Sunday, November 30, 2008

سایت انجمن زندانیان سیاسی فیلتر شد //سه خبر حقوق بشری-انجمن زندانیان سیاسی//انتقاد سازمان ملل از 'ادامه آزار و ارعاب' فعالان حقوق زن در ایران

سایت انجمن زندانیان سیاسی ارگان حقوق بشری جبهه ی دمکراتیک ایران فیلترشد
سایت انجمن زندانیان سیاسی فیلتر شد .سایت انجمن زندانیان سیاسی به دلیل درج اخبار موثق و روزانه از نقض سیتماتیک حقوق بشر در ایران و شرایط نا مناسب زندانیان سیاسی فیلتر شد.رژیم حاکم بر ایران اخیرا اعلام کرد که بیش از 5000000 سایت اینترنتی را فیلتر کرده است ولی نظامیان حاکم هنوز از وقوع یک انقلاب نرم توسط سایت های اینتر نتی در وحشت هستند و این وحشت دایم خود را پنهان نمی کنند.نهاد نظامی حاکم،راه حل مقابله با این حرکت نرم را فیلترینگ سایت ها می داند. در صورتی که چنین سیاست ضد حقوق بشری که عملا حق ازادی بیان و قلم را سلب می کند و با تعهدات بین المللی رژیم در تضاد است ،موجب نمی شود که جریان ازاد اطلاعات فیلتر شود. برای این که هر روز تعداد زیادتری از این گونه رسانه ها توسط ازادی خواهان به وجود می اید. ما این اقدامات غیر قانونی نظامیان حاکم بر ایران را محکوم می کنیم و از سازمان ملل متحد می خواهیم در این زمینه از جمهوری اسلامی توضیح بخواهد.شایان ذکر است که سایت انجمن زندانیان سیاسی توسط چند تن از زندانیان سیاسی و مدنی یک دهه ی اخیر اداره می شود و اخبار ان در مورد نقض حقوق بشر در ایران بسیار دقیق است.-انجمن زندانیان سیاسی-10 آذرماه-1387 خورشیدی


وضعیت جسمی عباس خرسندی مناسب نیست-انجمن زندانیان سیاسی
بنا بر گزارش های رسیده،شرایط جسمانی اقای عباس خرسندی پایه گذار حزب دموکرات ایران مناسب نیست و ایشان از سردرد های مزمن رنج می برد. این در حالی است که شرایط بهداری زندان اوین به هیچ وجه استاندارد نبوده و به قتل گاه زندانیان معروف شده است. شایان توجه است که اقای خرسندی به دلیل تاسیس حزب دموکرات ایران به 8 سال حبس محکوم شده است.این حکم در دادگاه تجدید نظر نیز تایید گردید و اقای بهرامیان وکیل مدافع این زندانی سیاسی تلاش می کند از طریق شعبه ی تشخیص دیوان این حکم را بشکند.


جواد علیزاده به انفرادی 209 منتقل شد.-انجمن زندانیان سیاسی
جواد علیزاده فعال مدنی که در رشته ی حقوق بشر و در مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه علامه ی طباطبایی فارغ التحصییل شده است به بازداشت گاه امنیتی 209 منتقل شد. این زندانی سیاسی و کوشنده ی مدنی تلاش های زیادی برای دفاع از حقوق اقوام به ویژه قوم کرد انجام داده و در 16 اذر سال گذشته در میتینگ دانشجویی بازداشت شد. علیزاده به یک سال حبس محکوم گردید و اینک دوران حبس خود را می گذراند. شایان توجه است که اخیرا خاطرات او از دوران بازداشت سال گذشته و در 209 از سوی انجمن زندانیان سیاسی منتشر گردید.


سازمان حقوق بشر کردستان: معرفی سخنگوی مطبوعاتی و اطلاع رسانی
مطبوعاتی و اطلاع رسانی اطلاعیه مطبوعاتی ریس سازمان حقوق بشر کردستان آقای محمد صدیق کبودوند ،اجلال قوامی عضو ارشد سازمان رابه عنوان سخنگوی مطبوعاتی و اطلاع رسانی معرفی نمود. متن معرفی نامه به قرار ذیل است: ((جناب آقای اجلال قوامی بدینوسیله جنابعالی به عنوان سخنگوی مطبوعاتی و اطلاع رسانی سازمان حقوق بشر کردستان انتخاب مشوید،شایسته است در اجرای وظیفه محوله مطابق اساسنامه و اصول ومعیارهای پذیرفته شده سازمان ،اقدام و اعلام نمایید)) با توجه به نامه آقای کبودوند مسولیت سخنگوی مطبوعاتی و اطلاع رسانی سازمان از اول آذر ماه 1387 تا اطلاع ثانوی به عهده آقای اجلال قوامی گذاشته شده است و این دبیرخانه با صدور این اطلاعیه مسولیت جدید ایشان را اعلام می نماید. تهران/اول آذرماه 1387 دبیرخانه سازمان حقوق بشر کردستان
دو گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل در گزارشی برخورد دولت ایران با فعالان حقوق زن در این کشور را با واژه هایی چون "آزار"، "سرکوب" و "ارعاب" توصیف کرده و ادامه این نوع برخوردها را "عمیقا تاسف انگیز" خوانده اند.در گزارش تازه گزارشگران ویژه سازمان ملل آمده است: "طی دو سال اخیر، مدافعان حقوق بشر در جریان فعالیت های غیرخشونت آمیز خود در دفاع از حقوق زن در جمهوری اسلامی ایران با وضعیت فزاینده دشواری روبرو بوده اند."این گزارش به خصوص اشاره می کند که زنان و مردان فعال در "کمپین یک میلیون امضا" هدف اصلی برخوردها قرار گرفته اند. این دو گزارشگر کمپین یک میلیون امضا را یک جنبش مردمی با هدف ترغیب برابری کامل میان زن و مرد در قوانین ایران توصیف می کند.هدف این جنبش تغییر قوانین ایران در زمینه طلاق، وراثت، سرپرستی کودک و سایر جنبه های زندگی اجتماعی است که می گویند از آنها شهروندان درجه دو می سازد. این بیانیه "ادامه سرکوب" این دسته از فعالان اجتماعی در ایران را "عمیقا تاسف انگیز" توصیف و به دولت ایران توصیه می کند به تعهدات خود براساس کنوانسیون بین المللی حقوق مدنی و سیاسی و کنوانسیون بین المللی حذف کلیه اشکال تبعیض علیه زنان، عمل کند و به حقوق فعالان حقوق زن از جمله آزادی تجمع مسالمت آمیز و ابراز عقیده و بیان احترام بگذارد. بر گرفته از سایت ایران ازاد

