تحصیل در جهت پیگیری امور مربوط به این دسته از دانشجویان و به ویژه در جریان قراردادن افکار عمومی به شرح این گزارش، اقدام به جمع آوری اسامی دانشجویانی که عمدتاً پس از سال 83 به دلیل گزینش عقیدتی – سیاسی از ورود به مقطع کارشناسی ارشد چه در دانشگاه دولتی و چه در دانشگاه آزاد محروم شده اند نموده است. لازم به ذکر است:
1- در طی اقدام به تهیه گزارش پیش رو، چندین تن از دانشجویان محروم از تحصیل مورد شناسایی قرار گرفتند که به واسطه ی پاره ای از دلایل و علی رغم عدم حل مشکل اشان با انتشار نام اشان مواففت ننمودند.
2- همان گونه که در ذیل قابل مشاهده است تعدادی از دانشجویان گزینش شده در طی 2 یا 3 سال پی در پی و با وجود کسب رتبه های علمی ممتاز در کنکور دانشگاه دولتی پشت سد گزینش سیاسی – عقیدتی مانده اند و حتی عده ایی نیز هم در دانشگاه دولتی و هم در دانشگاه آزاد مورد گزینش قرار گرفته اند که این بیش از هر چیز، نشان از استمرار نوعی تبعیض دایمی در حق این دانشجویان و نگرانی عمیق شورای دفاع از حق تحصیل را از نقض آشکار حقوق بشر در بر دارد.
3- همان گونه که در چند سطر بالاتر نیز سخن به میان رفت، تعداد 1421 دانشجو در آزمون کارشناسی ارشد سال 85 با سپردن تعهد بر عدم فعالیت سیاسی و صنفی موفق به حضور در کلاس های درس شده اند؛ از تعداد این دانشجویان در سال های بعد آمار دقیقی در دست نیست. به هر روی می توان گفت این حربه بدل به روش جدیدی از نگاه مسوولان وزارت علوم در خاموش نگاه داشتن دانشگاه ها شده است که باید نسبت به آن در هر زمان و مکانی صریحاً هشدار داد.
4- دانشجویان گزینش شده در سال 85 و ماقبل آن که در این گزارش ذکر شده اند همگی کارنامه ابتدایی و ثانوی خود را دریافت نموده اند و به همین دلیل دانشگاه محل قبولی مقطع کارشناسی ارشد آن ها مشخص است، اما به هنگام اعلام قبولی عمومی اسامی داوطلبان کارشناسی ارشد از اعلام نام آن ها جلوگیری به عمل آمد و در این گزارش با عنوان «3 ستاره» مشخص شده اند. در سال 86 و 87 مسوولان وزارت علوم جهت جلوگیری از تکرار رسوایی سال 85 از ارائه هر گونه کارنامه به داوطلبان گزینش شده خودداری کرده و به همین خاطر در این گزارش با عنوان «عدم دریافت کارنامه» معرفی شده اند و گروهی نیز به هنگام ثبت نام در مرحله تکمیل ظرفیت متوجه قفل بودن فایل مربوط به خود شدند که با عنوان « گزینش در تکمیل ظرفیت» مشخص گردیده اند. عده ی کمی نیز در سال 83 با مشکل گزینش رو به رو بوده اند که با عنوان « منع تحصیل» بیان گردیده اند.
دانشگاه دولتی( سال 1383 و 1384):
نام و نام خانوادگی رشته/ دانشگاه کارشناسی رشته/ دانشگاه کارشناسی ارشد وضعیت
1- روزبه کریمی حقوق شهید چمران اهواز حقوق بشر علامه منع تحصیل
2- پیمان عارف علوم سیاسی تهران علوم سیاسی تهران منع تحصیل
3- حامد حسن دوست مهندسی عمران اصفهان مهندسی عمران اصفهان منع تحصیل
4- مهدی امینی زاده مهندسی عمران شهید رجایی علوم سیاسی مفید قم منع تحصیل
دانشگاه دولتی( سال1385):
5- سیامک کریمی حقوق بوعلی سینا همدان حقوق بشر شهید بهشتی 3 ستاره
6- سعید اردشیری مهندسی شیمی باهنر کرمان جامعه شناسی علامه 3 ستاره
7- زهرا جانی پور محیط زیست ملایر مهندسی محیط زیست تربیت مدرس 3 ستاره
8- فرهاد ذاتعلی فر ریاضی علم و صنعت مهندسی صنایع شریف 3ستاره
9- سالار ساکت مهندسی صنایع کردستان مهندسی صنایع تهران 3 ستاره
10- حنان عزیزی بنی طرف ادبیات عرب تهران ادبیات عرب تهران 3 ستاره
11- منصور عزتی مهندسی مکانیک اصفهان مدیریت علامه 3 ستاره
12- یاشار قاجار مهندسی معدن امیرکبیر مهندسی معدن تبریز 3 ستاره
13-محمد شورش مرادی مهندسی صنایع کردستان مهندسی صنایع تهران 3 ستاره
14- محسن فاتحی جامعه شناسی تهران جامعه شناسی تهران 3 ستاره
15- روزبه ریاضی مقدم دانشگاه امیرکبیر --------- 3 ستاره
16- توحید علیزاده علوم اجتماعی تهران علوم اجتماعی تهران 3ستاره
17- محمد حسین حسن پور بیشه اطلاعاتی در دست نیست 3 ستاره
دانشگاه دولتی( سال 1386):
18- مرتضی حسین زاده مهندسی کشاورزی بوعلی سینا همدان جامعه شناسی عدم دریافت کارنامه
19- علیرضا خوشبخت مهندسی عمران بوعلی سینا همدان علوم سیاسی عدم دریافت کارنامه
20- فرشید مقدم سلیمی جامعه شناسی علامه جامعه شناسی عدم دریافت کارنامه
21- حنیف کراگری مهندسی برق صنعتی بابل علوم سیاسی عدم دریافت کارنامه
22- زهرا توحیدی جامعه شناسی بوعلی سینا همدان علوم سیاسی عدم دریافت کارنامه
23- یحیی صفی آریان فیزیک بوعلی سینا همدان علوم ارتباطات اجتماعی عدم دریافت کارنامه
24- فرهاد ذاتعلی فر ریاضی علم و صنعت مهندسی صنایع شریف عدم دریافت کارنامه
25- افشین رضاپور جمور مترجمی زیان انگلیسی ارتباطات اجتماعی عدم دریافت کارنامه
دانشگاه دولتی(سال 1387):
26- علی صابری مهندسی صنایع امیر کبیر مهندسی صنایع عدم دریافت کارنامه
27- ناصر پویافر مهندس پلیمر امیر کبیر مهندسی پلیمر عدم دریافت کارنامه
28- سید ضیاء الدین نبوی مهندسی شیمی صنعتی بابل جامعه شناسی عدم دریافت کارنامه
29- صمد پاشائی مهندسی کشاورزی تبریز مهندسی کشاورزی عدم دریافت کارنامه
30- نادر مهد قره باغ مهندسی برق تبریز مهندسی برق عدم دریافت کارنامه
31- امین امامی مهندسی مکانیک تبریز مهندسی مکانیک عدم دریافت کارنامه
32- ناهید بابازاده علوم تربیتی تبریز علوم تربیتی عدم دریافت کارنامه
33- توحید علیزاده جامعه شناسی تهران جامعه شناسی عدم دریافت کارنامه
34- سید حامد احمدی زبان و ادبیات عرب تهران ادبیات عرب عدم دریافت کارنامه
35- اصغر قنبری علوم سیاسی اصفهان علوم سیاسی عدم دریافت کارنامه
36- حسین نجفی علوم سیاسی فردوسی مشهد علوم سیاسی عدم دریافت کارنامه
37- علی حسین اسدزاده مهندسی کشاورزی تهران مهندسی کشاورزی عدم دریافت کارنامه
38- رضا محسنی فیزیک اصفهان فیزیک عدم دریافت کارنامه
39- مجتبی خرازیان مهندسی معدن یزد مهندسی معدن عدم دریافت کارنامه
40 - حسن خلیلی علوم اجتماعی یزد غلوم سیاسی عدم دریافت کارنامه
41- داوود حبیبی مهندسی برق صنعتی بابل مدیریت گزینش در اعلام نتایج نهایی
42- سیامک کریمی حقوق بوعلی سینا همدان حقوق گزینش در اعلام نتایج نهایی
43- پویان محمودیان مهندسی پلیمر امیرکبیر مهندسی پلیمر گزینش در اعلام نتایج نهایی
44- صادق معتمد مهندسی مکانیک کاشان مهندسی مکانیک گزینش در اعلام نتایج نهایی
45- پیمان عارف علوم سیاسی تهران علوم سیاسی تهران گزینش در اعلام نتایج نهایی
46- علی تقی پور مهندسی عمران صنعتی بابل مهندسی عمران گزینش در تکمیل ظرفیت
47- عمید مشرف زاده مهندسی عمران صنعتی بابل مهندسی عمران گزینش در تکمیل ظرفیت
48- مرضیه دیلم صالحی مهندسی شیمی صنعتی بابل مهندسی شیمی گزینش در تکمیل ظرفیت
49- شیوا نظرآهاری مهندسی عمران دانشگاه آزاد مهندسی عمران گزینش در تکمیل ظرفیت
50- افشین اکبریان مهندسی معدن یزد مهندسی معدن گزینش در تکمیل ظرفیت
51- محمد بخشنده مهندسی معدن یزد مهندسی معدن گزینش در تکمیل ظرفیت
دانشگاه آزاد( سال 1387):
52- سیامک کریمی حقوق بوعلی سینا همدان حقوق عدم دریافت کارنامه
53- زهره اسدپور علوم اجتماعی گیلان جامعه شناسی عدم دریافت کارنامه
54- هادی حاج امینی فیزیک سنندج ------- عدم دریافت کارنامه
55- امیر سلیمی ها ریاضی تهران ریاضی عدم دریافت کارنامه
56- رضا محسنی فیزیک اصفهان فیزیک عدم دریافت کارنامه
57- زهرا توحیدی جامعه شناسی بوعلی سینا همدان علوم سیاسی عدم دریافت کارنامه
58- یحیی صفی آریان فیزیک بوعلی سینا همدان علوم ارتباطات اجتماعی عدم دریافت کارنامه

