Thursday, February 5, 2009

بخش دوم مصاحبه مهندس طبرزدی // دوخبر از انجمن زندانیان سیاسی

بخش دوم: انقلاب فرهنگی، درگيری با مجاهدين، و جناح چپ جمهوری
توضيح سکولاريسم نو: سه دهه است که جنبش دانشجوئی ايران با نام حشمت الله طبرزدی ـ که اکنون عنوان «دبير کل جبهۀ دموکراتيک ايران» را نيز برخود دارد ـ درآميخته است. طبرزدی در اين مدت پست و بلندهاي زيادی را تجربه کرده است، زندان های متعددی را ديده، و سال ها در جبهه جنگ از ايران دفاع کرده، و افرادی از خانواده اش را از دست داده است. اکنون ديگر او در کسوت يک دانشجو نيست. اما خودش هنوز بر وبلاگ خويش نام «پيام دانشجو» را حفظ کرده و نسبت به مسائل دانشجوئی کشورمان همچنان حساس و فعال است، آنگونه که «جبهۀ دموکراتيک ايران» را هنوز می توان تشکلی در ماهيت اصلی خود دانشجوئی دانست. هنگامی که تصميم گرفتيم، بخاطر مواضع روشن سکولاريستی جبهۀ دموکراتيک ايران و شخص حشمت طبرزدی، ايشانرا برای انجام گفتگوئی دعوت کنيم که بتواند خوانندگان ما را با دقايق تحولات فکری ايشان و دانشجويان و همراهانش آشنا کند، مدتی را صرف مطالعه زندگی و اعتقاداتش کرديم تا بتوانيم مجموعه ای از پرسش های منسجم و معنادار را با او در ميان بگذاريم؛ پرسش هايي که در عين حال بتوانند دريچه های ديگری را به دورانی از تاريخ سی ساله ی اخير ما باز کنند. اين دريچه ها گويا منظره هائی هستند از چشم کسی که در اين دوره شرکتی فعال داشته ـ چه به عنوان يک نوجوان مذهبی موافق انقلاب و چه در هيئت اکنونی يک پدر معترض سکولار. و همين جا سپاسی داريم از آقای طبرزدی به خاطر همکاری شان، به خاطر نظم و دقت و پاسخگويي هايي به تفصيل و همين طور ارسال عکس ها و مدارکی کمياب که به گفتگو حالتی جاندار و مستند بخشيده اند. کل اين گفتگوی مفصل اکنون در اختيار ما است و در چندين نوبت منتشر خواهد شد.
پرسش: بنظر می رسد تا زماني كه آقای خميني زنده بود، شما بسيار فعال بوديد، خود را صاحب انقلاب و حكومت اسلامي مي ديديد، در شرح حالتان آمده كه در آن دوران در همهء زمينه هاي «فرهنگي، سياسي، اجتماعي و دانشگاهي» فعال بوديد. اين فعاليت ها چه ماهيتي داشت؟
پاسخ: من البته هيچ گاه خودم را صاحب انقلاب و حكومت نمي دانستم. بلكه خودم را مدافع انقلاب و حكومت مي دانستم. براي اين كه رابطهء اعتقادي - سياسي ام با اين دو پديده، يعني انقلاب و نهاد برخاسته از آن، يعني حكومت، بسيار عميق و مستحكم بود.
از نظر فعاليت، زمينهء اصلي کار من «فعاليت های فرهنگی» در دانشگاه بود و، با توجه به اين واقعيت كه عضو فعال انجمن اسلامي بوده و از سال 59 تا 62 نيز در شوراي عمومي و مركزي «دفتر تحكيم وحدت» عضو بوده ام، جهت گيري اصلي فعاليت هاي من معين است.
شايد مهمترين فعاليت های من را بتوان در سه مورد مشخص خلاصه کرد. نخستين مورد حمايت از «انقلاب فرهنگي» بود بدين قرار که، متأسفانه، آنگاه که در شوراي عمومي دفترتحكيم بودم (يعني در سال 59) از پيام نوروزي آيت اله خميني مبني بر اين كه: «بايد انقلابي اساسي در دانشگاه ها صورت بگيرد»، بدون درک محتوای آن پيام، حمايت كردم. و اکنون سال هاست که از بابت حمايت خود از حركتي كه بزودی و به اصطلاح «انقلاب فرهنگي» نام گرفت، بارها و بارها پوزش خواسته ام و اين جا نيز اين پوزش را تكرار مي كنم.