Saturday, November 29, 2008

در سلول انفرادی زمان انگار ایستاده است/ کیانوش سنجری - عضو جبهه ی دمکراتیک ایران

اشاره: کیانوش سنجری که امروز در مرز 25 سالگی قرار دارد، 9 بار تجربه‌ی بازداشت را سپری کرده و 6 بار زندانی شده است. او اولین بار در سال 79 زندانی شد و سپس در سالهای 80، 82 و 83 بار دیگر به زندان افتاد و این تجربه‌ی تلخ را در سالهای 84 و 85 نیز از سرگذراند. اتهاماتی که وی بر پایه‌ی آن در این سال‌ها بازداشت شده است، عبارت بوده‌است ازمواردی مبهم نظیر «قدام علیه امنیت کشور» و «تبلیغ علیه نظام» به استناد «عضویت در گروه دانشجویی غیرقانونی و سکولار»، شرکت در تجمعات اعتراضی، مصاحبه با رسانه‌های خارج از کشور، «سیاه‌نمایی شرایط زندان‌ها در وبلاگ» و سازماندهی تجمع در برابر دفتر سازمان ملل متحد در تهران در اعتراض به بازداشت اعضای جبهه‌ی متحد دانشجویی.کیانوش سنجری یک دوره سخنگوی جبهه‌ی متحد دانشجویی بوده است و اکنون عضو جبهه‌ی دمکراتیک ایران است. وی همچنین وبلاگ‌نویس و عضو کانون وبلاگ نویسان ایران است و در وبلاگ خود به زبان انگلیسی، اخبار مربوط به زندانیان سیاسی ایران را پوشش می‌دهد. او همچنین از سال 86 مسئولیت سخنگویی انجمن زندانیان سیاسی را - که توسط شماری از زندانیان سیاسی تشکیل شده- به عهده داشته است. در کنار فعالیت‌های مذکور، در طول هفت سال گذشته، وی ده‌ها خبر، مقاله و مصاحبه نیز در رابطه با وضعیت زندانیان سیاسی و نقض حقوق بشر در رسانه‌های خبری فارسی زبان منتشر کرده است.با کیانوش سنجری در پیوند با فعالیت‌ها و خاطرات زندان و تجربیاتش از جنبش دانشجویی ایران به گفت‌و‌گو نشستیم .***گذار: به خوانندگان ما بگویید اولین بار کی دستگیر شدی و چند سالت بود؟ و اصولا از این همه تلاش چه انگیزهای داشتی؟کیانوش سنجری: اولین بار در سال 1379، در تجمعی که در سالگرد وقایع کوی دانشگاه، در برابر در اصلی دانشگاه تهران برگزار شد بازداشت شدم. 17 سالم بود. دانش آموز سال سوم هنرستان بودم. ظاهرا شرکت در آن تجمع دلیل اصلی دستگیری‌ام بود. انگیزه‌ی مردمی که در آن تجمع حضور داشتند گرامیداشتن دانشجویان آسیب دیده‌ی کوی دانشگاه در سال پیش از آن، و اعتراض به تداوم بازداشت دانشجویان بود. چند تا از دوستان من، که از فعالین دانشجویی بودند، در زندان به‌سر می‌بردند. پیش از دستگیری، چند تا بچه بسیجی با مشت به سر و صورتم کوبیدند و باید بگویم خوشبختانه پلیس بازداشتم کرد، که اگر نمی کرد سر و صورتم داغان می‌شد!در آن زمان و با آن سن کم چه احساسی داشتی؟فکر نمی کردم بازداشت شوم. تصوری از زندانی شدن و شرایط زندان، چشم بند، سیلی، مشت و لگد خوردن، فحش‌های خیلی رکیک شنیدن و از همه بدتر، «سلول انفرادی» نداشتم. خیلی سخت بود. اول در بازداشتگاه پلیس زندانی بودم و بعد منتقل شدم به سلول انفرادی 240 در زندان اوین. یک متر و نیم در دو متر و نیم. غروب‌ها بغض می‌کردم. نفسم بند می‌آمد، احساس خفگی می‌کردم.صدای گریه‌ی دخترها می‌پیچید توی راهرو. بعد از چند هفته منتقل شدیم به بازداشتگاه توحید، همان زندان «کمیته‌ی مشترک ضد خرابکاری» رژیم پیشین. در حیاط دایره‌وار ‌نشستیم روی زمین. چشم بند داشتم. صدای آه و ناله کسی که انگار زیر شکنجه بود، شنیده می‌شد. جسم و روانم پر بود از وحشت. طوری برنامه‌ریزی شده بود که هر لحظه احساس می‌کردم نوبت بعدی برای شکنجه شدن برای من است.پشیمان شدی یا نه؟بار اول در برابر بازجویی که به صورتم سیلی می‌زد و فحش‌های رکیک می‌داد، پشیمانی را احساس می‌کردم؛ اما وقتی به سلول انفرادی بازمی گشتم در این فکر فرو می‌رفتم که چقدر حکومت ظالم است و مطالبه‌ی آزادی چقدر ضروری و بر حق است و دوباره روحیه‌ی خودم را بازسازی می‌کردم .وقتی آزاد شدی چطوری خودت را پیدا کردی و به اطرافت نگاه کردی؟ یا فرق احساست در اولین بازداشت و آخرین بازداشت چی بود؟بار اول شب بود که آزاد شدم. دختر‌ها و پسرها توی پیاده‌روها قدم می‌زدند، زندگی جریان داشت، دوست داشتم به آدم‌ها نگاه بکنم و در رفتارشان کنجکاو شوم. با سلول انفرادی، من را از جریان زندگی جدا کرده بودند. در آن سلول زمان انگار ایستاده بود. پس از بیرون آمدناز زندان احساس می‌کردم نبض زندگی‌ام دوباره می‌تپید. تهران در برابر دیدگانم شهر تازه‌ای به نظر می‌رسید. همه چیز تازه بود. این تازگی در دفعات بعدی که از زندان آزاد شدم، رنگ باخت. بازداشت شدن مبدل به رویدادی مکرر و تلخ در زندگی‌ام شده بود. دیگر شده بود یک حقیقت و از توهم درآمده بود. پس از هر آزادی منتظر بازداشت دیگری بودم.چطور و چرا دوباره تصمیم گرفتی ادامه بدهی؟در ایران وقتی به زندان می‌روی، و کتک می‌خوری و فحش می‌شنوی، استدلال‌های استبدادی می‌شنوی، وقتی تنها به سبب یک مصاحبه و ابراز عقیده 3 ماه در سلول انفرادی محبوس می‌شوی؛ و در دادگاه که تصور می‌کردی محل اجرای عدالت است تحقیر می‌شوی و موهای سرت را از ته می‌تراشند و بر گونه‌هایت سیلی می‌زنند، بیشتر می‌فهمی که بر حق هستی و طرف مقابلت پوچ و توخالی و زور و ظلم است. می‌فهمی که این حق توست که مبارزه کنی و مطالباتت را پیگیری کنی، کوتاه نیایی و بدانی که آزادی و عدالت امریست ضروری و بایستنی. در تاریخ عمیق می‌شوی و می‌خوانی و می‌بینی که هزاران نفر برای دستیابی به آزادی مبارزه کرده‌اند و خون‌شان ریخته شده است. اینجاست که اصالت آزادی در تو تبدیل می‌شود به یک حقیقت روشن و خواستنی. در درونت به سوال‌هایی برمی‌خوری و برای پاسخ دادن به آن‌ها دنبال راه حل‌هایی می‌گردی. در این مسیر، با آدم‌هایی شبیه بهخودت برخورد می‌کنی که آن‌ها نیز در پس یافتن پاسخی برای ناراستی‌ها و ظلم‌ها هستند. حالا تنها نیستی و می‌توانی کارهای مشترک انجام بدهی.البته چون با حکومت زور طرف هستی، پاسخ سوال‌های تو زندان است. اما در زندان سوال‌های عمیق‌تری در ذهنت شکل می‌گیرد و بعید نیست اگر عصیان‌گری کنی.رفتار بازجو‌ها با تو چگونه بود؟من در سال 79، 80، 82، 83، 84 و 85 بازجویی شدم و نوع رفتارها و بازجویی‌ها متفاوت بود. رفتار بازجوها و شیوه‌ی بازجویی‌ها در بازداشتگاه 59 سپاه با بازداشتگاه 209 وزارت اطلاعات هم متفاوت بود. در سال 1380 که مسئله‌ی دستگاه امنیتی موازی مطرح بود، من 3 ماه در سلول انفرادی بازداشتگاه 59 سپاه زندانی بودم. بازجوها از سازمان اطلاعات سپاه پاسداران بودند و سعی می‌کردند با فحاشی و تخریب شخصیت و طرح پرسش در مورد مسایل خصوصی و خانوادگی من را مرعوب کنند. یک بار سید مجید پورسیف و حسن حداد (حسن زارع دهنوی) که در آن زمان منشی و قاضی شعبه 26 دادگاه انقلاب بودند، به بازداشتگاه 209 آمدند و در حیاط بازداشتگاه به من فحاشی کردند. نه تنها در مورد اتهام اصلی‌ام، یعنی عضویت در گروه غیرقانونی دانشجویی (جبهه متحد دانشجویی) بازجویی نمی‌شدم، بلکه بازجو سعی داشت درمورد روابط خصوصی خانواده‌های دیگر اعضای گروه پرونده سازی کند.در یک نوبت در تابستان سال 83، که همراه شش نفر دیگر از دوستانم در تجمع آرام مقابل دفتر سازمان ملل بازداشت شده و در بازداشتگاه 209 زندانی بودم، جلسات بازجویی محترمانه و بدون فحاشی برگزار شد و پس از چند روز اجازه دادند که چشم‌بند را بردارم و رو به بازجو بنشینم. در بقیه‌ی موارد چشم‌بند داشتم و پشت به بازجو و در کنج دیوار قرار می‌گرفتم.بار آخر، در سال 85، در اوین جلسه‌ی بازجویی، بازجو که فقط صدایش را می‌شنیدم، پیش از آن‌که حرفی بزند و سر صحبت را باز کند در کمتر از یک دقیقه هفت هشت تا سیلی محکم به صورتم زد و بعد بازجویی را با این جمله آغاز کرد: چه حرف بزنی و چه نزنی تو یکی از اعدامی‌های این پرونده خواهی بود.در سال 85 در حین تهیه‌ی گزارش از نقض حقوق آقای بروجردی، روحانی مخالف حکومت، برای یکی از سازمان‌های بین‌المللی حقوق بشر بازداشت شده بودم و هیچ اتهامی نداشتم!چه احساسی نسبت به بازجو داشتی؟وقتی در برابر استدلال‌های بی‌مایه و زورمدارانه‌ی بازجو قرار می‌گیری که مثلا می‌خواهد تو را به اشتباه و مضر بودن فعالیت‌های آزادیخواهانه‌ات واقف کند، به راستی خنده‌ات می‌گیرد و مطمئن می‌شوی که او یک مامور ساده‌ی سیستم ظالمانه‌ای است که با بر پایه‌ی زور و ظلم و سرکوب بنا شده است. در بازداشتگاه 59، بازجو فردی غیراخلاقی و از لمپن‌ترین لایه‌های جامعه بود که زبان استدلالش چیزی بیش از فحش و ناسزا نبود. اما نسبت به آن دسته از واپس‌مانده‌هایی که با سرسپردگی‌ به شدت کورکورانه‌ی مذهبی، سعی در دفاع از حکومت و رهبری داشتند،حس ترحم‌ام بر انگیخته می‌شد و با خود می‌اندیشیدم که به چه انسان‌های میمون‌وار و مغزباخته‌ای تبدیل شده‌اند.چه احساسی نسبت به سلول انفرادی داشتی؟سلول انفرادی یک خلاء است. مانند نور که بیشترین سرعت خود را در خلاء دارد، وحشت و تنهایی هم در این خلاء به طرزی مرموزانه صد چندان می‌شود و می‌تواند مانند موریانه همه‌ی وجود زندانی را تا ریشه بجود! در آن 9 ماه سلول انفرادی، زمان‌هایی بود که موریانه‌ی تنهاییروح و روانم را می‌جوید و مرا به ته می‌رساند. در این حالت زندانی مهیا است در دست بازجو برای مرعوب و منکوب شدن وپذیرفتن اتهامات کذایی. معمولا بازجو‌ها از این خلاء برای به دام انداختن طعمه‌های خود در تور پرونده سازی‌های از پیش طراحی شده سود می‌جویند.در بازداشتگاه 209 سلول تقریبا یک متر و نیم در دو متر بود. پنجره رو به هوای آزاد نبود. یک لامپ شبانه روز روشن بود. دیوارهای سلول تن و روان‌ام را احاطه می‌کرد. احساس می‌کردم سلول خالی از هوا است و دیوارها به تنم چسبیده است. گلویم فشرده می‌شد. قدم می‌زدم. سهقدم به جلو سه قدم به عقب. این کار را ساعت‌ها ادامه می‌دادم. پس از چند روز، آن خلاء – یعنی سلول انفرادی- می‌شود خانه‌ی کوچک تو. یک بار 111 روز پشت سر هم در خلاء شماره63 در بازداشتگاه 209 زندانی بودم. دیوارهای خلاء‌ام را هر روز با دقت وارسی می‌کردم برای پیدا کردن یک پدیده‌ی تازه؛ مثلا یک سوراخ یا برآمدگی، یا یک یادگاری که خدا می‌داند چندین سال قبل بر روی دیوار کنده شده بود. با خود می‌اندیشیدم که چند تا زندانی سیاسی پیشاز اعدام شدن در آن سلول زندانی بوده‌اند؟سلول انفرادی یک شکنجه‌ی سفید است. نرم است. شاید به جسم زخمی وارد نکند، اما روح را مجروح می‌کند. بی‌خبری از خانواده، نداشتن تماس با انسانی دیگر، و شاید روزهای متمادی حرف نزدن با کسی؛ اگر بازجو به سراغ آدم نیاید. چشم فقط می‌تواند فاصله یک متر دورتر را ببیند و نه بیشتر. پس باید با قوه‌ی تخیل به دورترها نگریست. قوه‌ی تخیلم در سلول انفرادی بارور می‌شد. معمولا به یک نقطه از دیوار چشم می‌دوختم و با قوه‌ی تخیل به بیرون از زندان می‌رفتم. مثلا تصور می‌کردم خانواده‌ام در وضعیتی مساعد به‌سر می‌برند؛ اما وقتی در جلسه‌ی بازجویی می‌گفتند مادرت راهی بیمارستان شده، همه‌ی تصوراتم را واژگون شده می‌دیدیم!چه چیزهایی در سلول انفرادی داشتی؟در سلول انفرادی بازداشتگاه 59 سپاه، دو تا پتو، یک سطل پلاستیکی، یک حوله‌ی کوچک، یک سفره‌ی نان و یک «کفش دوزک» که روزی از روزها در بیرون از سلول رهایش کردم. در سلول انفرادی بازداشتگاه 209، سه تا پتوی رنگ و رو رفته که بوی گند می‌داد، تکه‌ای پلاستیک برای نان، قاشق وظرف غذا. در سلول انفرادی بند 2 الف (بازداشتگاه 320 سپاه در زندان اوین)، فقط سه تا پتو.در سلول انفرادی بازداشتگاه 240 در زندان اوین، دو تا پتو که شاید از ده‌ها سال قبل کف سلول پهن بوده، قاشق و ظرف غذا، بوی مشمئز کننده‌ی توالت فرنگی درون سلول و شپش که از سر و کولم بالا می‌رفت!چرا ایران را ترک کردی؟تصمیم دشوار، بی بازگشت و عجولانه‌ای بود. عجولانه بودنش را حالا دارم بهتر می‌فهمم. یا باید می‌ماندم و پس از تشکیل دادگاه بازمی‌گشتم به زندان- که حتی ممکن بود در دادگاه حکم تعلیقی دریافت کنم- و یا باید در یک جایی بی‌سروصدا پنهان می‌شدم تا برگه‌ی احضاریه‌ی دادگاه به دستمنرسد و از دادگاه و رای‌اش بی‌خبر بمانم! اما تا کی؟ و آیا می‌توانستم سکوت پیشه کنم و دیگر در وبلاگم چیزی ننویسم؟ پس از آزاد شدن از زندان با سپردن وثیقه، وزارت اطلاعات به من هشدار داده بود که حق ندارم وبلاگم را به روز کنم! اما همان موقع این هشدار را علنی کردم.راستش را بخواهید، از بازگشت هفتم یا هشتم به زندان خسته بودم. یک جور احساس ناتوانی در تحمل رنج زندان. شاید آن هفت هشت بار بازداشت و 2 سال زندان که 9 ماه‌اش درون سلول انفرادی و زیر فشارهای جسمی و روحی گذشت، فرسوده‌ام کرده بود. چندین صفحه درباره‌ی شرایط بار آخریکه در بازداشتگاه209 زندانی بودم و شکنجه‌های آن نوشته بودم؛ اما پس از هشدار وزارت اطلاعات خودم را از منتشر کردنش ناتوان احساس می‌کردم. پس یک راهش این بود که سکوت پیشه کنم و منتظر بمانم ببینم چه بلای تازه‌ای می‌خواهند برسرم بیاورند. انتظار سختی بود. تاب نیاوردم و دودلی‌ام رای به گریختن داد. خودم را به مرز شهر بانه رساندم و در تاریکی نیمه‌ شب، غیرقانونی از مرز رد شدم و رسیدم به کردستان عراق و پس از 7 ماه انتظار، با کمک سازمان عفو بین‌الملل، با انتخاب خودشان به کشور نروژ پناهنده شدم.بزرگترین آرزوت؟بازگشت به ایران ِ به دور از خشونت و خفقان بزرگترین آرزوی من است؛ تا در کنار خانواده‌ام باشم، در کنار دوستانم، و دیگر ابراز عقیده باعث زندانی شدن نشود!این آقای «سنجری» ما، رابطه‌اش با «کیانوش» چیست؟من با آقای «کیانوش» رابطه‌ی عجیبی ندارم، اما ایشان همه‌ی وجودش رابطه‌ با دنیای اخبار و وقایع ایران و دنبال کردن چند و چون مبارزه‌ی دوستانش است. تصور این‌که حتی یک روز از وقایع ایران جا بماند برای ایشان دشوار است.فکر می‌کنی چه مدلی از حکومت می‌تواند کیانوش و کیانوش‌ها را به آرزوهاشان برساند؟مدلی که قانون اساسی‌اش بر پایه‌ی منشور بین‌المللی حقوق بشر و احترام به کرامت انسان‌ها شکل گرفته باشد