Wednesday, January 28, 2009

گفتگوی اختصاصی سکولاريسم نو با مهندس حشمت الله طبرزدی دبيرکل جبهه دموکراتيک ايران

بخش اول: دوران دانشجوئی، انقلاب و جنگ
توضيح سکولاريسم نو: سه دهه است که جنبش دانشجوئی ايران با نام حشمت الله طبرزدی ـ که اکنون عنوان «دبير کل جبهۀ دموکراتيک ايران» را نيز برخود دارد ـ درآميخته است. طبرزدی در اين مدت پستی و بلندهاي زيادی را تجربه کرده است، زندان های متعددی را ديده، و سال ها در جبهه جنگ از ايران دفاع کرده، و افرادی از خانواده اش را از دست داده است. اکنون ديگر او در کسوت يک دانشجو نيست. اما خودش هنوز بر وبلاگ خويش نام «پيام دانشجو» را حفظ کرده و نسبت به مسائل دانشجوئی کشورمان همچنان حساس و فعال است، آنگونه که «جبهۀ دموکراتيک ايران» را هنوز می توان تشکلی در ماهيت اصلی خود دانشجوئی دانست. هنگامی که تصميم گرفتيم، بخاطر مواضع روشن سکولاريستی جبهۀ دموکراتيک ايران و شخص حشمت طبرزدی، ايشان
را برای انجام گفتگوئی دعوت کنيم که بتواند خوانندگان ما را با دقايق تحولات فکری ايشان و دانشجويان و همراهانش آشنا کند، مدتی را صرف مطالعه زندگی و اعتقاداتش کرديم تا بتوانيم مجموعه ای از پرسش های منسجم و معنادار را با او در ميان بگذاريم؛ پرسش هايي که در عين حال بتوانند دريچه های ديگری را به دورانی از تاريخ سی ساله ی اخير ما باز کنند. اين دريچه ها گويا منظره هائی هستند از چشم کسی که در اين دوره شرکتی فعال داشته ـ چه به عنوان يک نوجوان مذهبی موافق انقلاب و چه در هيئت اکنونی يک پدر معترض سکولار. و همين جا سپاسی داريم از آقای طبرزدی به خاطر همکاری شان، به خاطر نظم و دقت و پاسخگويي هايي به تفصيل و همين طور ارسال عکس ها و مدارکی کمياب که به گفتگو حالتی جاندار و مستند بخشيده اند. کل اين گفتگوی مفصل اکنون در اختيار ما است و در چندين نوبت منتشر خواهد شد دپرسش: آقای طبرزدی، شرح حالي كه از شما در دست است نشان می دهد که شما در همان سال انقلاب از شهر زادگاهتان، آبادان، به تهران نامدید و از دبيرستان به دانشگاه رفته ايد. همين شرح حال مي گويد: «او از همان آغاز راه يافتن به دانشگاه به مبارزات دانشجويي ضد رژيم پرداخت». بگذاريد گفتگومان را از همان مقطع شروع كنيم. شما با چه طرز فكر و روحيه اي از آبادان به تهران آمديد؟ خواست شما چه بود؟ چرا در مبارزه با رژيم گذشته در گير شديد؟
پاسخ: من، در واقع، ورودي مهرماه سال 1356 به دانشگاه بودم. در آن روز ها هنوز از انقلاب خبري نبود. البته نارضايتي وجود داشت و به ويژه در دانشگاه ها می شد برخي اعتراضات جنبش دانشجويي را ديد. اما آثاري كه بشود به عنوان حركت هاي انقلابي از آن نام برد وجود نداشت.
البته من و دوستانم در دوران دبيرستان، به ويژه در سه سال آخر دبيرستان، به مرور، دربارۀ برخي تبعيض هاي اجتماعي با هم گفتگو مي كرديم و حتي، در سال ششم دبيرستان، قرار ما اين بود که، پس از ورود به دانشگاه، در فعاليت هاي دانشجويي شركت كنيم.
من در آن دوره به طبقۀ متوسط، يا شايد طبقۀ پايين متوسط، جامعه تعلق داشتم؛ چرا که به هر حال توانسته بودم دوران دبيرستان را به پايان برسانم و وارد دانشگاه شوم و خانواده ام توانسته بودند اين امكانات را برايم فراهم کنند. ولي بسياري از دوستان من به دليل فقر نتوانستند دوران دبيرستان را به اتمام برسانند و برخي نيز از آمدن به دانشگاه محروم ماندند. بنابراين، زمينۀ طبقاتي- اجتماعي من اين الزام را برايم به وجود مي آورد كه خواهان زندگي بهتري باشم، و انگيزه هاي اقتصادي- اجتماعي ام، مرا نسبت بوجود اختلاف شديد طبقاتي حساس کند.
بهر حال، وقتي وارد فضاي دانشجويي شدم، با اينکه از يک پيشزمينۀ مذهب سنتی در خانواده برخوردار بودم اما خودم يک دانشجوي غير مذهبي محسوب می شدم و از همۀ آزادي هاي اجتماعي هم استفاده مي كردم. اما مسئلۀ مبارزه با تبعيض ، بي عدالتي و خواست آزادي های سياسی نيز از آرمان هاي من بود. نكتۀ ديگري هم كه من را رنج مي داد، عملكرد ساواك بود. براي اين كه فضاي وحشتی را ايجاد كرده بود که براي ما قابل تحمل نبود. ضمن اينكه من در بينش خود نمي توانستم حكومت موروثي را بپذيرم. حداقل اين كه در سال هاي آخر دبيرستان به اين نتيجه رسيده بودم كه قدرت موروثي عقلاني نيست.
اين عوامل دست به دست هم دادند تا من از بدو ورود به دانشگاه، جذب مبارزات سياسي عليه رژيم شاه بشوم. در آن زمان، در داخل مبارزات دانشجويي سه گروه مشخص فعال بودند: دانشجويان مذهبي، دانشجويان چپ و دانشجويان آزاد. من جزو گروه سوم بودم. و اگر چه در مبارزات، هر سه گروه با هم همكاري داشتند، ولي، در عين حال، نسبت به هم داراي مرز بندي فكري و اجتماعي بودند و، حشر و نشر اجتماعي من هم عمدتاً با دانشجويان غير مذهبي بود.
من اين موضع را تا اوايل سال 1357 حفظ كردم. اما، با گسترش انديشه هاي دكتر شريعتي، و به ويژه حضور جدي تر آيت اله خميني در مبارزات آزاديخواهانۀ ملت ايران، به مرور من نيز جذب ايدئولوژي مذهبي شدم و مواضع پيشين ام را رها كردم. جاذبه هاي انقلابي و مبارزاتي ما را تشويق می کرد تا ايدئولوژي جديدي را كه دكتر شريعتي مباني فكري و اجتماعي اش را مطرح مي كرد، و آيت اله خميني نماد سياسي آن بود، به عنوان ايدئولوژي برتر بپذيريم.
اکنون که به آن روزها نگاه می کنم می بينم که من هم، مانند ميليون ها جوان ايراني، از لحاظ خانوادگی در متن مذهب سنتي رشد کرده بودم و زمينۀ پذيرش اين ايدئولوژي جديد در من وجود داشت. يعنی، من با همان شتابي كه به مبارزات انقلابي پيوستم، به همان شتاب نيز جذب ايدئولوژي مذهبي – انقلابي شدم.
ما که براي رسيدن به عدالت و آزادي با رژيم شاه مبارزه می كرديم، ايدئولوژي مذهبي انقلابي را نيز در همين راستا پذيرفتيم و برداشتمان از رهبران ديني- انقلابي نيز مبتنی بر همان عدالت جوئی و آزادی خواهی بود. هرچند که آينده ثابت کرد که در اين برداشت خود دچار اشتباهی تاريخي شده بوديم.
من از سال 1357 همراه با دوستانم يک انجمن اسلامي دانشجويي تشکيل داديم ومن از اعضاي فعال انجمن اسلامي شدم. پس از پيروزی انقلاب، يعنی حدوداً در پايان سال 1358، من به عنوان نمايندۀ انجمن اسلامي وارد شوراي عمومي «دفتر تحكيم وحدت» شدم و تا سال 1362 در شوراي مركزي اين دفتر فعال بودم.