بهر حال، از همان ابتدای كار ستاد انقلاب فرهنگي، سر رشتهء اموراز دست ما خارج شد و ستاد مزبور ادارهء دانشگاه را در دست گرفت و ما، به عنوان جواناني خام اما پرانگيخته، پياده نظام كساني شديم كه بسياري از اساتيد فرهيخته را اخراج نموده و دو سال دانشگاه را تعطيل كردند.
فعاليت ديگر به ماجرای سازمان مجاهدين خلق مربوط می شود. تا سال 1360 رابطهء بين ما، مجاهدين، و چريک ها (فدائيان) دو مرحله را پشت سر گذاشته بود: از سال 56 تا اوايل سال 1358 با يكديگر فعاليت مشترك داشتيم؛ ما عضو «انجمن اسلامي دانشجويان» بوديم، مجاهدين عضو «انجمن دانشجويان مسلمان» بودند، و چريك ها هم «سازمان پيشگام» را داشتند و ما همگی با يكديگر رقابت داشتيم. تا اينکه يك سال پس از شروع آنچه «انقلاب فرهنگي» خوانده می شد، سازمان مجاهدين خلق شروع جنگ مسلحانه اش را اعلام کرد و با «حاکمیت»، که ما مدافعش بوديم، در گير شد. ما هم، طبعاً، تشخيص مان اين شد كه اين ها خطرناك، و به اصطلاح «ضد انقلاب»، هستند و انجمن اسلامي و دفتر تحكيم هم تصميم گرفتند که ما بايد با اين گروه مبارزهء سیاسی كنيم و اجازه ندهيم براي ادامهء تحصيلات وارد دانشگاه شوند.
به اين ترتيب، پس از 30 خرداد 1360، رقبای قبلی با يكديگر دشمن شدند و انجام سخنراني، انتشار مقاله، و برگزاري متينگ هاي سياسي عليه آنها از جملهء برنامه هاي عادي ما بود. و برای اينکه جو آن روزها را برايتان مجسم کنم بد نيست بگويم که ما هرگاه يكي از آنها را در كوچه و خيابان مي ديديم وحشت داشتيم كه مبادا به طرف ما نارنجك پرتاب كنند. البته، اين وحشت بی پايه هم نبود و آنها از اين كارها كرده بودند و من در اين زمينه خاطراتي دارم كه در زمان مناسب آنها را مطرح مي كنم. با اين همه، بايد بگويم که من هيچگاه در درگيري هاي امنيتي و نظامي با طرفداران مجاهدين و چريك ها نقشي نداشتم ولي، در حوزهء فعاليت هاي دانشگاهي، مبارزه با آنها را يكی از وظايف انقلابي خود تلفي مي كردم. البته، در مواردي كه احساس مي كردم دانشجويي تنها به دليل هواداري از يك سازمان مسلح مورد ظلم قرار گرفته، از حقوق او دفاع مي كردم، اما در مقابل اعضاي فعال آنها به هيچ وجه كوتاه نمي آمدم. پس بايد اعتراف كنم كه پرونده سازي براي اعضاء گروه هاي چريكي فدائی و مجاهد، يكي از فعاليت هاي من بود كه از 30خرداد 1360 تا 1362 ادامه داشت.
در واقع، با پيروزي انقلاب، و به ويژه پس از انقلاب فرهنگي و نيز پس از 30 خرداد 1360، همواره رابطه ای محکم بين «انجمن اسلامي» و حاکميت برقرار بود. انجمن از حكومت دفاع مي كرد و، متقابلاً، از حاکميت حمايت مي گرفت و، در نتيجه، خودبخود، به صورت يك نهاد مقتدر و حاكم در دانشگاه ها در آمده و موقعيت اعضائش با دانشجويان مخالف كاملاً فرق می كرد. انجمن اسلامي دانشگاه نقش كدخدا را در بازي مي كرد و من نيز از اعضاي فعال اين مجموعه به حساب مي آ‌مدم.