Thursday, November 27, 2008

بیانیه جبهه ی متحد دانشجویی در مورد بازداشت چهار دانشجو

به انگیزاسیون پایان دهید
محرومیت ازتحصیل و بازداشت 4 دانشجوی دانشگاه علامه طباطبایی به اسامی مهدیه گلرو، صادق شجاعی، سعید فیض الله زاده و مجید دری نمونه ای دیگرازرفتارکج مدارا دولتمردان دربرخورد با فرزندان علم وآگاهی است.رویکردی که طی چند سال اخیرمنجربه محروم شدن صدها دانشجو ازتحصیل دردانشگاه های کشورگردید. هرازچندگاه که حاکمان دررویارویی با این سنگرآزادی کم می اورند با تکرار رویکرد شکست خورده پروژه های امنیتی ، پرونده سازی و سیاست مشت اهنین مترصدند تا عرصه علم و آگاهی را به سیطره سرنیزه ها وچکمه ها درآورند. برخورد حکومت با دانشجویان تنها به این دلیل که موافق افکارو عقاید سیاسی و فکری آنها نیستند یاد آور روزگار سیاه تفتیش عقاید دراروپای قرون وسطا است. غافل ازاینکه صدها سال ازروزگاراینگونه حکومت کردن ها گذشته است.افسوس که زورمداران تاریخ ازدرس آموزی ناتوانند.حاکمانی که نه به قوانین خود و نه به تعهدات بین المللی همچون اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی پایبند نیستند به کدامین حق فعالیتهای دانشجویانی که درجهت ازادی ودمکراسی گام برمی دارندرا غیرقانونی اعلام می کنند. برطبق بند پنجم ازماده 9 میثاق بین المللیحقوق مدنی وسیاسی که دولت ایران درسال 1354 آنرا ازتصویب پارلمان خودگذراند هرکس به طورغیرقانونی دستگیروبازداشت شده باشد حق جبران خسارت خواهد داشت. همچنین ماده 19 این میثاق جهانی اعلام می کند هیچکس را نمیتوان به مناسبت عقایدش مورد مزاحمت و اخافه قرارداد.اکنون که درپناه سیاست های ضد دانشجویی حاکمیت،روسای غیرانتخابی نالایق وبیگانه با دانشگاه درمصدرامورقرارگرفته اند هرروزه شاهد اعمال فشار ورفتارهای غیرقانونی برضد دانشجویان دردانشگاه های مختلف کشور می باشیم .ازاین رو به عنوان یک خواست منطقی و نمادی ازسرسپردن حاکمیت به قانونخواهان آزادی فوری 4 دانشجوی دربند دانشگاه علامه و برکناری شریعتی رییس قانون شکن این دانشگاه می باشیم. این حق مسلم گروهها ودانشجویانسراسرکشوراست تا درروز دانشجو این دو خواسته منطقی را به عنوان نمادی ازدفاع ازحق تحصیل و زنده بودن دانشگاه پررنگ ترازدیگرمطالبات خود مطرح نمایند.
زنده باد آزادی – گسسته باد زنجیراستبداد- برقرارباد دمکراسی
جبهه متحد دانشجویی
هفتم آذرماه1387
----------------------------------------------------------------------------------------------
انتقال یکی از دانشجویان زندانی به بهداری زندان
بنابه گزارشات رسیده از زندان اوین،4 دانشجوئی زندانی علامه که همچنان در اعتصاب غذا بسر می برند. وضعیت جسمی یکی از دانشجویان به نام خانم مهدیه گلرو رو به وخامت گرایید و او را به بهداری زندان منتقل نمودند .
4 دانشجوی زندانی همچنان در زندن اوین زندانی هستند.در حال حاضر آقایان سعید فیض الله زاده،صادق شجاعی و مجید دری در قرنطینه زندان اوین بسر می برندوخانم مهدیه گلرو به بند زنان زندان اوین منتقل گردیده او در کنار زندانیان عادی و معتاد نگهداری می شود . خانم گلرو در شرایط بد جسمی بسر می برد. وضعیت جسمی خانم مهدیه گلرو در اثر اعتصاب غذا رو به بدی گذاشت و او را به بهداری زندان منتقل کردند . او چندین ساعت در بهداری زندان بستری بود.هر 4 دانشجوی زندانی اعلام کرده اند که تا رسیدن به خواسته های خود به اعتصاب غذا ادامه خواهند داد.خواسته های دانشجویان: آزادی از زندان و ادامه تحصیل می باشد.
روز جهار شنبه 6 آذر ماه خانواده های دانشجویان زندانی برای آزادی فرزندان در بندشان به دادگاه انقلاب مراجعه نمودند . آنها خواستار ملاقات با حسن زارع دهنوی معروف به قاضی حداد شدند که او خواسته ای آنها رارد کرد و فقط از طریق تلفن با معاون وی توانستند صحبت کنند که وی از دادن جواب مشخصی به خانواده ها خوداری کرد.وفقط اعلام می کرد که پرونده آنها در حال بررسی است. و به نظر می رسد قصد پرونده سازی علیه 4 دانشجوی زندانی را دارند
سپس خانواده 4 دانشجوی زندانی به دانشگاه علامه مراجعه کردند و خواستار صحبت کردن با شریعتی رئیس دانشگاه شدند.که با مخالفت فردی بنام دهقان معاون حراست دانشگاه مواجه شدند.دهقان با نیروی انتظامی تماس گرفت و دو ماشین از نیروی انتظامی در محل حاضر شدند او شروع به برخورد غیر انسانی و تهدید خانواده ها نمود و به آنها می گفت که اگر از دانشگاه خارج نشوند دستور دستگیری آنها را صادر خواهد کرد. دهقان با برخوردی وحشیانه اقدام به هل دادن یکی از اعضای خانوده های دانشجویان زندانی نمود. خانواده ها در حدود 4 ساعت در مقابل دانشگاه حضور داشتند که در نهایت با پافشاری خانواده شریعتی علیرغم اینکه شاکی خصوصی این 4 دانشجو بود اعلام کرد که قادر به انجام کاری نیست و برای تفرقه انداختن شروع به وعده دادن نمود. شریعتی تاکید کرد که به خانم گلرو و آقای فیض الله زاده اجازه تحیصیل نخواهد داد.
فعالین حقوق بشر ودمکراسی در ایران،ادامه بازداشت غیر قانونی دانشجویان و رفتار غیر انسانی با خانواده های آنها را محکوم می کند و نسبت به شرایط جسمی دانشجویان در اعتصاب غذا اعلام نگرانی می کند.از سازمانهای حقوق بشری خواستار دخالت برای آزادی فوری و بی قید و شرط تمامی دانشجویان زندانی است.

Wednesday, November 26, 2008

چهاردانشجودرزندان // جبهه ی متحد دانشجویی - (محمدمسعودسلامتی) عضوشورای مرکزی جبهه ی دمکراتیک ایران

بنابه گزارشات رسیده چهار دانشجوی دانشگاه علامه روز سه شنبه به دادگاه انقلاب برده شدند و بدستور حسن زارع دهنوی حکم بازداشت آنها صادر شد و به زندان اوین منتقل شدند. 4 دانشجوی بازداشت شده که به نامهای خانم مهدیه گلرو،سعید فیض الله زاده،صادق شجاعی و مجید دری روز سه شنبه 5 آذر ماه راس ساعت 11:30 به دادگاه انقلاب آورده شدند.و آنها را به دفتر حسن زارع دهنوی معروف به قاضی حداد برده شدند. حسن زارع دهنوی با تحکم و لحنی تهدید آمیز خطاب به چهار دانشجوی زندانی گفت :اگر تعهد دهید که دست از تحصن بردارید و در مراسم 16 آذر شرکت نکنید ، و با تاکید خاطر نشان کرد که آقای سعید فیض الله زاده از دانشگاه اخراج شده است و به سایر دنشجویان جواب مشخصی در این باره داده نشد.4 دانشجوی زندانی گفته های او را رد کردند و ادامه تحصیل را حق مسلم خود دانستند. حسن زارع دهنوی معروف به قاضی حداد وقتی که به خواست خود دست نیافت اقدام به اتهام سازی علیه 4 دانشجوی زندانی نمود و آنها را به اتهاماتی مانند :اقدام علیه امنیت ملی/ تجمع غیر قانونی/ توهین به مقامات جمهوری اسلامی روانه زندان اوین نمود. این درحالی است که 4 دانشجویان زندانی روز شنبه برای ادامه تحصیل خود اقدام به تحصن نمودند. فردی بنام شریعتی رئیس این دانشگاه بجای اینکه به خواست به حق آنها جواب منطقی بدهد. سیدی رئیس حراست و دهقان معاون وی را همراه با انبوهی از افراد حرست به سوی آنها گسیل نمود آنها را مورد ضرب و شتم هتاکی و بی احترامی قرار داند.دانشجویان متحصن شبها مجبور بودند که در محوطه دانشگاه با هوای سرد وبارانی بسر کنند آب آشامیدنی و دستشوئی را از آنها دریغ نمودند. و ده ها متر دانشجویان را بر روی آسفالت کشاندن .به چهره خانم مهدیه گلرو در مقابل چشمان بهت زده دانشجویان ضربه ای محکم به وارد کردند که این مسئله خشم دانشجویان را بر انگیخت، و دانشجویانی که نسبت به همکلاسیهای خود اعلام سمپاتی می کردن کارت دانشجوئی آنها ضبط و به کمیته انضباطی فراخوانده شدند. 4 دانشجوی زندانی از لحظه دستگیری اقدام به اعتصاب غذا نمودند و در حال حاضر بنابه گفته خانواده های آنها همچنان در اعتصاب غذا بسر می برند. فعالین حقوق بشر ودمکراسی در ایران، ضرب و شتم وحشیانه و وادار کردن آنها به دادن تعهد و اعلام اخراج بی دلیل و نسبت دادن اتهامات غیر واقعی برای موجه نمودن بازداشت غیر قانونی دانشجویان را محکوم می کند و از سازمانهای بین المللی خواستار اقدامات فوری برای آزادی فوری و بی قید وشرط 4 دانشجوی زندانی است. فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران 6 آذر 1387 برابر 26 نوامبر 2008
----------------------------------------------------------------------------------------------

جبهه ی متحد دانشجویی - (محمدمسعودسلامتی) عضوشورای مرکزی جبهه ی دمکراتیک ایران
آذرماه سال 1376هنگامه اي كه پيامد جدال اصلاح خواهان واقتدارگرايان حكومت، نيم نفسي براي آزاديخواهان دربرداشت. ايده ي تشكيل جبهه اي متحد ومنسجم از دانشجويان عنوان شد. نخست اين پيشنهاد ازسوي اتحاديه انجمنهاي دانشجويي ودرقالب بيانيه اي طرح گرديده سپس رايزني با گروههاي دانشجويي به منظور همفكري وهمراهي دراين عرصه پي گرفته شد. ضرورت تشكيل اين جبهه ازچند منظرمحسوس بود. ازيكسو انجمنهاي اسلامي دانشجويان به لحاظ اساسنامه ومرامنامه مركزهماهنگي خود پاسخگوي نيازهاي زمان نبوده وتحول رخ داده در نسلهاي جديد دانشجويي درقالب هاي فرسوده نمي گنجيد . ازسوي ديگر تشكل هاي مدرن همچون اتحاديه دمكراتيك(اسلامي) دانشجويان ودانش آموختگان به لحاظ ظرفيت هاي فرا دانشگاهي كه خود ازجنبه هاي قوت آن بود، نمي بايست توان ونگاه خود را محصور به برنامه ريزي در سطح دانشگاه مي نمود.وجه ديگر لزوم صراحت برمواضع سكولاريته ونفي راهكارهاي سنتي بود. تشكلهاي دانشجويي كه درنام يا مرامنامه خود مغايرتي با اين رويكرد مي يافتند خواه ناخواه درموضعگيري هاي سياسي دچار تنگناهاي اجتناب ناپذير مي شدند.سرانجام يك جنبه ي ديگراين سمت گيري نيزلزوم بهره گيري از توان تاثيرگذارجنبش دانشجويي درفرايند دمكراتيزاسيون وكمك به پايايي استقلال جنبش ازاحزاب درون حكومتي و جريانهاي وابسته به حاكميت بود. اين نكته اي بود كه جريانهاي حاكم اعم ازاصلاح خواه يا تمامت گرا را متوحش ساخت وازهمين روي ازيك طرف پس از انتشارنخستين بيانيه دعوت به تشكيل جبهه متحد دانشجويي اين مساله مورد حمله روزنامه هاي رسالت وكيهان، ناشرافكار جريان تمامت گرا قرارگرفت. و اين دو جريده طرح مبحث نقد گذشته ي جنبش در بيانيه مورد اشاره را منافي با بحث وحدت گرايي آن شمردند. وبه اين وسيله درپي تخريب اين حركت نو برآمدند. ازسوي ديگر برخي تشكل هاي دانشجويي كه در ارتباط با جناح اصلاح خواه حكومت بودند نيزتحت فشارعناصري ازيكي ازسازمان هاي عضو آن جريان به رغم تمايل اوليه ازپيوستن به اين اتحاد منع شدند.با وجود موانعي ازاين دست اين پيشنهاد به همت فعالان مستقل دانشجويي پي گرفته شد ودرنهايت منجربه اعلام موجوديت و صدور منشور 6 ماده اي اين جبهه گرديد. اين منشور جهت گيري جبهه را دردوبخش (داخل دانشگاه)كمك به استقلال دانشگاه با جايگزيني روساي انتخابي به جاي انتصاب آنان توسط دولت وآزادي فعاليت تشكل هاي دانشجويي ونيزياري دادن در برگزيدن استراتژي واحد جنبش دانشجويي وهمچنين(خارج دانشگاه) همياري با جنبش دمكراسي خواهي مردم ايران ترسيم مي كرد.ازگروههاي تشكيل دهنده اين جبهه مي توان از: اتحاديه انجمنهاي دانشجويي، گروه دانشجويان روشنفكر، (انجمن دانشجويان مسلمان دانشكده حقوق دانشگاه آزاد واحد تهران مركز درابتداي اعلام موجوديت)، سازمان ملي دانشجويان ودانش آموختگان، اتحاديه دانشجويان دانشگاه آزاد ، كميته دانشجويي دفاع ازحقوق زندانيان سياسي، سازمان دانشجويي مدافعان آزادي نام برد.نخستين حركت قابل توجه اين جبهه ميتينگ 4 خرداد 77 درپارك لاله بود. پس ازآن ميتينگ هاي متعددي دردانشگاه وخارج ازدانشگاه برگزارنمود كه اغلب دو مشخصه ي منع حكومت و استقبال دانشجويان را باخود به همراه داشت. تاكتيك هاي مبارزاتي اين تشكل كه برمحوراستراتژي مبارزه مسالمت آميزاما ساختارشكن شكل مي يافت همواره تاثيرات پردامنه داشت. عمده ترين آن تاكتيك مبارزه فعال درزماني بود كه مشي ناكارآمد آرامش فعال ازسوي برخي جناح هاي حكومتي برجريان هاي دانشجويي تحميل مي شد.درجنبش 18 تير78 جبهه متحد دانشجويي نقشي ممتازداشت به نحوي كه تنها گروه دانشجويي كه دراطلاعيه هاي وزارت اطلاعات مورد هدف قرارگرفت اين تشكل بود. آخرين تاكتيك اعلام شده اين گروه تعميق جنبش دمكراسي خواهي درلايه هاي اجتماعي است.درارزيابي از يك دهه فعاليت اين تشكل چند نكته مشهود است. نخست آنكه امروز نگاه وحدت گرايانه(با حفظ موجوديت متكثر) تشكل هاي آزاديخواه به عنوان پيش زمينه پيشبرد فرآيند دمكراتيك نه تنها ازشعاردانشجويي پا فراتر نهاده و رويكرد غالب تشكل هاي مستقل دانشجويي گشته است بلكه با درنورديدن حصار دانشگاه به راهبرد عملي بسياري ازاحزاب تمام عياردمكراسي خواه جامعه ايران تبديل گرديده است.نكته ديگرگسترش دامنه ي مشي تحول گرايي است كه مبتني برحركت مسالمت آميزاما ساختارشكن است. اين رويكرد نيزگرچه درابتدا به عنوان افراط جويي مورد مذمت برخي گروهها قرارمي گرفت اما اكنون تنها مشي قابل قبول تشكل هايي است كه درصدد تحقق حاكميت بناي دمكراتيك برستون سكولاريته مي باشند.دركنار دستاوردهاي مثبت مي بايست ازناكامي هاي اين تشكل نيز ياد كرد. ظهور مجدد اقتدارگرايان درانتهاي 8 سال حضور اصلاح خواهان حكومت كه منجربه سركوب شديدترجنبش هاي اجتماعي ازجمله جنبش دانشجويي شد و اين پديده نه تنها مانع تداوم نشوو نماي اين جنبش درعرصه دانشگاه ها شد بلكه ساير تشكل هاي دانشجويي را نيز وارد اين چرخه قلع و قمع نمود.ايجاد پارلمان دانشجويي كه مي توانست گام دوم درراستاي سمت گيري ومنويات تشكيل جبهه متحد دانشجويي باشد درمقدمه ي امرخشكيد. گرچه اين تلخي ها را نمي توان ازآسيب هاي وارده به جامعه درحال قوام مدني ايران جدا بررسي نمود اما بطورقطع كوتاهي گروههاي دانشجويي درعلاج يابي ومقابله منسجم با برخي حوادث نيز بي تاثير نبود. شايد 16 آذر ماه درهرسال فرصتي بجا باشد كه تشكل هاي دانشجويي اين گونه آسيب ها را مرور ودرپي رفع آن برآيند.