پرسش: ممکن است دربارۀ اين «دفتر تحکيم» توضيح بيشتری بدهيد؟ آيا اين دفتر برای وحدت بخشيدن به حوزه و دانشگاه بوجود نيامده بود؟
پاسخ: «دفتر تحكيم» در مهر ماه سال 1358 با پيشنهاد آيت اله خميني تشكيل شد. و در دهۀ 1360 تنها تشكل رسمي و قدرتمندی بود كه از ناحيۀ «خط امام» و «جناح چپ حاكميت» حمايت مي شد.
در اين دفتر، «تحكيم وحدت بين انجمن هاي اسلامي دانشجويي» مطرح بود و نه «تحكيم وحدت دانشگاه با حوزه». نظريۀ «وحدت حوزه و دانشگاه»، ابتدا بصورت موازی، پس از ترور دكتر مفتح در 27 آذر سال 1358 و به ويژه در پی وقوع انقلاب فرهنگي در سال 1359 مطرح شد و در نهايت نيز، با تسلط تشكيلاتي و اداري حوزه بر دانشگاه از طريق دولت اسلامي، نمايندگان ولي فقيه در دانشگاه، و بسيج دانشجويي، تا حدودي خيال روحانيون حكومتي راحت شد كه «وحدت حوزه و دانشگاه» محقق شده است.
البته اين يک وحدت صوری بود چرا که، به لحاظ متون علمي و آموزشي، روش هاي آموزشي، انديشۀ اساتيد و دانشجويان و هدف و مأموريت دانشگاه، هيچ سنخيتي بين دانشگاه و حوزه وجود ندارد. دانشگاه دستاورد تفکر عقل محور مدرن است، ولي حوزه ها حامل يك تفكر سنتي و مربوط به صدها سال پيش اند. تحقيقات حوزه هاي ديني دربارۀ امور متافيزيك، مباحث روايي و متون غيرتجربي و بعضاً غير علمي است. حوزه ها در امور محدود به عقايد مسلك يا مذهب يا فرقۀ خاص كنكاش مي كنند و بر اين باور هستند كه قیل و قال آنها دربارۀ مسائل مقدس و غير قابل چون وچرا است. در صورتيكه دانشجو و دانشگاه هيچ متني را مقدس و غير قابل نقد نمي داند و به علوم عرفي و بشري باور دارد كه تنها از راه نقد وكنكاش، آن را روزآمد خواهد كرد.
بنابراين، «وحدت حوزه و دانشگاه» از ابتدا يك شعار اقتدار گرايانه محسوب می شد كه نيت آن گسترش سلطۀ حوزه بر دانشگاه بود و هيچ عنايتي به محتوا، هدف، روش و برنامۀ هاي متناقض اين دو مركز نداشت. اگر قرار بود بين حوزه ودانشگاه وحدتي برقرار شود و حوزه توانايي تامين نيازهاي جامعۀ مدرن را مي داشت، هيچ گاه نظام آموزشي مدرن اعم از مدرسه و دانشگاه در ايران به وجود نمي آمد.
در واقع، روحانيون در نظر داشتند، با طرح نظريۀ وحدت حوزه و دانشگاه، يك بار ديگر نظام آموزشي كشور را به دوران قاجاريه برگردانند كه البته موفق نشدند. هرند که اکنون حكومت ديني، به نيابت از روحانيت حكومتي، ادارۀ دانشگاه ها را در دست دارد و تا حدودي مانع پيشرفت اين مراكز علمي و مدرن مي شود.
بهر حال، من تا سال 1362 در شوراي مركزي دفتر تحکيم بودم و از آن پس، در واکنش نسبت به تبديل «وحدت انجمن های اسلامی» به وسيله ای برای «وحدت حوزه و دانشگاه»، و به دليل اختلافات سياسي مختلف ديگر،از دفتر تحكيم خارج شدم و، به کمک عده ای از دانشجويان، تشكل «اتحاديۀ انجمن هاي اسلامي دانشجويان و دانش آموختگان» را با عضويت چند انجمن اسلامي بنا كرديم.
اما اين اتفاقات همزمان شد با شروع حملۀ غافلگيرانۀ عراق به ايران و در گير شدن اکثر دانشجويان سياسی در جنگ و کند شدن فعاليت های دانشجوئی. من هم که دانشجوی رشته مهندسی بودم، داوطلبانه، از سال 1360 تا 1365، در جنگ شرکت کردم و در طول جنگ هم، به جاي اين كه گردان مهندسي را انتخاب كنم، يك بار مثل يك بسيجي ساده، يا تك تيرانداز، در جنگ شركت كردم و دو بار نيز به عنوان تخريب چي يا خنثي كنندۀ مين؛ كه كاري بسيارخطرناك بود.
بهر حال، از شروع جنگ در شهريور 1359 تا پايان آن در سال 1367، مسالۀ دفاع از كشور و انقلاب، يكي از دغدغه هاي اصلي من و خانواده ام بود. خانواده ام در آبادان زندگي مي كردند و هم از آغاز جنگ زير آتش مستقيم جنگ قرار داشتند و بزودی هم، براي يك دهه، در تهران و گلپايگان آوارۀ جنگي بودند. يكي از برادرانم در 20 مهر ماه 1359، يعني درست 20 روز از جنگ در پل «مارد» آبادان و هنگام نبرد با متجاوزان عراقي، كشته شد و برادر ديگرم هم در سال 1362 در همان آبادان جان خود را از دست داد. يك برادر ديگرم نيز تا پايان جنگ در جبهه هاي آبادان ماند و در كنار ساير همرزمانش جنگيد. بنابراين، زندگي خانوادگي ما با جنگ عجين شده بود و خودم نيز مسئلۀ دفاع از سرزمين و هويتم را در اولويت قرار داده بودم و اين مسأله 8 سال زندگي ما را تحت تاثير قرار داد. فراموش نكنيد كه از دو برادرم، سه فرزند يتيم هم به جا مانده بود و پدر و مادرم برای تگاهداری آنها سختي هاي زيادي را تحمل كردند. زندگي در جنگ، آوارگي و يتيم داري بسيار دشوار است.