فعاليت بعدی من به سال 1362 و بازگشايي دانشگاه ها برمی گردد. ما، در اين دوران، که خيال مان از ناحيهء «دشمن» راحت شده بود، به فعاليت هاي عادي انجمن اسلامي روي آ‌ورديم. می توانم بگويم که بازگشايي دانشگاه در سال 1362، به من فرصت داد که زمينهء فعاليت هاي خود را مشخص تر كنم. اکنون من از يكسو آدمي بودم كه به مطالعات فلسفي و فكري اهميت مي داد و، از سوي ديگر، بزودی در داخل «دفتر تحکيم» يك فراكسيون اقليت را تشكيل دادم كه برنامه هاي سياسي متفاوتی را تعقيب می کرد. در اين دو مورد توضيح می دهم:
در زمينهء كارهاي فلسفي و فرهنگي بايد بگويم كه من به شدت به فلسفهء اسلامي و انديشه هاي ملاصدرا، طباطبايي و مطهري علاقه مند بودم. بنابراين، يكي از برنامه هاي كاري ام مطالعه و انتشار اين آثار بود. تشكيل كلاس براي دانشجويان و دانش آموزان و علاقه مندان، و تدريس اين گونه مباحث، و نقد تئوري هاي ماركسيستی از برنامه هاي روزانه ام بود. اين برنامه ها را به مرور و تا سال 1368 و بلكه پس از آن نيز، با تشكيل كلاس ها و اردوهاي دانشجويي، ادامه داده و جلسات نقد و بررسي انديشه هاي فلسفي را برگزار مي كردم. من اگرچه در سال 1359 در درس هاي فلسفي دكترسروش در دانشگاه تربيت معلم شركت کرده و او را به عنوان يكي از شاگردهاي مطهري مي دانستم، ولي در سال 1368 تا 1371، خودم جلسات نقد آراي سروش را اداره مي كردم. در اين دوره، يعني نزديك به يك دهه، كارهاي زيادي در حوزهء فلسفهء اسلامي و دفاع از انديشهء ديني انجام دادم كه البته از سال 1373 به بعد، خودم به نقد همين كارها نيز اقدام كردم.
در مورد برنامهء سياسي نيز بايد درباره تشکيل فراكسيون اقليت در داخل دفتر تحكيم وحدت اشاره کنم كه فعاليت هايش تا سال 1362 ادامه يافت. جريان اين بود که، در آن زمان، رفته رفته وجود دو جناح راست و چپ در درون حاکميت آشکار می شد و بدنهء اصلی جناح راست در حزب جمهوری اسلامی متمرکز بود و عده ای از ما هم در دفتر تحکيم، اگرچه مدعي بوديم كه از هر دو جناح چپ و راست مستقل هستيم ولي، عملاً، به جناح راست نزديك بوديم و، تا زماني كه حزب جمهوري اسلامي فعال بود، يعني از سال 62 تا 64، با اين حرب هماهنگي كلي داشتيم؛ چرا که حزب را متعلق به كساني چون بهشتي، مطهري، باهنر، رفسنجاني و خامنه اي مي دانستيم و، به اين اعتبار، آن را قبول داشتيم. حتي در يك دورهء كوتاه، يعني از سال 1363 تا 1364، من همزمان با فعاليت در شوراي مركزي اتحاديهء انجمن های اسلامي، عضو شوراي دانشجويي حزب جمهوري اسلامي نيز بودم. با اين همه، اين ادعا را هم داشتيم كه مستقل هستيم!
اما چپ ها در «دفتر تحكيم» اکثريت داشتند و، در نتيجه، پس از انقلاب فرهنگي، تشكيل «اتحاديهء انجمن هاي اسلامي دانشجويي و دانش آموختگان» اولين تشكل دانشجويي رقيب آنها محسوب می شد. در سال 1364، به دليل مخالفت جناح چپ حاکميت با اين حزب جمهوری اسلامی، و تاثير اين مخالفت در آيت الله خميني، ايشان دستور تعطيلي حزب جمهوري را صادر کرد و، در پی آن، مقابلهء جناح چپ و راست حاکميت به مرور شكل مشخص تری بخود گرفت.
بهر حال، واقعيت آن بود که ما با جناح چپ اسلامي شديداً در رقابت بوديم و، در عين حال، همكاري مان با جناح راست اسلامي نيز با احتياط ادامه داشت. به همين دليل هم از سوي دفتر تحكيم به پيوند با جناح راست متهم می شديم كه البته اتهام درستی بود. هرچند که رفته رفته ميل به مستقل شدن از هر دو جناح در ميان ما رشد می کرد و همين تمايل مرا با دوران جديدی از زندگی ام مواجه ساخت.