Sunday, November 23, 2008

دیدار اعضای شورای عالی سازمان حقوق بشر کردستان با مهندس طبرزدی//چند خبر از انجمن زندانیان سیاسی

روابط عمومی جبهه ی دموکراتیک ایران:روز گذشته اقایان اسماعیل مفتی زاده،اجلال قوامی و امید بیگی زاده از اعضای شورای عالی سازمان حقوق بشر کردستان با مهندس طبرزدی دبیرکل جبهه ی دموکراتیک ایران دیدار و در باره ی وضعیت زندانیان سیاسی به ویژه اقا ی کبودوند پایه گذار این سازمان و نیز جنبش مدنی ایران گفتگو کردند.در این دیدار اقای قوامی گزارشی از فعالیت های گسترده ی نهاد های مدنی و به ویژه حقوق بشری کردستان ارایه داد و تاکید کرد که اقای کبودوند به عنوان یک نویسنده ی توانمند و روزنامه نگار مردمی توانست مهم ترین سازمان حقوق بشری در کردستان را پایه گذاری کند که امروز این نهاد به صورت یک نهاد مرجع در امده است. اجلال قوامی که خود از زندانیان سیاسی بوده و دارای سه سال حبس می باشد از نقش اقای کبودوند در راه اندازی نشریه ی پیام مردم یاد کرد و تاکید نمود :سازمان حقوق بشر کردستان اکیدا بر فعالیت های شفاف حقوق بشری تاکید می گذارد و اقای کبودوند ضمن این که بر حقوق کردها تاکید دارد ولی به صراحت تجزیه طلبی را رد می کند. در این دیدار امید بیگی زاده یکی دیگر از اعضای شورای عالی سازمان حقوق بشر کردستان به مسائل شهروندی و فعالیت های حقوق بشری اشاره کرد. بیگی زاده که همچون کبودوند و قوامی به صورت حرفه ای کار روزنامه نگاری را دنبال کرده و در نشریه ی پیام مردم قلم زده است،جبش فعلی در کردستان را یک جنبش مدنی و مدرن تحلیل کرد که مبارزه ی دموکراتیک برای حقوق برابر برای همه ی شهروندان را در راس برنامه های خود قرار داده است. تاسف اقای بیگی از این بود که رژیم سعی کرده است هزینه ی این مبارزه را برای فعالان مدنی کرد بالا ببرد که حکم سنگین اقای کبودوند موئید همین ادعا است. ایشان از احکام سنگین زندانیان کرد ابراز تاسف کرد و به بی گناهی فرزاد کمانگر و سایر زندانیان کرد اشاره نمود. در این دیدار اقای اسماعیل مفتی زاده از شخصیت های مبارز که درعین حال که عضو ارشد جبهه ی دموکراتیک ایران است در شورای عالی سازمان حقوق بشر کردستان نیز عضویت دارد به مشکلات زیاد خانواده های زندانی اشاره کرد. اقای مفتی زاده ابراز داشت:کردها از اصیل ترین اقوام ایرانی هستند که هر گاه حکومت ها خواسته اند ان ها را سرکوب کنند چماق تجزیه طلبی را بر سر انها کوبیده اند. در صورتی که ایران وطن کرد است و کرد نمی تواند از وطن خود دست بکشد. تنها مشکل کرد این است که حکومت های مرکزی حق انها را در هیچ دوره ای به رسمیت نشناخته اند. اقای مفتی زاده مبارزه ی اخیر کرد ها را دموکراتیک و مدنی دانست و ابرازداشت:این مبارزه با جنبش دموکراسی خواهی ملت ایران همپوشانی دارد. در این دیدار مهندس طبرزدی دبیر کل جبهه ی دموکراتیک ایران از دیدار با این فعالان مدنی و حقوق بشری ابراز خوشبختی کرد. اقای طبرزدی به این موضوع اشاره کرد که در یک دهه ی اخیر یک جنبش گسترده ی مدنی ودموکراتیک در کردستان به وجود امده و بدون تردید نقش اقای کبودوند در این جنبش مثال زدنی است. مهندس طبرزدی ابراز داشت که من همواره با مبارزین و فعالان کرد اعم از احزاب قدیمی یا جنبش های نو ارتباط داشته ام و به این ارتباط افتخار می کنم .برای این که کرد ها در حوزه ی سیاسی و مدنی بسیار پیشرو هستند. طبرزدی گفت:برخی با راه اندازی بحث های بی حاصل مثل این بحث که ایا کرد قوم است یا ملت ،از طرح مسائل اصولی طفره می روند. در صورتی که ما بر این باور هستیم که در مرحله ی اظهار نظر و بیان دیدگاه نباید خط قرمزی وجود داشته باشد. حتا گفتن این که من تجزیه طلب هستم یا استقلال می خواهم جرم نیست و نباید با گوینده برخورد قهر امیز بشود. مگر اپوزسیون باور ندارد که باید ازادی بیان وجود داشته باشد. بنابر این باید به منطق گفتگو تن داد و از تخریب یکدیگر دست برداشت. ما می دانیم که هیچ یک از احزاب کرد خواهان جدایی کردستان از ایران نبوده اند. پس چرا باید از این موضوع نگران باشیم. به فرض که حتا برخی روشنفکران یا احزاب سیاسی در مرحله ی ابراز نظر سخن از استقلال به میان بیاورند. این که جرم نیست. این یک ابراز نظر یا خواستی است که به صورت دموکراتیک مطرح می شود و باید با گفتگو به استقبال ان رفت ونه سرکوب و تکفیرو تحریم. مهندس طبرزدی از نقش مبارزان سیاسی و مدنی کرد تجلیل کرد و به احکام یاسرگلی،روناک صفارزاده،هانا عبدی و هدایت غزالی اشاره کرد و گفت :این نشان می دهد که حکومت از مبارزه ی مدنی و دموکراتیک بیش از مبارزه ی مسلحانه می ترسد و باید این مبارزات ادامه پیدا کند تا این جنبش اجتماعی نهادینه بشود. این جنبش نو پاست اما سرکوب شدنی نیست. امروز هزاران فعال حقوق بشری و حقوق مدنی و مبارز سیاسی در سراسر کشور فعالیت جدی دارند و هر روز گروهی از انها بازداشت می شوند. ولی این بازداشت ها اگرچه ظالمانه و ضدحقوق بشری است اما در جهت رسیدن به هدف بزرگ یعنی دموکراسی و عدالت برای همه ی مردم ایران اثر گذار خواهد بود. ایشان بار دیگر از اقای کبودوند یاد کرد و ابراز داشت:کبودوند سمبل مبارزات مدنی کردستان در دوران اخیر است. مهندس طبرزدی خواهان تلاش همه ی ازادی خواهان برای ازادی زندانیان سیاسی شد

کرمی خیر ابادی به کوما رفت-انجمن زندانیان سیاسی
کرمی خیر ابادی زندانی امنیتی که به جرم هواپیما ربایی به اعدام محکوم شده و سال هاست که در زندان رجایی شهر با مرگ دست و پنجه نرم می کند دو روز پیش بیهوش شد. هم سلولی های او مدعی هستند که این مسئله به دلیل این است که زندان بانان به زندانیان رجایی شهر دارو های تاریخ گذشته می دهند.

بازداشت امر حسین موحدی و نامه ی خانواده اش-انجمن زندانیان سیاسی
امیر حسین موحدی از روزنامه نگاران و فعالان حقوق بشری اذری زبان بار دیگر بازداشت شد. بازداشت این هموطن مبارز در حالی صورت می گیرد که او به شدت بیمار است و نیازمند دارو و درمان است. خانواده ی او با صدور اعلامیه ای به این بازداشت خود سرانه اعتراض کرد و ابراز داشت که وزارت اطلاعات اجازه نداده است که این زندانی از دارو استفاده کند و جان او در خطر است.

کمیته ی حقوق بشر سازمان ملل جمهوری اسلامی را محکوم کرد-انجمن زندانیان سیاسی
باالاخره کمیته ی حقوق بشر سازمان ملل با اکثریت نزدیک به 80 رای،رژیم جمهوری اسلامی را به دلیل نقض وحشیانه و سیستماتیک حقوق بشر محکوم کرد .شکنجه های وحشیانه،سرکوب،بازداشت های خودسرانه،قطع دست و پا،،سنگسار،تبعیض قومی و مذهبی و جنسیتی،بازداشت های مکرر مبارزان سیاسی و مدنی، و محدودیت ازادی های شهروندی،از جمله ی مواردی است که پرونده ی ضد حقوق بشری این رژیم ضدمردمی را قطورتر کرده است. شایان توجه است ،پیش نویس این قطعنامه را کشور مترقی کانادا تهیه کرد و کشورهای دیکتاتوری مثل چین،کوبا،کره ی شمالی،روسیه و برمه به ان رای منفی دادند.

شرایط نامناسب امیر حشمت ساران-انجمن زندانیان سیاسی
امیر حشمت ساران زندانی سیاسی که بیش از 5 سال است که حبس می کشد از وضعیت جسمی خوبی برخوردار نیست. این زندانی سیاسی از حق مرخصی محروم است،در حالی که نیاز به مرخصی استعلاجی دارد. اخیرا بازجو های اطلاعات در زندان رجایی شهر از او خواسته بودند تا علیه فعالان حقوق بشر اعلامیه بدهد تا در این صورت به او مرخصی بدهند.بازجو ها به ساران گفته بودند که چرا افرادی چون پرویز سفری از شرایط بد او داد سخن داده اند. ساران در پاسخ به این خواست غیر قانونی اطلاعاتی ها اظهار می دارد که حاضر به چنین کاری نیست و ان ها نیز به ساران مرخصی نمی دهند