پرسش: گفته می شود که شما در طی آن 5 سال جزو بسيج بوده ايد. آيا اين مطلب درست است؟
پاسخ: در اين مورد بايد توضيح بدهم. من هيچ گاه عضو «تشكيلات بسيج» نبودم بلکه، مثل ميليون ها پير و جوان ديگر ايرانی، چند نوبت داوطلبانه در جنگ شركت كردم. اما در آن زمان هر كس که عضو سپاه و ارتش نبود، ولي به صورت داوطلب به جبهه مي رفت، بسيجي خطاب مي شد. من نيز از اين دست بسيجي ها بودم كه به محض اينكه از جبهه برمي گشتم، ديگر بسيجي نبودم.
بعبارت ديگر، بسيجي بودن من با سه بار شرکت در جنگ و تركش خوردن مترادف بود و هيچ ارتباطي با تشكيلات بسيج نداشت و من حتي براي يك ساعت هم عضو هيچ يك از تشكل هاي از اين دست نبوده ام. فعاليت من هميشه در حوزۀ مسايل سياسي- فرهنگي و در چارچوب انجمن هاي دانشجويي بود.

پرسش: شما شركت جوانان ايران در جنگ را چگونه تبيين مي كنيد؟ آيا احساسات ملي گرايانه هم نقشي داشته و يا همه چيز به خاطر اسلام بود؟
پاسخ: دربارۀ انگيزۀ نيروها لازم است بگويم که کسانی همچون من در آن زمان دفاع از ميهن را جدا از مذهب نمی دانستيم و معتقد بوديم كه دشمن به خانۀ ما آمده و بايد او را بيرون بريزيم. يعنی، گر چه انقلابي بوديم، و اگر چه مذهبي- انقلابي بوديم، ولي دفاع از ميهن را بالاتر از انگيزه هاي ايدئولوژيک مي دانستيم.
براي مثال، مي توانم از جوانان شهرهاي مرزي مثل غرب كشور، جنوب غرب و جنوب نام ببرم و نيز خانوادۀ خودم که در آبادان زندگي مي كردند، و فقط و فقط به دليل اين كه خانه و كاشانۀ آنها مورد حمله قرار گرفت دست به دفاع زدند و هزينۀ زيادي هم پرداختند.
واقعيت حضور مردم در جنگ 8 ساله اينگونه است. البته مي توان بر روي اين واقعيات تفسير ايدئولوژيك نيز گذاشت. ولی، بنظر من، تفاسير ايدئولوژيك در درجۀ دوم اهميت قرار دارند. به هرحال دولتي كه حاكم بود يك دولت ايدئولوژيك، انقلابي و مذهبي محسوب می شد و طبیعي بود كه چنين حاكميتي در تضعيف يا تقويت انگيزه ها موثر بوده باشد.
البته دستگاه تبليغي نيز در اين زمينه بسيار فعال بود؛ چرا که اکنون روشن شده که همين حكومت در ايجاد جنگ و تداوم آن نقش داشته است. به بيان ديگر، جنگ هشت ساله مي توانست جنگي سه يا دو ساله باشد که ادامه داده شد و با تبليغات برای آن سوخت تهيه شد.
توجه کنيد که اگرچه درست است که اين جنگ پس از يك انقلاب عمدتاً مذهبي رخ داده و در كوران انقلابي گري تداوم يافته است اما، در طی آن، هزاران انساني هم كشته شده اند كه دين آنها اسلام نبوده. يا صرفاً به انگيزۀ دفاع ازخانه وكاشانه جنگيده اند. بخشي، مثل نيروهايي در ارتش، ممكن بوده است با انقلاب نيز موافق نبوده باشند ولي در جنگ حاضر بوده اند.
مي خواهم تاكيد كنم که اگر انقلاب اسلامي نبود و انگيزۀ مذهبي نيز در جنگ تاثير نداشت، باز هم اگر دشمن تازي يا هر دشمن ديگری به كشور حمله مي كرد، مردم به دفاع بر مي خاستند.
من البته خود شاهد بوده ام كه از اسلام و انقلاب به عنوان انگيزه هاي مثبت براي دفاع استفاده مي شده است. اگر چه ـ در همان زمان ـ از همين عقايد و احساسات مذهبي- انقلابي، سوء استفاده نيز می شد. اين شيوۀ روحانيون و رهبران رژيم اسلامي است كه به شيوۀ كاسبكارانه، دفاع ملت ايران از سرزمين خود را به حساب خود مي گذارند. در صورتيكه مردم ايران در طول تاريخ نشان داده اند كه وطن خواهي و ميهن پرستي در سرشت آنها است.
در عين حال، براي تكميل اين بحث، لازم است به دو نكته ديگر هم اشاره كنم. يكي اين كه روحانيون در دورۀ جنگ مدافع يك نوع« ناسيوناليزم» شده و از حديث «حب الوطن من الايمان» بهره گرفته و مي گفتند كه دفاع از ميهن يك فريضۀ ديني است. حتي من فراموش نمي كنم در تمام عكس هاي یادگاري كه رزمندگان مي گرفتند، حتماً پرچم سه رنگ ايران بر بالاي سر آنها در اهتزاز بود كه اين امر عدم تفكيك دفاع از ميهن از اصول مكتبي وانقلابي را در نزد آنان تاييد مي كند.
نكتۀ پاياني هم اين است كه در جنگ هشت ساله مي بايست تاثير مذهب را به لحاظ كارکردگرايي (Functionalism) مورد توجه قرار بدهيم و نه ذات گرايي ديني. آنچه اهميت دارد اين است كه مذهب در بسيج توده ها براي دفاع از ميهن نقش مثبتي ايفا كرده است. اين مسأله نه به مفهوم تاييد اقتدار و حقانيت ذاتي يك دين است و نه به مفهوم اولويت مذهب بر ناسيوناليزم، و نه لزوماً تقابل ذاتي و هميشگي هر نوع مذهب با ناسيوناليزم.
در واقع، اگر از زاويۀ «پراگماتيستي» و «كاركردگرايي» در جريان جنگ ايران و عراق به دين نگاه شود، مي توان به نقش آن نمرۀ مثبت داد.
ادامه دارد