بنابراين، اگر بخواهيم آنچه را که آمد جمع بندي كنيم، بايد بگويم که من از سال 1356 در مبارزات سياسي فعال شدم، و تا سال 1373 چند مرحله را طي كردم:
- دورهء انقلابي گري و دفاع از اهداف انقلاب، آنگونه که مت درکشان می کردم، تا پيروزي در 22 بهمن 57.
- دورهء فعاليت در انجمن اسلامي و دفتر تحكيم از اواخر 58 تا سال 1362؛ كه در اين دوره، متأسفانه، نقش پياده نظام حكومت را براي تصفيهء دانشگاه از مخالفين حكومت ايفا کردم. سپس به رقابت و مبارزه با دانشجويان طرفدار مجاهدين و چريک ها نيز پرداختم. و در همين دوره، و حتی تا پايان جنگ در سال 1367، به شدت از حكومت، انقلاب و جنگ دفاع كردم، كه البته از شركت در انقلاب و دفاع از آرمان های واقعی آن پشيمان نيستم؛ ولي از فعاليت هاي ديگر خود احساس پشيماني كرده و فكر مي كنم كه باخت كرده ام.
- همچنين دوره هائي از زندگي و جواني ام را، يعني از سال 1362 تا 1370، در دانشگاه در رقابت با جناح چپ گذراندم كه از اين كار نيز چيزي عايدم نشد و عمرم تلف گرديد. اگرچه، از اين كه در مقابل زياده خواهي «جناح چپ خط امام» ايستادم و تجربه اي از آن طريق به دست آوردم پشيمان نيستم.
من نمونهء يك جوان دانشجوي مذهبي، انقلابي و راديكال بوده ام كه در سخت ترين شرايط از انقلاب و حكومت دفاع كرده و امنيت، زندگي و راحت خود را در پاي آن گذاشته و در هيچ زمينه اي با اهداف واقعی انقلاب، فرصت طلبانه يا عافيت طلبانه برخورد نكرده است. من، در همه جا، پيش از آن كه به نفع شخصي ام توجه داشته باشم، نفع اعتقادي و ايدئولوژيك خود را در نظر می گرفتم و صادقانه به اهداف انقلاب و نظام وفادار بودم، تا اين كه سرم به سنگ واقعيت و حقيقت خورد و با همان شتابي كه از حكومت دفاع مي كردم به مخالفت با آن برخاستم.
يعنی، از ابتداي دههء هفتاد، و به مرور زمان، از توهم ايدئولوژيك و خواب خرگوشي بيدار شدم و فصل جديدي در زندگي فكري، سياسي و اجتماعي ام شروع شد كه تا در سال 1373 به درگيری علنی من با رژيم اسلامی منتهی شد، دوره ای که هنوز هم ادامه دارد و از بابت آن بسيار راضي وخشنودم.
بطور کلی، می توانم بگويم که زندگي و فعاليت ها و مبارزات من به صورت يك «نمونه» درآمده است كه در آن مي توان تحولات ذهنی و روحی يك آدم به شدت ايدئولوژيك و، بعداً، يك آدم به شدت ليبرال را ديد.
من به همان اندازه که ايدئولوژي گرايي دههء شصت را رد مي كنم از ليبراليزه شدن خود در دهه های هفتاد و هشتاد دفاع مي كنم. البته در همهء اين دوران ها، اعم از دوران ايدئولوژي گرايي و دوراني كه نقطهء مقابل آن بشمار می آيد، من، در همهء دوره های زندگی ام برخي خصلت هاي فردي ام را حفظ كرده ام: صداقت در پيمودن راهی که درست پنداشته ام، مداومت در مقاومت، مردم گرایی و شجاعت و از خود گذشتگي با مايه هايي از اخلاق گرايي.
من، در همهء زندگي، اين خصلت ها را با خود داشته ام؛ هرچند که توهم ايدئولوژيك دوران جواني در دههء شصت مرا تا سرحد پياده نظام عده اي قدرت طلب تنزل داده و موجب شد که خصلت هاي فردي و بلكه انساني ام مورد سوء استفاده قرار گيرد. با اين همه، گمانم بر آن است كه همين خصلت ها نجات بخش من نيز بوده اند.