Friday, November 21, 2008

یکم آذرماه ۱۳۸۷ دهمین سالگرد دشنه آجین شدن داریوش و پروانه فروهر

امسال هم نگذاشتند مراسم سالگرد برگزارشودنه در یک مرکز عمومی ونه حتا در یک مسجد بلکه در خانه آن دو سرو آزادی هم نگذاشتند. نیروها ی امنیتی در خیابان هدایت ریخته شده بودند کوچه که در آن خانه آزادی قرار دارد بسته بودند و کسی را راه به خانه نبود، هنر نیروی پلیس در تهدید انسانهایی بود که به محل آمده بودند والبته پراکنده کردن مردم ،آنها که خود را ابر قدرت میدانند چرا از یک مراسم ساده بزرگداشت این چنین می هراسند
امایاد شهدای راه آزادی در دل انسانهای بیدار جاودانه است ، خاطره داریوش وپروانه فروهر در دل ایرانیان نقش بسته است
هواداران جبهه ی دمکراتیک ایران _ استان تهران
-------------------------------------------------------------------------------------------------
دهمین سالگرد به قتل رساندن داریوش و پروانه فروهر را گرامی میدارم
بنام آفریدگار آزادی ، با درود بیکران به روان پاک تمامی جانباختگان راه عزت و آزادی ایران و ایرانیان، گل زرد و گل زردو گل زرد / بیا با هم بنالیم از سر درد 10 سال از قتلهای زنجیره ای می گذرد، قتل هایی که تعداد زیادی از منتقدین و نویسنگان را با روشی فجیع مثله کردند و به قتل رساندند. اعمال سبوعانه که توسط بالاترین مقامات حکومت ملایان طراحی وجهت اجرا به دست جانی ترین افراد در سطوح بالای وزارت اطلاعات داده شد. داریوش و پروانه فروهربا فجیع ترین شیوه کشته می شوند. لذا بدینوسیله ما زندانیان سیاسی با یاد عزیزان کشتارهای دست جمعی زندانیان سیاسی گذشته همچون پوینده، مختاری ،دوانی ،سیرجانی و تعداد زیادی شهید دیگر قتل های زنجیره ای، پرواز خونین 2 کبوتر آزادی داریوش و پروانه فروهر را که در اول آذر سال 1377 در منزل مسکونی خود توسط مزدوران وزارت اطلاعات دشنه آجین شده و به شهادت رسیدند را گرامی میداریم و سالگرد این فاجعه را به تمامی ملت ایران بویژه خانم پرستو فروهر و برادرش آرش تسلیت عرض می نماییم. یادشان گرامی روانشان شاد
جمعی از زندانیان سیاسی زندان رجائی شهر کرج ( گوهردشت) 28 آبان 1387
------------------------------------------------------------------------------------------------

پرستو فروهر: آقای خاتمی در زمانی که نیاز بود تا برای کشف حقیقت پایداری نشان دهند، پشت ما را خالی کردند و به معامله های پشت پرده با طرف مقابل پرداختند