Monday, January 26, 2009

نامه تکان دهنده خانواده داغدار دكتر زهرا بنی یعقوب به ملت ایران

دختر 27 ساله را در ستاد امر به معروف کشتند یا خودش مرد ؟
چه نسبتی باهم دارید؟ما نامزدیم مدرک ....مدرکتان کو؟همراهمان نیست"چندمین" بارتان است؟جواب نمی دهد.غیر از این آقا با "چند نفر دیگر" ارتباط داری؟
و این جملات آغازی است بر وقوع یک فاجعه ، فاجعه ای که باز هم در این مملکت تکرار شده است و یادمان نرفته اقدام خودسرانه ماموران امر به معروف و نهی از منکر کرمان را که دختران و پسران را در خیابان دستگیر میکردند و خودشان حکم داده و اعدام میکردند . فجایعی که قلب هر انسان و بلکه حتی هر حیوانی را شدیدا به درد می آورد
عصرایران - با گذشت حدود یک سال از مرگ مشکوک دکتر زهرا بنی یعقوب ، خانواده وی با انتشار نامه ای خطاب به مردم ایران از بی نتیجه بودن این پرونده و عدم مجازات متهمان آن انتقاد کردند .متن این نامه كه از سوی خانواده زهرا بنی یعقوب در اختیار كانون زنان ایرانی گذاشته شده است - بدون پیشداوری درباره محتوای آن - به شرح زیر است
به نام خدا
مردم آگاه ایران ،بویژه فعالان حقوق بشر
بیش از یكسال از مرگ مشكوك فرزند دلبندمان دكتر زهرا بنی یعقوب در بازداشتگاه امر به معروف و نهی از منكر همدان می گذرد.در این مدت تلاش فراوانی از سوی ما ، وكلای مدافع پرونده ، فعالان حقوق بشر و حقوق زنان و روزنامه نگاران مستقل برای كشف حقیقت صورت گرفته اما متاسفانه تاكنون پرونده به نقطه روشنی نرسیده است و متهمان همچنان آزاد هستند و مجازاتی برای آنها در نظر گرفته نشده است.هیچ كس پاسخ مشخصی به ما نمی دهد.به همین دلیل با مروری بر پرونده دخترمان از شما یاری می خواهیم و جمله تامل برانگیز یك هزار دانشجوی پزشكی را كه چند روز قبل با ارسال توماری برای رییس قوه قضائیه نسبت به چگونگی روند رسیدگی به این پرونده اعتراض كردند ، یاد آوری می كنیم :"این اتفاق می توانست و می تواند برای هركدام از فرزندان ایران زمین روی دهد."فرزند ما ، دکتر زهرا بنی یعقوب دانش آموخته دبیرستان تیزهوشان ،نفر 23 آزمون سراسری دانشگاهها و فارغ التحصیل دانشگاه علوم پزشكی تهران از حدود هشت ماه قبل از مرگش ، در مناطق محرم همدان و کردستان در حال طبابت بود . او به خاطر پدرش که زندانی سیاسی رژیم شاه بود ، از طرح خدمت اجباری پزشکان معافیت داشت و حضورش در این مناطق محروم کاملا داوطلبانه بود .