ادامه دارد

دیدار اعضای جبهه ی متحد کرد با مهندس طبرزدی -انجمن زندانیان سیاسی
چند تن از مسئولین جبهه ی متحد کرد شاخه ی استان کردستان با مهندس طبرزدی دیدار کردند. در این دیدار که علاوه بر اقای اسماعیل مفتی زاده از شخصیت های مبارز کرد،و اقایان مهندس فراز و دکتر مرادی از مسئولین بلند پایه ی جبهه ی متحد کرد شاخه ی کردستان ،چند تن دیگر از دانشجویان و روزنامه نگاران عضو این جبهه نیز حضور داشتند،یکی از موضوعات مهمی که مورد بحث قرار گرفت شرایط زندانیان سیاسی کرد بود. از جمله فرزاد کمانگر،اقای کبود وند،روناک صفار زاده و سایر زندانیان سیاسی کرد که تعداد ان ها بسیار افزایش یافته و در شرایط نا مناسبی نگهداری می شوند. در این دیدار فعالان مدنی کرد برای رسیدگی به وضعیت این زندانیان ،پیشنهاد هایی مطرح کردند. همچنین از بازداشت مجدد اقای جواد علیزاده فعال حقوق بشر که از حقوق کرد ها دفاع می کند و اخیرا در سنندج بازداشت شده است ، ابراز نگرانی کرده و اعلام داشتند که ایشان میهمان ما بود و به همین دلیل از بازداشت او در خانه ی ما به شدت نا راحت هستیم. مهندس طبرزدی دبیر کل جبهه ی دموکراتیک و عضو انجمن زندانیان سیاسی نیز ضمن ابراز همدردی با این هموطنان کرد،به ویژه در مورد اقای علیزاده از مظلومیت این زندانی سخن گفت. در این دیدار طرفین قرار گذاشتند در مورد همه ی زندانیان سیاسی به ویژه علیزاده تلاش بیشتری انجام بدهند. انجمن زندانیان سیاسی

احمد دانش پذیر که یک سال پیش به اتهام اقدام علیه امنیت ملی بازداشت و قرار بود امروز ۱۷ بهمن پس از پایان یک سال حبس ازاد شود،همچنان ازاد نشد. این در حالی بود که خانواده ی او از جمله مادر پیرش در هوای سرد و بارش برف سنگین از ساعت ها پشت در زندان اوین منتظر ماندن و با کمال تاسف اگاه شدند که برای اقای دانش پذیر پرونده ی دیگری ساخته شده و باید روز شنبه به دادسرا اعزام شود. اگر دستگاه امنیتی و قضایی بنا داشت این زندانی را ازاد نکند و برایش پرونده ی دیگری بسازد حداقل انسانیت ایجاب می کرد که پیش از ان به او ابلاغ می کردن نه این که ازادی او را برای روز ۱۷ بهمن تقویم نمایند ولی همان روز برایش احضاریه ی جدیدی بیاورند. این گونه اقدامات نوعی شکنجه ی سفید از سوی حکومت ها ی ایدئلوژیک و فاشیستی است که علیه مخالفین خود اعمال می کنند و رژیم ضد بشری جمهوری اسلامی به این لحاظ پرونده ی قطوری دارد.انجمن زندانیان سیاسی.۱۷/بهمن ۱۳۸۷

Tuesday, February 3, 2009

سبك دمكراسي در حكومت هاي ديني و سكولار /محمدمسعودسلامتی عضوشورای مرکزی جبهه ی دمکراتیک ایران

درشرايطي كه از يكسال پيش ازانتخابات رياست جمهوري در آمريكا همه نگاه ها درداخل وخارج از اين كشوربه سوي آن معطوف گرديده، بلكه تا چند ماه پس ازاعلام نتايج هنوز هم توجه افكار عمومي نسبت به آثار و پيامد هاي آن بازنمانده است. درجمهوري اسلامي ، كشور ديگري كه مدعي روشمندي دمكراتيك در اعمال حاكميت است چند ماه مانده به انتخابات رياست جمهوري هيچ شوري را در فضاي سياسي برنمي‌انگيزد. اما اين تنها تمايز بين دو كشوري كه يكي مدل سكولاريسم (جدايي نهاد دين ازدولت) و ديگري مدل حكومت ديني (درهم تنيدن اين دو نهاد) را در معرض قضاوت افكار عمومي قرارداده نمي باشد.در آمريكاي سكولارداوطلبين شركت در انتخابات رياست جمهوري ابتدا درپايين ترين سطوح تشكل حزبي توسط اعضاي انجمن ها انتخاب و سپس توسط نمايندگان حزبي در كنوانسيون ملي آن و سرانجام در گذر از فرايند هرم حزبي و نهايي شدن كانديدا براي جلب آراء عمومي به مردم معرفي مي شوند. درحكومت ديني ايران اين هرم وارونه است. بعني ابتدا كانديداها بايد اجازه ورود به انتخابات را از بالاترين مقام حكومت كسب كنند. سپس ليدرهاي جناحي آنها را تاييد كنند و آنگاه به مردم معرفي شوند.