کمیته پژوهش انجمن اسلامی دانشگاه امیرکبیر در آستانه ی یکم آذرماه ۱۳۸۷ دهمین سالگرد دشنه آجین شدن داریوش و پروانه فروهر، این پرچمداران راستین حاکمیت ملی و دموکراسی در راستای آگاهی نسل نوین دانشجویان و فراموش نشدن قتلهای زنجیرهای متن بازخوانی <<پروژه قتل های زنجیره ای>> و گفتگویی با پرستو فروهر دختر این دو شهید راه آزادی که برای برگزاری مراسم سالگرد به ایران آمده است را آماده کرده است. متن گفتگو با خانم پرستو فروهر در ذیل آمده است.“.
................................
خبرنامه امیرکبیر: خانم فروهر لطفا در خصوص فعالیت های داریوش فروهر و پروانه فروهر (اسکندری) از ابتدای ملی شدن صنعت نفت ، توضیحات مختصری ارائه دهید؟
مادر من در زمان ملی شدن صنعت نفت نوجوان چهارده ساله بوده ولی از همان موقع گرایشات ملی داشت. پدرم از زمان ‌دانشجویی دانشکده ی حقوق دانشگاه تهران با جمعی در حزب ملت ایران از طرفداران پر و پا قرص دکتر مصدق و جریان ملی شدن نهضت نفت بوده و در بسیاری از خیزش های مردمی آن دوره نقش بزرگی داشت. او از نیروهای جوانی بوده که در آن موقع بر اندیشه های ملی پافشاری داشته است. در جریان کودتای ۳۰ تیر پدرم به شدت زخمی شده و برای دستگیری اش مبلغ ۵۰۰۰ تومان که آن زمان خیلی زیاد بوده جایزه تعیین می شود. در آن زمان مقر حزبشان در میدان بهارستان بوده که همان روز آتش زده شده و به کلی از بین رفت. ایشان با نهضت مقاومت ملی هم همکاری می کردند. در این دوره پدر من به طور متناوب به زندان می افتاد. مجموع سالهایی که قبل از انقلاب در زندان گذرانده ۱۴ سال بوده است و در تمام طول این دوران هرگز پس از آزادی از زندان از پا ننشسته بود. در جریان جبهه ی ملی دوم در سال ۱۳۳۹ جریانات نهضت مقاومت ملی و مخالفت های با دستگاه شکل سازمانی و بیرونی به خودش می گیرد. حزبی که مادر من هم در آن زمان عضوش بود و در شکل گیری حزب ملت ایران نقش فعالی داشت. مادرم دانشجوی دانشکده ی علوم اجتماعی دانشگاه تهران بوده و یکی از شاخص ترین دانشجویان فعال در جنبش دانشجویی اوایل دهه ی چهل بود. در سوم اردیبهشت سال ۱۳۴۰ با پدرم ازدواج کرده و این روند فعالیت را بیشتر در کنار هم گذراندند. آن زمان تزی موسوم به تز خونجی چی ها وجود داشت که معتقد بود همه ی احزاب باید منحل شده و زیر چتر یک جبهه ی بزرگ با هم و کنار هم قرار بگیرند. در این صورت استقلال اندیشه ها و سازمان های سیاسی و حرکت رو به جلو منحل می شد. به هر حال این تز منجر به تشدید تلاش هایی برای تشکیل جبهه ی ملی سوم گردید ،‌ ولی متاسفانه تمامی فعالین آن را که بخش دانشجویی جبهه ی ملی هم از آن جمله بود دستگیر کردند. بازداشت های بسیار گسترده و شدیدی اتفاق افتاد. بسیاری از دانشجویان را به سربازی فرستادند. چند نفر را اخراج کردند. از فعالین احزاب سیاسی هم بسیاری را بازداشت کردند. پدر من هم در آن زمان بازداشت و در دادگاه نظامی به سه سال زندان محکوم شد. در واقع از آن دوره خفقان شدید شاهنشاهی پهلوی شروع شد. حزب ملت ایران و از جمله پدر و مادر من معتقد بودند که حرکت های سیاسی بهتر است به صورت گفتگو با دستگاه ادامه پیدا کند و فعالیت های خشن محدود گردد. این حرکت ها بایستی با توجه به نیروی مردم و در جهت بسیج حرکت عمومی انجام پذیرد. در غیر این صورت انجام هر فعالیتی غیر ممکن خواهد بود. در سال ۱۳۴۹ که بخشی از خاک ایران - بحرین- از ایران جدا شد ، پدر من در پی یک اعلامیه ی اعتراضی سه سال زندانی شد. او مدتی در اوین بوده و اعتصاب غذا کرده بود ، ولی با وجود این بدون محاکمه زندانی شد و کسی نمی دانست که کی آزاد خواهد شد. پدرم در سال ۵۲ آزاد شده و از آنجایی که در آن دوره وضع مالی ما بسیار به هم ریخته بود ، به مدت سه سال صرفا به کار وکالت پرداخت. مادرم در همان موقع که پدرم را زندانی کردند ، ممنوع التدریس شد. ایشان دبیر رشته های تاریخ در دبیرستان بوده و به دلیل اعتراض یا گفتگوهایی که در مدرسه با شاگردانش داشته ممنوع التدریس گردید. بعد از آن در ناحیه ای در جنوب شهر تهران - خزانه - راهنمای تعلیماتی بوده و تمام دغدغه های آن سالهایش کمک رسانی به فرزندان محروم و فقیر آن مدارس بود. سال ۵۵ برای اولین بار زادروز مصدق را در احمد آباد جشن می گیرند. تا آن موقع زادروز مصدق مشخص نبود. ۲۹ اردیبهشت سال بعد از آن ، سال ۱۳۵۶ ، در همین خانه با یک دعوت گسترده مراسم شعرخوانی می گذارند و در همان زمان مسائل اعتراضی ، در حال پا گرفتن در جامعه بوده است. شاید یکی از اولین حرکت ها آن نامه ی سه امضایی است که از طرف کسانی که بعدها رهبران جبهه ی ملی شدند - دکتر سنجابی ،‌ دکتر بختیار ، و پدر من - برای شاه امضا شد و در آن تمام نابسامانیهایی که در کشور به چشم می خورد را به او تذکر داده بودند ، و گفته بودند مقام سلطنت بایستی سلطنت کند نه حکومت. و به هر صورت در آن چهارچوب ایده های جبهه ی ملی بازگشت به قانون اساسی و حضور آزادی های فردی و اجتماعی در چهارچوب قانون اساسی بود. فعالیت ها به مرور اوج می گیرد. اتحاد نیروهای جبهه ی ملی تشکیل می شود. خبرنامه ی جبهه ی ملی اول به صورت هفتگی و بعد به صورت روزانه در می آمد و در سطح شهر به طور وسیعی پخش می شد. مادر من در درآمدن این خبرنامه نقش کلیدی داشت. همیشه کارهای نوشتنی و مطبوعاتی بخش عمده ی کارش بود. بعد از آن پدر من ، در آبان ماه ۵۶ یعنی یک سال و چندی قبل از انقلاب سخنرانی تندی را در خانه ی شخصی بازاری به نام لقایی که به همراه فرزندش در حزب عضویت داشت ایراد کرد. پسر را بعدها در خیابان شهر ری اعدام کردند. پدر بعد از تحویل جنازه ی پسرش خودش را کشت. آن موقع هیچکس جرات نداشت یک جمع سیاسی را به خانه اش دعوت کند ، دعوت عام بود ، دعوت خاص نبود. یک فضای بزرگی که چند صد نفر در آنجا جمع شوند و یکی از تندترین سخنرانی های آن دوره در ان انجام شد و بعد هم ایشان دستگیر شد. در زمان اوج گیری حرکت ها ، یعنی اوایل سال ۱۳۵۷ ، دستگاه حاکم به اقداماتی از قبیل بمب گذاری در خانه ی اشخاص موثر در پیشبرد جریان انقلاب مبادرت می کند. خانه ی ما نیز جز این خانه ها بود که بمبی صوتی در آن کار گذاشتند که انفجار آن تمام شیشه های خانه را شکسته و در را از جا در آورد. که در این هنگام مادرم در خانه مادربزرگ بود و ژدرم در همین خانه در دفترشون بودند.دفتر عبدالکریم لاهیجی ، خانه ی دکتر سنجابی و … نیز هدف این بمب گذاری ها قرار گرفتند. این اعمال زیر نام سازمان انتقام انجام می شد ، ولی همه خوب می دانستند که ساواک با شیوه های اطلاعاتی چنین سازمانهایی را ایجاد می کند ، تا این اعمال را به آنها نسبت دهد. بعدها ، تظاهرات های بزرگی انجام شد که شاید اولین آنها نماز عید فطر باشد که از تپه های قیطریه شروع شد. تا ۱۷م شهریور وقتی که در میدان ژاله آن کشتار غیر منتظره اتفاق افتاد و حکومت نظامی اعلام شد ، دفتر پدر من به محاصره ی نظامی در آمد و تا مدت ها در محاصره ماند. دفتر پدرمن در خیابان فردوسی ، کوچه ی تمدن قرار داشت و تمام ِ‌ مسائل و حرکت های جبهه ی ملی ، پخش خبرنامه ، اعلامیه ها ، مصاحبه های مطبوعاتی ، از جمله مصاحبه های دکتر بختیار ، مسئول تبلیغات جبهه ی ملی ،‌ در آن جا بود. بعد از آن پدرم یک دوره ی بازداشت - به گمانم در سال ۵۷ - داشت ، و در آن دوره او و دکتر سنجابی معتقد بودند که رژیم آینده ی ایران باید با مراجعه به آراء عمومی و رفراندوم انتخاب شود. ( پدر من و آقای خمینی خارج از ایران در این باره صحبت کرده بودند.) وقتی آیت الله طالقانی از زندان آزاد شدند راه پیمایی عظیمی تا پل چوبی انجام شد. آن راه پیمایی به دعوت جامعه ی بازاریان که نزدیک به جبهه ی ملی بودند انجام شد. همه با یک شاخه گل ، تا منزل آیت الله طالقانی آمدند. در آنجا پدر ِ من سخنرانی کرد. (فکر می کنم اوایل هفته ی دوم آبان ماه بود.) برای بار اول در ایران مسئله ی رفراندوم را عنوان کرد وگفت که باید نظام حکومتی آینده از طریق مراجعه به آراء عمومی مشخص شود و نظام سلطنتی حقانیت و پایگاه مردمی خودش را از دست داده است. این موضوع عامل ایجاد اختلافی بین دکتر بختیار از یک طرف ، و دکتر سنجابی و پدرم از طرف دیگر شد. که به این منجر شد که دکتر بختیار آخرین نخست وزیر شاه باشد. متاسفانه این موضوع در شرایطی اتفاق افتاد که او از قبل مسئله را در شورای جبهه ی ملی مطرح نکرده بود و ضربه ای برای جبهه ی ملی بود. با تظاهرات تاسوعا و عاشورا در آن دوره رنگ مذهبی جریانات بیشتر مشخص شد. تا قبل از آن در کنار هم بودن نیروها بیشتر مطرح بود و بعد از آن بود که پدیده ای که بعدها پدرم آن را انحصار طلبی نامید خودش را نشان داد. پدر من در دی ماه سال ۵۷ برای چند روزی به پاریس رفت. او اعتقاد داشت که باید ارتش را حفظ کرد و سعی کرده بود با چند نفر از افسرانی که رده بالا نیستند ، بلکه نیمه بالا هستند در ارتباط باشد و آنها را راضی کند که دیگر جلوی مردم نایستند و مرتکب حرکت های خشونت آمیز نشوند. مسئله ی اساسی که در آن دوران مطرح بود ، این بود که آیا انقلاب چهره ی خشنی پیدا خواهد کرد و یا اینکه آنچه در ابتدا وجود داشته و چهره ای فوق العاده با مدارا بوده حفظ می شود؟ او در پاریس به ملاقات آقای خمینی رفت زیرا اعتقاد داشت او تنها کسی است که می تواند رهبری انقلاب را به دست داشته باشد ، چون مورد قبول عام بود. آقای خمینی پیامی خطاب به ارتشی ها و به دست خط خود به پدر من دادند و به آنها اعلام کردند که اگر در مقابل مردم نایستند به آنها امان می دهند. متاسفانه در بازگشتشان فرودگاهها بسته شد و ایشان با همان هواپیمایی که آقای خمینی آمده بودند برگشتند و در واقع آن تلاش ها خیلی به جایی نرسید. در تمام دوره ی دولت موقت پدر، مادرم کار مطبوعاتی می کرد و عضو تیم اصلی خبرنامه ی جبهه ی ملی که به صورت روزانه در می آمد بود. بعد از آن پدر من در دولت موقت آقای مهندس بازرگان وزیر کار شد و در همان دوره ی کوتاهی که وزیر کار بود سعی کرد که قوانین کار را به نفع کارگران تا حد امکان تغییر بدهد. حداقل دستمزد را که در حدود ۱۹ تومان بود به ۵۶ تومان رساندند ، و صندوق بیمه ی بیکاری و برابرکردن میزان تعطیلات کارگری و کارمندی از کارهایی بود که در همان دوره ی کوتاه انجام شد. وی معتقد بود علی رغم آشفتگی هایی که وجود دارد دولت موقت باید قدم های اصولی و بزرگی را بردارد که بتواند پایه ی حرکت را تغییر دهد و مسیر حرکت ِ‌ آینده ی جامعه را تعیین کند. بعد از درگیری های کردستان، به دلیل نزدیکی با رهبران کردها و روابطی که از قدیم با کردها داشت و بعد از فشار زیادی که از آن طرف برای مذاکره با فروهر انجام شد در هیات وی‍ژه ی کردستان راهی کردستان شد. و حداکثر سعیش را برای متوقف کردن کشتارها در کردستان انجام داد. منتهی این تلاش ها هرچند آتش درگیری ها را خواباند، ‌اما به دلیل کارشکنی هایی که از دو سو انجام می شد در دراز مدت آنچه که او می خواست عملی نشد. معتقد بود که بایستی مناطق گوناگون کشور و قوم های ایرانی دارای خودگردانی باشند ،‌ یعنی مسائل منطقه ای خودشان را خودشان ، البته در چارچوب تمامیت ارضی ایران حل کنند و هویت قومی خودشان را در عرصه ی زندگی روزمره داشته باشند. در همین دوره مادرم سردبیر روزنامه ی جبهه ی ملی بود که بصورت علنی در می آمد. بعد از آن جزء شورای نویسندگان روزنامه ارگان حزب ملت ایران، “آرمان ملت” بود، شد که مدتی چاپ می شد. بعد از آن به مرور جریان حرکت ها و حصری که آزادی ها در نظام جدید پیدا کرده اند ، تعرضی که بصورت دائمی به آزادی های مردم می شد و خط انحصارگری که کم کم حاکم می شد باعث شد که پدر از قدرت فاصله بگیرند و به دلیل تخلفات انتخاباتی در مجلس اول استعفا داد و به کلی کنار نشست. وی به دلیل حساسیتی که روی مسئله ی تمامیت ارضی ایران داشت ، به مسئله ی جنک با عراق که در آخر شهریور ماه سال ۱۳۵۹ شروع شد ، فوق العاده اهمیت می داد ، و به همین دلیل بود که علی رغم اینکه دیگر در ارگان های دولتی نقشی نداشت ، سعی کرد از طریق ارتباطی که با ارگان های حکومتی و به خصوص آقای خمینی داشت ، طرحی را پیش ببرد ، که با کمک کردهای بارزانی و طالبانی جبهه ای را از شمال باز کنند که فشار روی جبهه ی جنوب کم شود. کردهای بارزانی که آن زمان بخش بزرگی از آنها در ایران زندگی می کردند همراه بخشی از نیروهای نیمه چریکی ای که هوادار پدر من بودند به داخل خاک عراق گسیل شدند. آنها برای ورود به خاک عراق مشکلی نداشتند ، چرا که آنجا خاک خودشان محسوب می شد ، اما به حمایت های هوایی و پشتیبانی احتیاج داشتند که قولش نیز به آنها داده شده بود ولی انجام نشد و متاسفانه این طرحی که می توانست برای کم کردن فشار در جبهه ی جنوب کارساز باشد، عملی نشد. به دلیل همان مسئله ی انحصار طلبی و اینکه می خواستند کارها از کانال خاصی انجام بشوند. چون اینکه چه کسی کارها را انجام می دهد مهم تر ازمسئله تعهد به مملکت بود. با شبه کودتای سال ۶۰ و عزل رئیس جمهور همه چیز تغییر اساسی کرد. پدر من دوره ی طولانی مخفی زندگی کرد. روزنامه ی آرمان ملت و دفتر حزب قبل از آن توقیف شده بودند. همه تحت تعقیب بودند. پدر مدتی زندگی مخفی داشت. فکر می کرد شاید بتوان تلاش هایی را سازماندهی کرد. بعد از آن بازداشت شد و مدتی زندان بود و بعد از بیرون آمدن از زندان به مرور در آن جو فوق العاده پرخفقان سالهای ۶۰ شروع به فعالیتی به نام بازپسگیری حقوق ملت کردند. یعنی قدم هایی برای پیش بردن اهدافی مانند آزادی، استقلال و عدالت اجتماعی. تا اینکه فعالیت های ایشان به مرور اوج گرفت. من سال ۶۹ از ایران رفتم ولی همان موقع به هر صورت هسته های کوچک فعالیت وجود داشت ، مثلا خبرنامه ای بصورت پلی کپی در می آوردند که پست می شد. آن موقع اینترنت و سایر امکانات امروزی نبود. شیوه ی کار سیاسی در سالهای اخیر دگرگون شده است.آن زمان مسئله ی کپی کردن ، کار دشواری بود چون تمام کسانی که دستگاه پلی کپی داشتند تحت نظارت وزارت اطلاعات بودند، واقعا شرایط فوق العاده بسته ای برای کار سیاسی وجود داشت. در آن شرایط سعی کردند به مرور پایگاه ایجاد کنند و حرف های مردم و اعتراضات را بیان کنند. بخش هایی از آرشیو بزرگ این خبرنامه ها را بعد از قتل پدرو مادرم برده اند ، اما بخش هایی که باقی مانده نشان دهنده ی پیگیری و تداوم در کار سیاسی است. این تداوم و جلب دوباره ی حمایت ها یکی از مسائل اساسی کار سیاسی است. این قضیه اوج می گیرد تا نهایتا در یکم آذرماه سال ۱۳۷۷ هر دو در این خانه با ضربات بی شمار چاقو به دست ماموران وزارت اطلاعات -همانطور که بعدا مشخص شد- کشته می شوند.