زهرا ی 27 ساله ما ،روز جمعه 20 مهرماه 86 ساعت 10 صبح در پارکی در شهر همدان به همراه نامزدش توسط ماموران ستاد امر به معروف دستگیر شد . مسوولان این ستاد بیش از 24 ساعت ما را در جریان بازداشت دخترمان قرار ندادند .. چرا که بازداشت او را از اختیارات قانونی خود می دانستند ..ساعت 11 صبح روز شنبه سرهنگ "...." با لحنی توهین آمیز با ما تماس گرفت و ضمن بیان اجمالی ماجرای بازداشت ، به پدر زهرا گفت که فردا به همدان بیایید . پدر می پرسد:" چرا فردا ؟ من می توانم امشب خود را به همدان برسانم ". او با اصرار زیاد از سرهنگ "..." می خواهد که با دخترش صحبت کند که اجازه نمی دهد .به گفته قاضی ، روز دوم بازداشت ، زهرا که از تماس ستاد با خانواده اش بی خبر است ، دائم خواهش می کند که اجازه دهند یک تلفن کوتاه به خانواده اش بزند تا برای آزادی اش به همدان بیایند . ( از صحبت های قاضی در روز دوم )سرانجام حدود ساعت پنج بعد از ظهر و با دستور قاضی اجازه صادر می شود که زهرا با ما تماس بگیرد . پدر و مادر در راه هستند و نمی تواند با آنها تماس بگیرد . به برادرش ، رحیم ، تلفن می زند و با توجه به اشکال در خط موبایل در منطقه ای که برادر حضور داشت ، تماس تلفنی به بیش ازچند کلمه نمی رسد . پس با محل کار خود تماس می گیرد و تقاضای دو روز مرخصی می کند تا بیمارانش با درهای بسته درمانگاه مواجه نشوند .تلاش برادر برای تماس دوباره نهایتا به این ختم می شود که برای صحبت با خواهرش باید تا ساعت 9 شب صبر کند .ساعت حدود هشت و نیم شب بود . موبایل برادر زنگ می خورد که پیش شماره همدان را می بیند . این بار تماس چند دقیقه طول می کشد . برادر در گفت و گو با زهرا احساس می کند وضعیت روحی زهرا در شرایط خوبی است . او در جواب این سوال برادر که می پرسد تو را اذیت نکرده اند ، می شنود" نه" و بلافاصله می گوید:" کسی بالای سرم ایستاده است ."برادر به زهرا اطمینان می دهد که پدر با پول نقد و سند در راه همدان است و حدود یک ساعت دیگر به آنجا می رسد . تماس تلفنی با "خداحافظ آبجی جان" و خداحافظ داداش" به پایان می رسد .بعد از این تماس دقیقا چه اتفاقی افتاده ، معلوم نیست . و غیر از اعضای ستاد امر به معروف ،فقط خدا می داند . پدر و مادر زهرا ساعت 10 شب به همدان می رسند . در جلوی بازداشتگاه با عجیب ترین توهین ها مواجه می شوند . یکی از اعضای ستاد به پدر زهرا می گوید از نظرما دختر تو صلاحیت پزشک بودن در این مملکت را ندارد . این فرد یک هفته پس از خاکسپاری زهرای عزیزمان ، با خانواده عزادار ما تماس گرفت و با انواع تهدیدها از ما خواست که پرونده را پیگیری نکنیم .. ( اسم این فرد حتی در بین متهمین وجود ندارد . ما از او به این دلیل نیز که خانواده ما را تهدید کرده ، شکایت کرد ه ایم اما دریغ از یک احضار و بازجویی کوچک که در باره اش صورت گرفته باشد . )پدر زهرا هنوز از یاد نبرده است كه سرهنگ" ..." چند ساعت پس از وقوع این فاجعه با خنده با او روبرو شد و گفت :"برای پیگیری وضع دخرت به آگاهی برو ،نه !برو دادسرا ،نه !بهتر است بروی پزشك قانونی."رییس ستادامر به معروف به خاطر مرگ تلخی كه در حوزه تحت نظارتش اتفاق افتاده بود ،كمترین نگرانی ،اضطراب و یا ناراحتی نداشت.اورژانس منطقه ، پس از معاینه جسد زهرا در ساعت نه و نیم شب ، عنوان می کند که او قبل از ساعت هشت شب فوت کرده است . ما بارها و در جریان بازپرسی به این گزارش دروغ اعتراض کردیم . اگر او ساعت هشت شب فوت کرده چگونه می توانسته در ساعت هشت و نیم شب با برادرش صحبت کرده باشد . آنها از ما پرسیدند که چه مدرکی برای اثبات این ادعای خود دارید ؟ ما در پاسخ گفته ایم غیر از شش نفری که در كنار برادر زهراشاهد مکالمه بودند ، می توانید پرینت مکالمه های تلفن همراه برادرش را بگیرید تا معلوم شود کی و از کجا با او تماس گرفته شده است . اما چهار ماه طول کشید تا این پرینت را دراختیار ما بگذارند . ( چرا چهار ماه ؟ کسی به این سوال ما نیزجواب نداده است .) در این پرینت نه تنها خبری از مکالمه ساعت هشت و نیم شب زهرا با برادرش نیست ، بلکه ساعت تماس ها هم به هم ریخته و نامرتب است . به عنوان مثال تماس ساعت 5 بعد از ظهر پس از تماس ساعت 6 ثبت شده است .. از نظر ما این دستکاری در اسنادی است که می توانست به حقیقت ماجرا کمک کند .پس از انتقال جسد زهرا به پزشکی قانونی ، آنها ساعت مرگ را 9 صبح روز شنبه اعلام می کنند . در حالیکه ساعت 5 بعد از ظهر و هشت و نیم شب با برادرش صحبت کرده و حدود ساعت 5 بعد از ظهر همان روز هم یک قاضی او را دیده و با او صحبت کرده است . بر اساس گزارش پزشک قانونی دو کبودی روی پاهای زهرا مشاهده شده است . کبودی روی ساق پای چپ و کبودی روی ران پای راست . اما به علل احتمالی این کبودی ها اشاره ای نشده است . آنها ادعا می کنند زهرا خودش را در اتاقی که زندانی بوده با پارچه های تبلیغاتی حلق آویز کرده است . اما توجه نمی کنند آیا کسی می تواند در فاصله یک و نیم متری اتاق رئیس بازداشتگاه در حالی که در اتاق بسته است ، خود را از چارچوب همان در بسته حلق اویز کند و هیچ صدایی هم از او شنیده نشود ؟به نظر ما دست اندر کاران پرونده به تناقض های دیگری هم که در این پرونده وجود دارد ، توجه نمی کنند . عجیب تر آنکه پزشکی قانونی به خونی که از بینی و گوش زهرا بیرون آمده ، هم توجهی نكردند و در هیچ کدام از گزارش هایشان به آن اشاره نکرده اند .دو -سه روز پس از مرگ دلخراش فرزندمان ،یكی از معاونان... با پدر زهرا دیدار كرد و به او گفت :"دیروز در شورای تامین استان حرف از شما بود كه جزو زندانیان سیاسی زمان شاه هستید و زحمت های زیادی برای پیروزی انقلاب كشیده اید .ما مشكلات زیادی داریم. دانشجویان پزشكی به خاطر این حادثه هم اكنون در اعتصاب هستند ..رادیوهای خارجی در این باره در حال سمپاشی هستند ،انتخابات مجلس هم نزدیك است .خواهش ما از شما این است كه حتی به اقوام خودتان هم نگویید كه فرزندتان در ستاد امر به معروف فوت كرده است.مثلا بگویید تصادف كرده و یا دچار ایست قلبی شده است. "این فقط نمونه ای كوچك از برخورد یكی از مسوولانی است كه به جای دادخواهی از خون به نا حق ریخته شده زهرا ما را توصیه به دروغ گفتن در باره مرگ دخترمان كرده است.از این مسوولین می پرسیم كه آیا هرگز در باره برخورد امام علی (ع) با مدیران خلافكار خود چیزی نخوانده و یا نشنیده اند ؟ آیا از یاد برده اند كه امام علی به خاطر ظلمی كه بر زن یهودی توسط كارگزارانش رفته بود ،خون گریست؟در زمانی که پیکر پاک فرزند عزیزمان را دفن می کردیم ، از بینی و گوش او خون جاری بود که هم ما و هم حاضران را منقلب کرد . ما با چند پزشک متخصص تماس گرفتیم که همگی گفته اند کسی که حلق آویز شده باشد به هیچ وجه گوش و بینی اش خون ریزی نمی کند و این از نشانه های ضربه مغزی است .بنابراین خانواده تقاضای نبش قبر را برای بررسی احتمالی ضربه مغزی داد که جواب نامه پنج ماه بعد آمد . البته ما با توجه به وضعیت روحی و جسمی مادر زهرا از این کار منصرف شدیم .. به ویژه که پزشکان متخصص گفته بودند پس از پنج ماه آثار جرم تا حد زیادی ازمیان می رود و شناسایی را مشکل می کند .ما با توجه به تناقضات متعددی که در پرونده بود و همچنین احتمال حمایت از متهمین ، این موارد را به رئیس قوه قضائیه اطلاع دادیم و درخواست کردیم پرونده به تهران منتقل شود . در نهایت در اسفند 86 موفق شدیم ، موافقت اقای شاهرودی و دیوانعالی کشور را برای این کار بگیریم .ده روزبعد برای پیگیری سرنوشت پرونده دخترمان به تهران ، بارها و بارها به دادسراهای مختلف مراجعه کردیم . آنها هر بار حرفی می زدند ، چند بار هم گفتند که پرونده در تهران است . اما نمی توانیم بگوئیم در کدام شعبه و کدام دادگاه در حال بررسی است .قاضی ... نیز یكبار در صحبت با پدر زهرا به او گفت كه اگر وكلای مدافع پرونده (خانم شیرین عبادی و آقای عبدالفتاح سلطانی) را عوض كنید.ما برای به نتیجه رسیدن پرونده با شما همكاری خواهیم كرد.او به پدر زهرا گفت :"من برای شما خیلی زحمت كشیده ام و در این پرونده ده مورد تخلف از اعضای ستاد امر به معروف گرفته ام."او چند ماه بعد از پدر زهرا خواست:" به اتفاق وكلا به همدان بیایید و بنشینید با متهمان گفت و گو و موضوع را حل و فصل كنید."قاضی ... آنچنان در باره حل و فصل پرونده با ما سخن می گفت كه انگار در باره یك دعوای كوچك و شخصی -خانوادگی حرف می زند.سرانجام در تیرماه 87 ، یعنی چهار ماه بعد از این که قرار بود پرونده در تهران بررسی شود ، دادگاه همدان بدون توجه به رای دیوان عالی کشور ، تمامی متهمین را با نوشتن این جمله " که اصولا جرمی اتفاق نیافتاده که بتوان در باره آن رای صادر کرد " ، از همه اتهامات مبرا کرد ..باز پرس پرونده در شرایطی این حکم را صادر کرده بود که در خلاصه پرونده ای که به امضای خودشان رسیده ، هشت مورد تخلف از جمله دستکاری در پرونده برای افزایش مدت بازداشت و... به چشم می خورد و این تخلف نیز مورد اعتراض قاضی کشیک قرار گرفته بود .با اعتراض ما و با توجه به رای دیوان عالی کشور ، سرانجام پرونده به تهران منتقل شد . پرونده فعلا در تهران است و ما به عنوان خانواده زهرا همچنان به دنبال بررسی دقیق صحنه هستیم که ایا اصولا امکان این اتفاق به آن شکل که عنوان شده وجود دارد یا نه؟اما هیچ كدام از مسوولان و دست اندركاران پرونده پاسخ مشخصی به ما نمی دهند.آیا در این كشور فریادرسی برای پیگیری و شناسایی دلایل و مقصران مرگ مظلومانه فرزند ما كه می توانست برای خود ،خانواده و جامعه اش مفید باشد وجود ندارد؟ آیا فریاد رسی در این كشور هست كه داد فرزندمان را بستاند؟
خانواده داغدار دكتر زهرا بنی یعقوب