درآن جمهوري سكولار ازحدود يكسال قبل از انتخابات نامزدهاي انتخابي بطور مستمر در معرض افكارعمومي قرار مي گيرند تا بطوركامل مورد ارزيابي و شناخت مردم قرار گيرند. درحكومت ديني ايران نامزدهاي انتخابي با اينكه ازيكسال و شايد هم 4 سال قبل تصميم خود به شركت در انتخابات بعدي را اتخاذ كرده اند اما تا شب انتخابات با الاكلنگ آمدن و نيامدن افكارعمومي را به بازي مي گيرند و برخي ديگر هم اغواگري را با تدوين استراتژي چند لايه دنبال مي كنند تا مشخص نشود كه چه كسي قرار است نامزد انتخابات شود. جالب است كه دراين بازارتردستي قراراست مردم گزينه مورد نظرخود را انتخاب كنند.درآن جمهوري سكولار اگر تا 60 سال پيش شهروندي از حداقل حقوق برخورداربود، روندها به گونه اي نهادينه شده تا همان شهروند بتواند رويايي داشته باشد كه در آن برابري حقوق متصور گردد و آن رويا روزگاري نه چندان دور با تكيه زدن بر بالاترين مسند حكومتي لباس عينيت بپوشد. اما درحكومت ديني ايران اگر تا 6 سال قبل فردي در بالاترين پست اجرايي كشور جاي گرفته بود روندهاي حاكم چنان است كه اي بسا امروز نسبت به برخورداري از حداقل هاي حقوق شهروندي ازجمله فرصت انتخاب شدن نيزاطمينان نداشته باشد. درآن جمهوري سكولار فردي كه با راي مردم انتخاب شد در نخستين گام پيروزي تعهدات پيش گفته اش را با دريايي از انسان هايي كه او را برگزيده اند دوباره درميان مي نهد.اما درحكومت ديني ايران راي مردم اعتبار ندارد مگر اينكه پس از انتخاب درگام نخست حكمش توسط بالاترين مقام حكومت تنفيذ شود.درآن جمهوري سكولارانتخابات نيزميداني ديگر براي نشو و نماي فناوري به ويژه درعرصه رسانه هاست. چنانچه اوباما درتبليغات خود استفاده گسترده اي از پيام هاي كوتاه تلفن همراه موسوم به اس.ام.اس نمود. اما درحكومت ديني نه تنها روزنامه ها با كمترين بهانه در آستانه انتخابات تعطيل مي شوند بلكه با حفظ محدوديت درپهناي باند اينترنت (به قيمت قرباني كردن پروژه دولت الكترونيك، بحث تجارت الكترونيك وكاهش رتبه ايران درزمينه استفاده از اينترنت درجهان) ونيزهزينه هاي سنگين (ازجيب ملت ) براي فيلترينگ آن (بي خبرنگاه داشتن ملت) دامنه محدوديت هاي رسانه اي اس ام اس ها را نيزفراگرفته است.درآن جمهوري سكولار مهمترين شعارنامزد مورد اقبال عمومي تلاش براي تغييراست. درحكومت ديني آنهايي كه ادعاي اصلاح دارند تاكيد مي كنند درنظر ندارند به اندازه 8 سال قبل نيز شعارهاي (به اصطلاح تند) سر دهند و اگرهم روي كار بيايند ازآن مواضع (كج دارومريز)هم نرمش بيشتري خواهند داشت. البته ناگفته نماند كه اگركانديدايي يافت شود كه برحسب موج زمانه سخن از تغيير نمايد اين تغييربا پسوند«درحد قوه مجريه» قيد مي شود تا تصور نگردد پا را از گليمش فراتر خواهد نهاد!!شايد اين نمونه هاي كوچك ازتلقي دمكراسي در دومدل سكولار و ديني كافي باشد تا راست و چپ حكومت يكصدا از سكولاريسم تبري جويند. همانطور كه احمدي نژاد مهمترين خطر در دانشگاه را استادان سكولار مي داند خاتمي نيز هدف ازاصلاح طلبي را چنين عنوان مي كند : اصلاحات مي‌خواهد شرايطي که باعث استقرار سکولاريسم مي‌شود به وجود نيايد(!!)اي بسا اگرالكسي دوتوكويل دراين دوره مي زيست. چنانچه با تماشاي شبكه هاي تلويزيوني نظير بي بي سي اين پندار در او قوت مي گرفت كه دمكراسي ديني (!؟) نسخه روزآمد دمكراسي هاي موجود دنياست. اين بار پس ازتحمل رنج سفر و گذراز خان براندازان نرم اگر مجالي براي نگارش تحليل دمكراسي در ايران مي يافت در نقطه مقابل تجربه ي پيشين خود تبعيض و البته استبداد را مهمترين وجه مشاهدات خود مي نوشت.