خبرنامه امیرکبیر: خانم فروهر، می دانم برایتان خیلی ناراحت کننده است ولی ممکن است در باره ی شیوه ی ورود به خانه و اینکه چه اتفاقی افتاد توضیح دهید؟
من نمی دانم که آن شب دقیقا چه اتفاقی افتاده است. تنها چیزی که میدانم پرونده ای است که بعد از دو سال به ما نشان دادند و تمام این مدت می گفتند در حال تحقیق هستند. وقتی که گفتند پرونده تکمیل شده ،‌ من به عنوان تنها فرد از بستگان مقتولین به همراه وکلایمان برای خواندن پرونده رفتم. این کار ۱۰ روز تمام طول کشید،‌ این پرونده پر از ضد و نقیض گویی و تخلفات بود. برگهای پرونده را در آورده بودند. بازجویی ها کاملا ساختگی بود. اول پرونده یکی از متهمین می گوید که آقای نیازی که آن زمان رئیس سازمان قضایی نیروهای مسلح بود به ما توصیه کرده خودمان را با نام مستعار معرفی کنیم. وقتی که متهم حتی به گفتن نام حقیقی خود از طرف بازجو متعهد نشده باشد بازجویی چه بویی از واقعیت می تواند داشته باشد؟ این پرونده در واقع مخلوطی از صحنه سازی ، سناریو سازی و واقعیت است و باید واقعیت را از آن استخراج کرد. ولی به هر صورت مسئله این است که آنها در شب وارد این خانه شده اند.
خبرنامه امیرکبیر: چگونه وارد شده اند؟
آنچه آنها در این پرونده می گویند این است که ساعت یازده شب آمده اند، زنگ زده اند و به پدر من که حقوقدان بوده گفته اند که با ماشین شما دزدی شده وبرای پیگیری قضیه آمده ایم. ولی این به نظر من درست نیست . چون اولا ماشین پدرو مادر من به نام آنها نبوده و اگه می خواستند پی گیری کنند باید سراغ خاله ام می رفتند. پدر من در را باز می کند و آنها داخل می شوند.
خبرنامه امیرکبیر: با لباس نیروی انتظامی ؟
نه خیر. با حکم نیروی انتظامی و لباس شخصی! در را باز می گذارند و بقیه به مرور وارد خانه می شوند .
خبرنامه امیرکبیر: چند نفر بودند؟
- ۱۸ نفر در کل قضیه دخیل بوده اند. ممکن است چند نفر از آنها بیرون بوده باشند. داخل خانه ،‌در جریان قتل ۱۱ نفر سهیم بوده اند. پدر من را در دفتر کارش روی صندلی از پشت گرفتند، من این صحنه ها را هم در پرونده خوانده ام، و هم از عکسی که قاضی اول پرونده به من نشان داد فهمیدم ، چون همان شب اولی که قتل کشف شد، از اینجا کلی عکس گرفته شد.
خبرنامه امیرکبیر: خانم پرستو فروهر از ماه آذر و دی ۱۳۷۷ بگویید؟
چهارشنبه ۴/۹/۱۳۷۷، بامداد این روز با حضور در دفتر قاضی پرونده، آقای بهمنش، شکایت رسمی خود را در مورد قتل پدر و مادرم نوشتم . در جواب این پرسش که آیا مطلبی دارم که به روشن شدن ماجرا کمک کند، به کنترل دائمی گفتگوها و رفت و آمدها در خانه‌ی پدر و مادرم از سوی وزارت اطلاعات اشاره کردم. هم چنین خواستار پس گرفتن لباس‌هایی که پدر و مادرم هنگام به قتل رسیدن به تن داشته‌اند و پس گرفتن خانه‌مان که در دست نیروهای انتظامی بود، شدم. با هر دو خواسته‌ام مخالفت شد. لباس‌ها را تا امروز پس نداده‌اند. بعد از ظهر این روز به مدت ده دقیقه از خانه‌مان بازدید کردم. حالت عمومی خانه حاکی از بهم خوردگی شدید نبود . پس از آن در پزشکی قانونی پیکر بی‌جان پدر و مادرم به من تحویل شد . آثار کالبد شکافی روی بدن هر دو آنان و روی سر پدرم آشکار بود و هر دو بریدگی‌های بسیاری روی سینه‌هاشان داشتند . چشمان مادرم نیمه باز بود و روی لب‌هایش خون‌مردگی داشت. درخواست گرفتن گزارش پزشک قانونی را کردم که با آن مخالفت شد. در ساعت‌های پایانی شب برادرم آرش وارد تهران شد. دو تابوت پیچیده در پرچم سه رنگ روی دوش انبوه عزاداران از مسجد فخر تا میدان بهارستان برده شد. نیروهای انتظامی چند بار سعی در متوقف کردن حرکت مردم کردند و تابوت‌ها دوبار به زمین گذاشته شد. اما انبوه عزاداران با شعارهای آزادی‌خواهانه و فریاد نام مصدق و فروهر‌ها تابوت‌ها را تا میدان بهارستان بردند .از این جمعیت که بیش از صدهزار نفرتخمین زده شد، بخش بزرگی ما را تا بهشت زهرا که پدر و مادرم در آنجا به خاک سپرده شدند ، همراهی کردند و عده‌ای در خیابان‌‌های اطراف میدان بهارستان به هنگام پراکنده شدن بازداشت شدند .من و برادرم دوباره درخواست پس گرفتن خانه‌مان را کردیم که رد شد. شنبه ۷/۹/۱۳۷۷، برادرم آرش با حضور در اداره‌ی آگاهی شکایت رسمی خود را در مورد قتل پدر و مادرمان نوشت. در پاسخ به این پرسش که آیا مطلبی دارید که به فاش شدن حقیقت کمک کند، او نیز گفت که خانه‌مان ??ساعته تحت کنترل صوتی و تصویری وزارت اطلاعات بوده و استفاده از این منبع را برای ردیابی قاتلین ضروری دانست. دوباره تقاضای ما را برای پس گرفتن خانه رد شد که این باعث آشفتگی من و برادرم و دیگرانی شد که می‌دانستند دست نوشته‌های پدر و مادرم ، حاصل سالیان سال زندگی مبارزاتی و اندیشه‌ای‌شان در درون این خانه است . گزارش‌های پزشک قانونی به ما داده شد. با این توضیح که این گزارش‌ها ضمیمه‌ای خواهد داشت که هنوز تکمیل نشده است . بر اساس این گزارش‌ها بر پیکر مادرم بیست و چهار بریدگی در ناحیه‌ی سینه ، کبودی در ناحیه‌ی دهان و گلو و بر پیکر پدرم یازده بریدگی در ناحیه‌ی سینه شناسایی شده بود. (گزارش ضمیمه تاکنون به ما داده نشده است .)یکشنبه ۸/۹/۱۳۷۷، ساعت ۹صبح طبق قرار قبلی به دفتر قاضی پرونده مراجعه کردیم . او با نوشتن حکمی اجازه‌ی تحویل خانه را به ما رسما صادر کرد . اما سربازی که مامور رساندن این حکم به کلانتری بود برای طی کردن این فاصله نیم ساعته تا ساعت دو بعد از ظهر تاخیر کرد! و بالاخره ریاست کلانتری به ما گفت دستوری از وزارت کشور دریافت کرده و بر اساس آن تحویل خانه موکول به بعد از نشستی که در همان روز در ساعت ?بعد از ظهر از سوی این وزارت‌خانه ترتیب داده خواهد شد، خواهد بود. همچنین اشاره کرد که به احتمال زیاد پس دادن خانه پس از مراسم ختم در روز دوشنبه ممکن خواهد بود . اما ما برای گذاشتن گل به خانه‌مان رفتیم و در گفتگو با مامورینی که پشت در پاس می‌دادند، بر ما فاش شد که روز قبل تعداد چند کارتن کاغذ و مدارک توسط مامورین وزارت اطلاعات از خانه‌مان بیرون برده شده است. دوشنبه ۹/۹/۱۳۷۷، مراسم ختم پدر و مادرمان در مسجد فخر برگزار شد . مسجد و خیابان‌های اطراف آن مملو از جمعیت بود. نیروهای انتظامی حضور گسترده‌ای داشتند. اتوبوس‌های خالی که در خیابان‌های اطراف پارک شده بودند، نشان از قصد بازداشت عزاداران را داشتند. این مراسم پس از صحبت یوسفی اشکوری و پیام کوتاه من و برادرم، شکلی سیاسی‌تر به خود گرفت و مردم نام آن دو عزیز را با فریاد‌های آزادیخواهانه‌شان درآمیختند. تعداد زیادی از شعاردهندگان کتک خوردند و دستگیر شدند. من و برادرم همراه جمعی از عزاداران برای ادای احترام قصد رفتن به خانه‌مان را داشتیم که با حصاری از سه ردیف نیروهای ضد شورش بر سر دو کوچه‌ی خانه‌مان روبرو شدیم که تنگاتنگ ایستاده بودند و راه عبور به کوچه را بسته بودند. سه شنبه ۱۰/۹/۱۳۷۷، صبح زود من و برادرم به کلانتری مراجعه کردیم. به همراه رئیس و معاون و چند تن از مامورین کلانتری به خانه‌مان رفتیم تا طبق قرار قبلی رسما به ما تحویل داده شود. هنگامی که وارد حیاط شدیم با بی‌سیم از رئیس کلانتری خواسته شد که خانه را تحویل ندهند که او در جواب گفت: “تحویل شد” و به پرسش من که این دستور از طرف کدام مقام بوده ، پاسخی داده نشد. خانه به ما پس داده شد. من و برادرم و چند تن از اقوام و دوستان پدر و مادرم بهت زده در اتاق‌های خانه می‌گشتیم و باور منظره‌ی روبرویمان را نداشتیم. همه چیز درهم ریخته، کاغذها، روزنامه‌ها، کتاب‌ها روی هم تل‌انبار شده، حتا لباس‌های پدر و مادرم دست خورده بود. مامورین انتظامی در مقابل پرسش ما که آیا برای ردیابی قاتلین نیاز به جستجو و به هم ریختن مدارک سیاسی پدرم و مادرمان بوده است، جوابی نداشتند. یکی از آن‌ها خصوصی به من گفت : آنچه می‌بینید رد پای مامورین وزارت اطلاعات است نه نیروهای انتظامی . بعد از ظهر آن روز نزد قاضی پرونده از وضعیت آشفته‌ی خانه‌مان و مفقود شدن بسیاری از مدارک کتبی پدر و مادرمان از خانه شکایت کردیم . لیستی از آنچه به نظر ما برده شده بود ، نام بردیم و متقابلا درخواست لیست دقیق آنچه برده شده است را کردیم . این لیست تا به امروز به ما داده نشده است . چیزهایی که به طور مسلم از خانه‌ی ما برده شده، یادداشت‌های روزانه‌ ی پدرم ، دفتر شعرهای آخر مادرم ، مجموعه یادداشت‌های پدرم روی مساله‌ی ولایت مطلقه‌ی فقیه ، نوارهای مصاحبه‌هاشان و دو نوار ویدیویی از نشست‌های سیاسی‌شان ، لیست کامل شماره تلفن‌ها و آدرس‌هاشان می‌باشد که تاکنون تمامی تلاش ما برای پس گرفتنشان به بن‌بست رسیده است . چهارشنبه ۱۱/۹/۱۳۷۷، مراسم روز هفتم بعد ازظهر این روز در خانه‌مان برگزار شد . خانه و کوچه مملو از جمعیت ، رسانه‌های گروهی و نیروهای انتظامی بود . چند نفر با دوربین فیلم برداری در درون خانه و حیاط از چهره‌های مردم یک به یک فیلم برداری می‌کردند . در مقابل اعتراض من و خواسته‌ام که کارت مطبوعاتی‌شان را نشان بدهند ، یکی از آن‌ها برگه‌ی ماموریتش از سوی وزارت اطلاعات برای فیلم برداری از مراسم را نشان داد . همه‌ی آن‌ها را با پشتیبانی مردم از خانه‌مان بیرون کردیم . پس از حدود یکساعت و نیم تجمع گروه‌های حزب‌اللهی در دو سر کوچه ، توهین به میهمانان از سوی آنان اوج گرفت . برای جلوگیری از بی‌حرمتی و خشونت با میهمانان گردهمایی را پایان دادیم . هر روز با تماس تلفنی یا حضوری با قاضی پرونده جویای چگونگی پیشرفت کار وی می‌شدیم ؛ اما بسیاری از سوالات ما با این استدلال که مشابه مساله امنیتی مملکتی است ، بی‌جواب می‌ماند . پافشاری بر سر گرفتن لیست مدارک و نوشته‌هایی که از خانه‌مان برده شده بود ، گرفتن لباس‌هایی که پدر و مادرمان به هنگام قتلشان به تن داشتند ، تا کنون بی‌فایده بوده است . در هفته‌ی اول دی ماه قاضی پرونده با حضور در خانه‌مان به من گفت که در تحقیقاتش بسیاری از مسائل برایش روشن شده و این دو قتل بی‌شک قتل‌های سیاسی بوده‌اند ؛ اما دلیل و مدارکش را به دلیل مسائل امنیت مملکتی نمی‌تواند بازگو کند ! او به من قول داد پرونده را تا روشن کردن تمامی حقیقت دنبال کند . دو شنبه ۷/۱۰/۱۳۷۷، زاد روز پدرم را در خانه‌مان آئینی به بزرگداشت این فرخنده روز با کاشتن دو سرو به یاد آن دو دلاور بر پا کردیم . آئین با حضور همراهان سیاسی پدر و مادرم ، مردم و نمایندگان مطبوعات داخلی و خارجی برگزار شد . من در سخنانی از آنان خواستم ما را در این دادخواهی تا روشن شدن تمامی حقیقت همراهی کنند و سخنگوی حزب ملت ایران اعلام کرد : این جنایت‌ها بدون اطلاع و همکاری بخش‌هایی از وزارت اطلاعات ناممکن بوده است . پنج‌شنبه ۱۰/۱۰/۱۳۷۷، آئین روز چهلم در مسجد فخرالدوله و مسجد و خیابان‌های اطراف مملو از جمعیت بود و باز هم حضور گسترده‌ی نیروهای انتظامی و وسائل نقلیه‌شان سعی در ایجاد جو وحشت را نمایان می‌کرد . سخنگوی حزب ملت ایران با بررسی جایگاه ویژه‌ی داریوش و پروانه فروهر در مبارزات رو به اوج آزادیخواهانه ، دوباره اعلام کرد که قتل آنان بدون آگاهی و همکاری وزارت اطلاعات و بدون زمینه‌چینی‌هایی که از سوی بخش‌هایی از حکومت برای ایجاد خشونت و وحشت شده بود ، ناممکن بوده است. تا پایان این مراسم من سخن گفتم و از مردم خواستم تا همراهم به خانه‌مان بیایند و با گذاردن شمع بر قتل‌گاه پدر و مادرم ، یاد آنان را گرامی دارند . نیروهای انتظامی سعی کردند جلو جمعیت را که با دادن شعارهایی آزادی‌خواهانه به سوی خانه‌مان در حرکت بودند ، بگیرند . بسیاری از مردم کتک خوردند ، حتا با استفاده از گاز بی‌حس کننده بسیاری از آنان به درون وسایط نقلیه‌ی دولتی کشانده شدند . اما تا ساعت‌ها بعد از پایان مراسم در مسجد ، مردم گروه‌ گروه برای ادای احترام به داخل حیاط و خانه می‌آمدند ، سرود “ای ایران” را می‌خواندند ، و جای خود را به گروه بعدی می‌دادند . در این روز در تماس با قاضی پرونده آگاه شدم که پرونده رسما به دادسرای نظامی فرستاده شده است . تا روز پایانی اقامتم در ایران هرگونه تلاشم برای تماس با مسئولین این پرونده در این ارگان با شکست رو به رو شد . سه شنبه ۱۱/۱۰/۱۳۷۷، طی اطلاعیه‌ای مبهم وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی اعلام کرد که اعضای این وزارت‌خانه در قتل پدر و مادرمان دست داشته‌اند . پنج‌شنبه ۱۷/۱۰/۱۳۷۷، برادرم و من در اطلاعیه‌هایی خواستار نظارت یک گروه حقوقدان ناوابسته‌ی بین المللی بر چند و چون رسیدگی به پرونده‌ی قتل پدر و مادرمان شدیم. از این تاریخ تا کنون ما با برقراری نشست‌های مطبوعاتی ، دیدارها و شرکت در گردهمایی‌ها تلاش می‌کنیم تا هرچه بیشتر پشتیبانی بین‌المللی از حقمان را افزایش دهیم؛ زیرا بر این باور هستیم که تنها با همیاری همه‌ی نیروهای آزادیخواه و به ویژه انعکاس این تلاش‌ها در مطبوعات ، چگونگی فاجعه‌ی قتل پدر و مادرمان و سلسله قتل‌های پس و حتا پیش از آن آشکار خواهد شد.