Sunday, January 25, 2009

چند خبر از زندانیان سیاسی وعقیدتی

محرومیت عباس خرسندی ازدرمان درزندان
مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران : زندانی سیاسی عباس خرسندی علیرغم ابتلا به بیماریهای متعدد کماکان از رسیدگی پزشکی محروم است.عباس خرسندی ، زندانی عقیدتی ، علیرغم ابتلا به بیماری قلبی ، بیماری اعصاب و رنج و دردهای متداومی چون سردردهای مزمن و مشکلات دستگاه گوارشی کماکان از رسیدگی پزشکی مورد نیاز محروم است.این زندانی که در بیرون زندان تحت نظر پزشک معالج تحت درمان بوده است ، پس از بازداشت و تا کنون جز رسیدگیهای سطحی بهداری زندان خدمات پزشکی مورد نیاز خود را دریافت ننموده است و این موضوع منجر به رشد و پیشرفت بیماریهای وی گردیده است. لازم به ذکر است درخواست مرخصی استعلاجی وی نیز مورد مخالفت مسئولین مربوطه قرار گرفته است.
انتقال دوتن از زندانیان به انفرادی-انجمن زندانیان سیاسی
بنا به گزارش های رسیده اقایان علی صارمی و محمد حسین فلاحیه به انفرادی منتقل شدند. انتقال این دو زندانی سیاسی از بند ۳۵۰ و به دنبال اعتراض ان ها به بدرفتاری مسئولین این بند و ازار و اذیت زندانیان صورت گرفت. شایان ذکر است مدتی است که بزرگ نیا مسئول بند ۳۵۰ به بهانه های گوناگون زندانیان سیاسی را مورد اذیت قرار می دهد. یکی از اقدامات بزرگ نیا این بود که به مرور زندانیان سیاسی را از این بند به بند ها و زندان های گوناگون انتقال داد.به گونه ای که بند ۳۵۰ از زندانیان سیاسی تخلیه گردید و اینک فقط اقایان میثاق یزدان نژاد،ظهور نبوی و منصوری در این بند زندانی هستند.
گزارشی از متهمان پرونده موسوم به براندازی نرم-مجموعه ی فعالان حقوق بشر
در پی اعلام وزارت اطلاعات مبنی بر پخش تلویزیونی اعترافات متهمان پرونده براندازی نرم که دو پزشک متخصص مبارزه با ایدز نیز جزو معترفین خوانده شده بودند. آخرین اطلاعات حاصله در این خصوص به شرح ذیل اعلام میگردد:
متهمان کماکان در بازداشت این پرونده شامل چهار فرد با مشخصات ذیل می باشند
1- آرش اعلایی
دکتر آرش علایی مدیر سابق موسسه بین المللی آموزش و پژوهش در مرکز ملی آموزشی پژوهشی و درمانی سل و بیماریهای ریوی در ایران است. برادران علایی از سال 1998 میلادی در برنامه های درمان و پیشگیری ایدز بویژه با تمرکز بر کاهش آسیب ها در معتادان تزریقی مشغول به فعالیت شدند.
2- کامیار اعلایی
دکتر کامیار علایی دانشجوی دکترا در دانشکده بهداشت عمومی سانی آلبانی در نیویورک است که انتظار می رفت در پاییز سال جاری تحصیلاتش را در این دانشگاه از سر بگیرد. کامیار علایی، در سال 2007 میلادی مدرک فوق لیسانس خود را در رشته جمعیت و سلامت بین المللی از دانشکده بهداشت عمومی دانشگاه هاروارد در بوستون امریکا دریافت کرده بود.
برادران علایی علاوه بر فعالیت در ایران، برای کارکنان بخش بهداشت و درمان در کشورهای افغانستان و تاجیکستان نیز دوره های آموزشی برگزار کرده و در ایجاد همکاری میان 12 کشور خاورمیانه و آسیای مرکزی فعال بودند. تلاشهای برادران علایی منجر به گسترش تخصص پزشکان در منطقه و رشد علم پزشکی شد، بطوری که سازمان جهانی بهداشت، ایران را بعنوان الگوی بهترین اقدام به رسمیت شناخت.
3- سیلویا هارتونیان
سیلویا هارتونیان؛ یک زن33 ساله ایرانی - ارمنی است. وی برای سازمان بین المللی آریکس در حوزه روشهای زایمان در ایران کار می کرده است.
4- محمد احسانی
محمد احسانی، فیلمساز ۳۴ ساله‌ی آذری است ، وی تحصیلاتش را در رشته‌ی زبان و ادبیات انگلیسی در دانشگاه تبریز به پایان رسانده و هم‌زمان با دروس دانشگاهی‌اش، از سال‌های ۱۳۷۱ وارد دنیای فیلم و سینما شده است. آقای احسانی تاکنون بالغ بر ده فیلم مستند ساخته است که جوایز متعددی نیز در عرصه بین الملل به خود اختصاص داده است ، دو اثر ''ایدز، ایران ۱۳۸۳'' و 'زخم بر چنگ'' که پیرامون اعتیاد و مواد مخدر در ایران است منجمله مستندات پرونده وی عنوان شده است.
در خصوص آقای احسانی که تنها فردی از پرونده مورد اشاره است که تاکنون هویت وی محرز نگردیده بود ، روزنامه کیهان در تاریخ 24 خرداد 1386 با تیتر "پنج مستند ساز ايران را ترك كردند" می نویسد : "...با وجود مخالفت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي با سفر مستندسازان ايراني به امريكا، پنج مستند ساز ايراني دعوت شده از سوي موسسه « مري ديان» از حدود يك هفته قبل به مقصد امريكا از ايران خارج شده اند. طبق اعلام منابع خبري، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي به طور غير رسمي به 14 مستندساز ايراني دعوت شده، شديدا توصيه كرد تا از رفتن به اين سفر اجتناب كنند. علت اصلي اين توصيه نيز اين بود كه نمايشگاه آثار نقاشان ايراني كه توسط همين موسسه برگزار شد، چندي قبل با حضور كاندوليزا رايس، وزير امور خارجه امريكا افتتاح شد و طبق شنيده هاي منابع ايراني احتمال حضور ديگر مقامات ارشد امريكايي از جمله جرج بوش رييس جمهور امريكا در برنامه هاي فرهنگي موسسه مري ديان بسيار قوي بوده است. مهم ترين علت توصيه وزارت ارشاد به اين مستندسازان احتمال سوء استفاده سياسي مقامات امريكايي از اين مساله بوده است." این روزنامه در ادامه مینویسد : "...اين مستندسازان قرار است از تاريخ 72 مي تا 81 ژوئن در امريكا حضور داشته باشند. نمايش فيلم هاي اين مستندسازان در شهرهاي مختلف آمريكا همچون: نيويورك، واشنگتن، لس آنجلس و... ، سفر به شهرهاي مختلف آمريكا، حضور در هاليوود و آشنايي با مستندسازان آمريكايي از برنامه هاي تدارك ديده شده براي اين مستندسازان در سفر مذكور بوده است. نكته جالب توجه در اين ميان اين است كه مستندسازان ايراني با هماهنگي « بهمن مقصودلو» به اين سفر دعوت شده اند. مقصودلو از منتقدان سينماي ايران است كه ازسال ها قبل ساكن امريكا شده و تاكنون فيلم سازان مختلف ايراني به دعوت وي در امريكا حضور يافته اند. ..." البته خبر روزنامه کیهان که سوابق متعددی در پرونده سازی بر علیه فعالان مدنی و سیاسی داراست را خبرگزاري فارس به نقل از انجمن مستندسازان و روابط عمومي معاونت سينمايي تكذيب كرد.
افراد مذکور پس از بازداشت در مردادماه 1387 به سلولهای انفرادی بند 209 زندان اوین منتقل و در شرایط بد روحی و جسمی قرار گرفتند ، دستگاه امنیتی تلاش بسیاری را با وعده های مکرر جهت اخذ مصاحبه تلویزیونی از این افراد داشته است، حسب اطلاعاتی که به دست مجموعه رسیده است ، برادران علایی منکر هرگونه اعتراف و حضور در مقابل دوربین گردیده اند ، آنان عنوان میدارند چنانچه ویدئویی از آنان به نمایش گذاشته شود ، صحنه هایی از حضور آنان در اتاق بازجویی با لباس مخصوص 209 خواهد بود که به صورت مخفیانه ضبط گردیده است ، که این نمایش خود بهترین گواه از شرایط جسمی و روانی آنان خواهد بود.
خانم سیلویا هارتونیان و آقای محمد احسانی دو متهم دیگر پرونده که هر دو نیز دچار مشکلات روحی و روانی در زمان بازداشت خود گردیده اند افرادی هستند که در مقابل دوربین تلویزیونی اقدام به مصاحبه و به اصطلاح اعتراف نموده اند. آقای احسانی که سابقه حضور بعنوان مهمان در تلویزیون صدای آمریکا را نیز دارا هستند بیشترین فشار و آسیب را جهت اجرای این برنامه متحمل گردیده اند ، به طوریکه شاهدان از آسیبهای روانی شدید وی سخن میگویند ، آنان عنوان داشته اند که نامبرده علیرغم اجازه بازجویان، به خاطر هراس، حاضر به برداشتن چشم بند خود حتی در فضای عمومی بند 209 یا سالن ملاقات نیز نمی شود و یا اینکه نامبرده در طی پنج ماه اخیر حاضر به تعویض یا شستشوی لباسهای خود با عنوان اینکه قرار است آزاد شود نشده است که خود گواه از شرایط بسیار وخیم روحی و روانی این زندانی دارد. خانم هارتونیان نیز به دلیل بیماری هراس از محیطهای بسته شرایط ناگواری را سپری مینماید