Sunday, February 1, 2009

فراتر از قدرت/سخن هفته ی پیام دانشجو

منظور ما از قدرت در این مقاله به نظم مستقر معطوف است. اعم از این که این نظم در مقیاس جهانی در نظر گرفته شود یا منطقه ای و یانظم در چارچوب یک کشور. پرسش مقدر این است که ایا قدرت مستقر به خودی خود توانایی این را دارد تا دوام خود را نیز تضمین کند؟ اگر پاسخ این پرسش منطقی مثبت باشد این معنا را دیکته خواهد کرد که گویا نظم به خودی خود ،دوام و پایداری را نیز به دنبال خواهد داشت. در صورتی که این گزاره با واقعیت انطباق ندارد. برای مثال می توانیم از نظم در ساختار موجودات زنده نام ببریم. این نظم که از خاصیت ارگانیک و خود ترمیم گر ،نیز برخوردار است،ویژگی دوام و پایداری را ندارد چه رسد به نظم مکانیکی یا اعتباری و اراده گرایانه.نظم های اجتماعی نوعا از ویژگی اعتباری برخوردار هستند. نه از نوع ارگانیک اند و نه مکانیکی و سخت افزاری. بلکه نظم اجتماعی حاصل عوامل گوناگون انسانی است که در یک فرایند خاص و تحت شرایط معینی شکل گرفته است. پایه ی نظم اجتماعی،قانون و قرار داد است. به همین دلیل از چنین نظمی به نظم اعتباری یا قرار دادی یاد کردیم. با روشن شدن تعریف ما از نظم اجتماعی ،کاملا روشن است که چنین نظام هایی به شدت اسیب پذیر و فروریختنی خواهد بود. یا به بیان دیگر این نظم های مستقر که به مثابه ی قدرت حاکم عمل می کنند،هیچ گاه خود ترمیم گر نیستند. نه تنها از ویژگی لزوما پایدار ماندن و مقتدر بودن برخوردار نیستند،بلکه به شدت خدشه پذیر نیز می باشند. مگر این که با دخالت دادن عوامل پایدار ساز،بتوان بر دوام و کارامدی ان ها افزود. نظم نوین جهانی را در نظر بگیرید که قرار بود مو لای درزش نرود و همه چیز طبق قاعده ای پیش برود که ۸ کشور صنعتی دنیا و در راس ان ها امریکا تعیین می کند. ولی حداقل در منطقه ی خاورمیانه،جمهوری اسلامی،القاعده،طالبان،حماس و حزب اله به شدت ان را به چالش کشیده اند. این واقعیت بیانگر این است که نظم مستقر همواره پایدار و خدشه نا پذیر نیست. یا جنگی که در گرجستان اتفاق افتاد و می رفت تا بار دیگر نظم جهانی را بر هم بزند و ای بسا جنگ سرد دیگری را دامن بزند که موقتا مهار شد. نمونه ی دیگر از ناپایداری نظم های اجتماعی مطابق انچه برای ان در نظر گرفته شده است، برهم خوردن قاعده ی بازار های جهانی و نظم حاصل از سیاست بازار است. تا کنون چنین گفته می شد که نظم حاصل از عرضه و تقاضا به دلیل ماهیت ازاد ان که به وضع طبیعی مرجوع است،پایدار ترین نظام اقتصادی است که بشر تا کنون تجربه کرده و این نظام لیبرالی به راحتی می تواند پایه ی یک نظام سیاسی-اجتماعی-حقوقی قرار بگیرد . در واقع دموکراسی پایدار به نظام ازاد اقتصادی مشروط شد. اما لرزش پایه های این نوع از نظم سرمایه داری و ازاد تا حدود زیادی اندیشمندان علوم اجتماعی را در خود فرو برد که ایا تا کنون اشتباه کرده بودند؟ و این پرسش منطقی سر براورد که چه عواملی می تواند قدرت مستقر ناشی از بازار ازاد مالی و تجاری را مورد خطر قرار بدهد؟ پرسش عمیق تر این است که چه عوامل درونی موجبات به هم ریختگی نظام ازاد مالی و تجاری جهانی را فراهم اورد؟ اگر نظام های بسته ای مثل بلوک شرق به دلیل ضعف های مفرط تئوریک و پراتیک ،از درون پاشیده شد،این چه عامل درونی است که بزرگترین نظام های مالی دنیا را با خطر مواجه کرده است؟ در هر صورت قصد این مقاله ریشه یابی این گونه ناسازگاری ها یا سازگاری های بدخیم درونی در نظام سرمایه داری نیست،سخن بر این است که هیچ قدرت مستقر حتا ازاد ترین و مقتدر ترین ان نمی تواند اینده ی خودش را با اتکا به عوامل درون زا و اقتدار ساز، تضمین شده فرض کند. منطق ناپایداری قدرت های مستقر به هر دلیل را به کشور خود ارجاع دهیم. نظم حاکم بر کشور ما یک نظم ولایت فقیه ی است که از شدت مراقبت های امنیتی و سرکوب های دایم به یک نظم به ظاهر پولادین و تا حدودی مکانیکی تبدیل شده است. هزینه ی این نظم مستقر به اندازه ای افزایش یافته است که بانیان خود، در ان مانده اند. در واقع مرتب می بایست نفت را بفروشند تا هزینه های این نظم مکانیکی و به شدت بزرگ و پرهزینه را بپردازند.ولی ایا این هزینه،به خودی خود تداوم و استحکام نظام ولایی را تضمین می کند؟ پاسخ منفی است. برای این که اولا هیچ نظمی پایدار نیست و ثانیا رفتار اجتماعی مردم ایران و برخورد های حکومت گران به خوبی نمایان گر این است که مردم ایران برخلاف خواست قدرت حاکم،به شدت او را به چالش کشیده است. مردم ایران پس از ۳۰ سال حکومت دینی در ایران راه مبارزه با این نظم به ظاهر پولادین را دریافته و با برخوردی نرم و مسالمت جویانه حکومت را به چالش واداشته اند . مبارزات مدنی و سیاسی مردم ایران به نقطه ای غیر قابل برگشت رسیده است. می توان از این توان مردمی به فراتر از قدرت تعبیر کرد. اتفاقا مردم ایران انگیزه های مبارزاتی را از درون همین نظم مستقر به دست می اورند. ان ها یاد گرفته اند که رژ یم دینی بیش از هر نظم سیاسی در پی انحصار و تحدید و جزم اندیشی است. از همین رهیافت به سوی مبارزه با هرنوع نگرش ایدولوژیک و ایینی برخاسته اند. این نظم مستقر ،خود افت خود را فراهم اورده و گستردگی مبارزات مدنی،اجتماعی و سیاسی به حدی است که نظام، امکان سرکوب ان را ندارد. مبارزات نرم و مدنی مردم ایران برای تغییر یک نظم دینی و جزم گرا می رود تا یک بار دیگر نشان بدهد که قدرت به خودی خود پایدار نیست و عوامل نگهدارنده می بایست منطقی،عینی و تجدید شونده باشند. در واقع نظم حاکم می بایست از درجه ای از تلورانس و اصلاح پذیری برخوردار باشد که امکان بازسازی و حفظ ان وجود داشته باشد. اما در نظم های متصلب مثل حکومت دینی ولایت فقیه چنین شرایطی وجود ندارد و تصلب ان موجب ویرانی اش شده است. در ایران امروز شاهد رهیافتی جدید از عوامل اجتماعی هستیم که اگر چه توسط قدرت حاکم به شدت کنترل و سرکوب می شوند اما به مثابه ی فراتر از قدرت عمل می کنند.