Friday, January 23, 2009

چندخبرازفعالین سیاسی ودانشجویی

بنا به گزارش های رسیده از زندان اوین بیش از ۴۰۰ نفر از بازداشتی ها ی میدان انقلاب در زندان اوین به سر می برند. تعداد بازداشتی ها به اندازه ای زیاد است که قرنطینه ی جدید،۲۴۰،بند ۷،بند ۸ و ۲۰۹ پر از زندانی است.این در حالی است که از بارداشتی های اول اذر هنوز حدود ۴۰ نفر در اوین نگهداری می شود. شایان ذکر است بند قرنطینه ی زندان اوین نیز اتش گرفت.

فریاد "مرگ بر دیکتاتور" باز هم در دانشگاه شیراز طنین انداز شد
درروزپنج شنبه 3 بهمن ماه آلما رنجبر و حمدالله نامجو دو دانشجوی بازداشت شده دانشگاه شیراز به ترتیب پس از تحمل 8 و 9 روز بازداشت آزاد شدند و مورد استقبال گرم دانشجویان دانشگاه شیراز قرار گرفتند.در مراسم استقبال از این دو دانشجو، دانشجویان شعار "مرگ بر دیکتاتور" را با شور و شعف خاصی سر دادند، دانشجویان همپنین شعار " دانشجو می میرد ذلت نمی پذیرد" و "گر تیر و فتنه بارد جنبش ادامه دارد" را نیز سر دادند و به خواندن سرود " یار دبستانی من " و " دوباره می سازمت وطن" نیز پرداختند.
با آزادی این دو دانشجو تمام دانشجویان بازداشت شده دانشگاه شیراز آزاد شدند.برگزاری این مراسم در دانشگاه شیراز با توجه به حوادث اخیر این دانشگاه همچون بازداشت 13 دانشجو، احضار نزدیک به 60 دانشجو به کمیته انضباطی دانشگاه، صدور بیش از 30 ترم محرومیت از تحصیل و اخراج 2 دانشجو و تلاش گسترده جهت سرکوب دانشجویان این دانشگاه نشان از این داشت که این سرکوب ها بی تاثیر بوده است.

دادگاه رسیدگی به اتهامات سه فعال دانشجویی در شعبه 15 دادگاه انقلاب تهران برگزار شد
صدای دانشجو دانشگاه آزاد شهر ري : صبح روز جاری دادگاه رسیدگی به اتهامات سه فعال دانشجویی در شعبه 15 دادگاه انقلاب تهران برگزار شد. مهدی خدایی دبير سابق انجمن اسلامي دانشگاه آزاد شهر ري ، مسئول واحد دانشجویی مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، سلمان سیما مدیر مسئول نشریه توقیف شده سخن تازه در دانشگاه آزاد تهران جنوب ، عضو سه دوره هیات موسس انجمن اسلامی دانشگاه آزاد واحد تهران جنوب و مجید اسدی دانشجوی رشته اقتصاد بازرگانی دانشگاه علامه طباطبایی ، عضو سابق شورای مرکزی انجمن اسلامی دانشکده اقتصاد صبح روز جاری به همراه وکلای خود، آقایان محمد اولیایی فرد و آرش کیخسروی در شعبه 15 دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی صلواتی حاضر شدند و به دفاع از خود پرداختند.این سه دانشجو در محدود 13 تا 18 آذرماه در تهران بازداشت و به بند 209 زندان اوین منتقل گردیدند ، نامبردگان بیش از یکماه را در سلولهای انفرادی این بند به سر بردند و پس از آزادی در خصوص شکنجه ها و بدرفتاریهای صورت گرفته که منجر به بستری شدن آقای خدایی در بیمارستان گردید دست به افشاگری زدند.اتهامات دانشجویان مذکور اقدام علیه امنیت ملی از طریق راه اندازی تجمع ، تبانی و تبلیغ علیه نظام بوده است که با پایان دادرسی مذکور ظرف روزهای آینده دادگاه به صدور رای اقدام خواهد نمود.