خبرنامه امیرکبیر: قتل چطور کشف شد؟
- دوستان پدر و مادرم کشفش کردند. روز بعد از شبی که قتل اتفاق افتاد، ، یکم آذر، جلسه حزبی داشتند. حوالی ساعت ۲ و ۳ بعداز ظهردر زدند، چون کسی جواب نداد نگران شدند. یکی از در پرید و در را باز کرد. داخل شدند و دیدند هر دو کشته شده اند. بعد به هم، به رادیوهای آن طرف و به پلیس خبر دادند. بعد خبر پخش شد ، بخصوص ازطریق رسانه های آن طرف مرز. جمعیت زیادی به این کوچه می آیند ، و قضیه تا نیمه های شب ادامه پیدا می کند ، که جنازه های پدر و مادر من را از اینجا می برند. پدرم هنگام حادثه روی صندلی ِ اتاق کارش نشسته بود که از پشت دستها و دهانش گرفته شد و۱۴ ضربه ی چاقو به قفسه ی سینه اش وارد آمد. موقعی که ضربه می زدند صندلیش را به سمت قبله چرخاندند. دلیل ِ این حرف من عکسی است که بازپرس در اول پرونده به من نشان داد ، ‌که از تاخوردگی ِ‌ فرش زیر صندلی پیداست که صندلی را چرخانده اند ، و بعد هم صندلی در عکس رو به دیوار است ، و کسی رو به دیوار نمی نشیند…
خبرنامه امیرکبیر: تناقض عکس ها چه بود؟
- نه تناقضی نبود. عکس ها را برده بودند . آن طور که در پرونده نوشته شده تعداد ۱۴۰ قطعه عکس و دو حلقه فیلم ویدئویی از آن شب ، مامورین آگاهی از صحنه ی قتل گرفته اند که بعدا گفتند که این عکس ها و نوارها گم شده اند، وقتی که من به قاضی پرونده گفتم یعنی چه گم شده؟ پرونده ای که اینقدر مهم بوده چطور ضمائمش گم شده ؟ شما باید پی گیری کنید! پاسخ درستی نشنیدم… به نظر می آید در این پرونده مخفی کاری قوی تر از دادرسی است. مادرم در طبقه ی دوم روی زمین پیدا شدند ، در حالی که آثار خفگی و ۲۴ ضربه ی چاقو بر روی قفسه ی سینه شان وجود داشته. من ساکن ایران نبودم. خبرنگاری به من زنگ زد و گفت آخرین بار کی با مادر و پدرت حرف زدی ؟ روز یک شنبه بود. معمولا یک شنبه ها به خاطر تعطیلی زنگ می زدند و احوال من و پسرم را می پرسیدند. هر چه تلفن و فکس زدم خبری نشد. به یکی از دوستانشان در پاریس زنگ زدم ، خبر را شنیده بود ، پای تلفن گریه می کرد و او به ما گفت که پدر و مادرم کشته شده اند. با اولین هوا پیما به ایران برگشتم و یک روز بعد جنازه ی پدر و مادرم را از پزشکی قانونی تحویل گرفتم. حتی از نشان دادن جنازه به من خودداری می کردند ، ولی من راضی نشدم برگه تحویل را امضا کنم . چیزی که خیلی مهم بود جمعیتی بود که در روز تشییع جنازه از دم مسجد فخرآباد که در نزدیکی خانه ی ماست تا میدان بهارستان ایستاده بود. فیلم ها و عکس هایی از این تشییع جنازه هست که همان موقع هم روزنامه ها بعضی از آنها را چاپ کردند ، این بزرگترین تظاهرات بعد از جمهوری اسلامی بود. خبرگزاری های خارجی رقم شرکت کنندگان را بالای صد هزار نفر اعلام کرده اند. ولی متاسفانه سیر کشتار پایان نیافت. و بعد از آن محمد مختاری و محمد جعفر پوینده کشته شدند. جسد مجید شریف پیدا شد. قبل از پدر و مادر من حمید حاجی زاده و پسرش کارون را در کرمان کشته بودند. پیروز دوانی ربوده شده بود و کسی از سرنوشتش خبری نداشت. این یک مجموعه ای از جنایت هاست که در پائیز ۷۷ اتفاق افتاده در ۱۵ دی ماه وزارت اطلاعات اطلاعیه ای داد و به صورت رسمی اعلام کرد که کارکنان این وزارت خانه در این جنایت ها نقش داشته اند. چیزی که آنها آن موقع گفتند این بود که عده ای خودسر در این وزارت خانه این کار را کرده اند و به این ترتیب آنها خواستند مسولیت را صرفا بر عهده ی چند نفر بگذارند و از بافت سازمانی خارج بکنند ، در صورتی که در همان پرونده متهمین هرکدام بارها گفته اند که بصورت سازمانی عمل کرده اند ، گفته اند که حذف فیزیکی جز فعالیت های سازمانی ما بود و در گذشته هم انجام می دادیم. کاظمی و عالیخانی ،‌ دو متهمی که به عنوان متهمین ردیف اول اعلام کردند ، مدعی بوده اند که دستور را از وزیر وقت اطلاعات آقای دری نجف آبادی گرفته اند. دری نجف آبادی را در بازجویی مختصری که از او شده به همین دلیل رای برائت داده اند و در این مورد تحقیق واقعی انجام نشده و ایشان بعدا دادستان کل کشور شد. و به نظر من و شاید هر کسی که با بی طرفی به این روند نگاه کند این پرونده پرونده ای باز است ، دادخواهی ای است که ناتمام مانده و به اعتقاد من وظیفه ی هر ایرانی است که این پرونده را به عنوان یک پرونده ی باز به یاد نگاه داشته باشد ،‌ تا به امید روزی که ما ابزارهایی داشته باشیم که بتوانیم به این پرونده را در یک دادگاه صالحه رسیدگی کنیم. و به معضلی که با عنوان قتل های سیاسی وجدان جامعه ی ما را خدشه دار کرده رسیدگی کرد و مسئله را به یک پایان صحیح رسوند.
خبرنامه امیرکبیر: خانم فروهر از پرونده قضائی پدر و مادر خود بگویید؟
پرونده را به دقت خواندم ؛ برگه‌های اعتراف کارمندان وزارت اطلاعات در باره‌ی چگونگی به قتل رساندن پدر و مادرم را . اما در این برگ‌ها همچنان چرایی این جنایت‌ها و دستور دهندگان آن‌ها پس از دو سال مبهم مانده است . با آن که متهمان پرونده در بازجویی‌هایشان به نقش فرمانبر خود اشاره کرده‌اند ، تحقیقات کافی از دستور دهندگانی که نام برده شده‌اند ، در پرونده موجود نیست . برگ‌های متعددی از تحقیقات انجام شده از پرونده‌ی کنونی حذف شده و پرونده گسست‌های زمانی و معنایی فاحشی پیدا کرده است؛ از جمله حتا یک برگ از بازجویی‌های سعید امامی (اسلامی) که از سوی مقامات رسیدگی کننده به پرونده بارها به عنوان یکی از عوامل اصلی قتل‌های سیاسی پائیز ?? معرفی شده را در پرونده نیافتیم ؛ حتا چگونگی کشف رد پای متهمین که به دستگیری آنان انجامیده در پرونده مشخص نمی‌باشد . مدارک و دلایلی وجود دارد که نحوه‌ی به قتل رساندن پدر و مادرم ، آنچنان که مجریان قتل‌ها بازگو کرده‌اند را به زیر سوال می‌برد ، اما تحقیق در این باره در پرونده موجود نیست . اگر از ابتدا مسئولان پرونده‌ ما را چنین نامحرم نمی‌انگاشتند و به بهانه‌ی دفاع از امنیت ملی ، ما را از حق مسلم خود در خواندن پرونده به هنگام تحقیق محروم نمی‌کردند ، شاید امروز حقایق بیشتری در پرونده نمایان بود . در برگ‌های پرونده اگر چه بسیارنکته‌ها ناگفته مانده بود ، اما خشونت و رذالتی در کلمات قتل‌ها نهفته بود که نمایانگر ابعاد جنایت است ، نمایانگر سلسله خشونتی است که مجریانش را در شب اول آذرماه راهی خانه‌ی پدر و مادرم کرد و قلب پاک آنان را که همواره به شوق ایرانی آباد و آزاد می‌تپید ، وحشیانه درید . خون‌بهای راستین آنان افشای تمامی حقیقت است و نابودی این سلسله‌ی خشونت تا آخرین حلقه‌های آن . بارها تقاضای پس گرفتن لباس‌های پدر و مادرم را که به هنگام قتل بر تن داشته‌اند ، کرده‌ام . بارها به من گفته شده که جزء مدارک ضمیمه‌ی پرونده می‌باشد . اگر این لباس‌ها برای تحقیقات لازم نیستند ، تقاضا دارم به من باز گردانده شوند . هم‌چنین عکس‌های جسد پدر و مادرم و فیلمی که از صحنه‌ی قتل تهیه شده ، در پرونده موجود نیست . این مدارک برای اثبات صحت تحقیقات انجام شده به ویژه در مورد نحوه‌ی پوشش آنان هنگام تحویل جسدها به آمبولانس پزشک قانونی لازم می‌باشند و من نیز تقاضای مشاهده و داشتن کپی از آن‌ها را دارم . این فیلم و عکس‌ها به هنگام تحویل پرونده به دادستانی نظامی ضمیمه‌ی آن بوده‌ است که در پرونده‌ی مدرک تحویل ثبت است. نقایص فراوان پرونده را وکلا اعلام کرده‌اند . که البته با توجه به حجم بسیارزیاد آن بسیار کلی مطرح شده است و با هربار بازخوانی یادداشت‌هایی که به دقت از پرونده برداشته‌ایم ، نکات جدیدی به نظر می‌رسد . از جمله صورت جلسه‌ای به تاریخ تحویل یک قبضه اسلحه به همراه خشاب مربوطه و یک خشاب متفرقه از اداره‌ی کل اطلاعات ناجا که عوامل این اداره در روز کشف قتل از منزل پیدا کرده‌اند و تا این تاریخ در اختیار آنان بوده ، ذکر شده است . هیچگونه تحقیقاتی در این مورد در پرونده موجود نیست . از جمله تطابق اثر انگشت یا حتا تحقیق این که اسلحه دقیقا در چه مکانی در خانه پیدا شده است. اگر چه تحقیق در برخی موارد با گذشت زمان طولانی دشوار می‌باشد ؛ اما دستگاه قضائی مسئول این سهل انگاری‌ها است و بایستی در جهت جبران آن حداکثر کوشش انجام گیرد. عدم وجود اعترافات سعید امامی در پرونده از سوی قاضی دادگاه نیز به عنوان نقص اعلام شده ، اما هیچ برگی از اعترافات وی ضمیمه‌ی پرونده نشده است . با توجه به گفته‌ی رسمی مقام رسیدگی کننده به پرونده ، در رابطه با نقش سعید امامی در پرونده‌ی قتل‌ها در تاریخ ۳۰/۳/۱۳۷۸که اعلام کرده‌اند : “با توجه به مدارک موجود و اعترافات صریح سعید امامی ، وی هیچ‌گونه راه فراری نداشت و اگر با این اتهامات به دادگاه می‌رفت ، حکم او اعدام بود .” چگونه حذف اعترافات وی را از پرونده می‌توان توجیه کرد و در راستای افشای حقیقت که وظیفه‌ی دادگاه است ، دانست ؟ چگونه پرونده‌ای فاقد اعترافات مهمی که از سوی مقام رسیدگی کننده ، لایق اشد مجازات در رابطه با جرایم موضوع پرونده بوده ، تکمیل شده تلقی شده است ؟ ـ متهمان ردیف اول و دوم ادعا دارند که به دستور وزیر وقت اطلاعات این جنایات را انجام داده‌اند و اساس اعترافات آنان بر این مبناست . پس از اعلام نقص و به در خواست دادگاه مبنی بر انجام تحقیقات در این رابطه از وزیر وقت ، ۳ صفحه اظهارات ایشان به پرونده ضمیمه شده که تنها به رد ادعا اکتفا کرده‌اند . آیا این تحقیق کافی است که بر اساس آن با صدور قرار منع تعقیب ، حتا امکان تحقیق بیشتر بکلی مسدود شده است ؟ با حذف مساله‌ی دستور وزیر ، پرونده حتا بسیار مبهم‌تر شده است ؛ زیرا انگیزه‌ی این جنایت‌ها از سوی متهمان به تکرار اجرای دستور وزیر اعلام شده است . حالا با فرض این که دستوری از سوی مقام بالاتر در کار نبوده است پس اینان با چه انگیزه و پشتوانه‌ای چنین جنایت‌های فجیعی را چنین حساب شده و با بکارگیری کادری وسیع انجام داده‌اند ؟ از محتویات پرونده جوابی برای این پرسش نمی‌توان یافت. ـ مصطفی کاظمی در ذیل برگ تمدید قرار بازداشت خود به تاریخ ۱۱/۶/۷۸ نوشته است : “آمریت با سعید امامی است .” در صورتی‌که در بازجویی‌هایی که از وی انجام شده وزیر وقت را آمر معرفی کرده است . این تناقض را چگونه می‌توان توضیح داد . ـ بر اساس بازجویی‌های متهمان ، خلاف‌کاری‌هایی از سوی مرجع رسیدگی کننده صورت گرفته که در نهایت سبب پیچیدگی پرونده شده است . متهمان در بازجویی‌های اولیه تا ماه‌ها خود را با نام مستعار معرفی کرده‌اند . برخی از آنان ادعا دارند که این عمل را با رضایت و حتا توصیه مسئول بازجویی کننده انجام داده‌اند . اگر فرض را بر دروغ بودن این ادعا بگذاریم ، شاید افراد ناشناخته‌ی رده پائین وزارت اطلاعات می‌توانستند هویت خود را مخفی نگاه دارند ؛ اما این عمل برای افراد شناخته شده‌ای از جمله مصطفی کاظمی و مهرداد عالیخانی چگونه ممکن بوده است ؟ اما از نامبردگان نیز تنها با نام مستعار در پرونده مدارکی وجود دارد ؛ حتا در صورتجلسه‌ی شعبه‌ی دوم دادگاه نظامی یک تهران که به اعتراض آنان مبنی بر صدور قرار بازداشت رسیدگی کرده ، نیز از نام مستعار استفاده کرده‌اند . این متهمان حتا در بیان نامشان موظف به گفتن واقعیت نشده‌اند . این رویه چگونه توجیه پذیر است ؟ چه تاثیراتی بر روند پیگیری پرونده داشته‌است ؟ چرا در این موارد پیگیری لازم انجام نشده است ؟ در مورد چگونگی ورود به خانه‌ی پدر و مادرم و نحوه‌ی به قتل رساندن آن دو ، ابهامات و تناقضات فراوانی وجود دارد که با وجود ذکر ، این نقایص همچنان برطرف نشده‌اند. ـ متهمان مدعی هستند که با دستمال آغشته به مواد بیهوشی پدر و مادرم را بیهوش و سپس به قتل رسانده‌اند. در صورتی که بر اساس گزارش پزشک قانونی در خون آنان آثار مواد بیهوشی کشف نشده است. این نکته می‌تواند ثابت کننده‌ی ساختگی بودن اعترافات متهمان درباره‌ی چگونگی به قتل رساندن پدر و مادرم باشد . چرا هیچ تحقیقی در این باره وجود ندارد ؟ ـ پیدا شدن پیراهن آغشته به خون فردی غیر از پدر و مادرم ، سرنگی که حاوی سم و خون پدر و مادرم بوده ، اسلحه‌ای که حتا هیچ تحقیقی در باره‌ی اثر انگشت روی آن انجام نشده ، در محل جنایت همچنان در تناقض با گفته‌های متهمان در باره‌ی چگونگی به قتل رساندن پدر و مادرم باقی مانده است. چرا ؟ وظیفه‌ی دستگاه قضایی کشف چگونگی قتل آنان است. چطور به خود اجازه می‌دهند با این استدلال که “در موضوع اتهام تاثیری ندارد” این مطلب را مبهم باقی بگذارند ؟ ـ ضمیمه‌ی پرونده‌ی قتل پدر و مادرم تعداد بیش از صد قطعه عکس و یک حلقه نوار ویدئویی از صحنه‌ی جنایت ، پس از کشف به داستانی تحویل شده است . این مدارک مفقود شده‌اند . قاضی دادگاه که عدم وجود این مدارک تصویری را از نواقص پرونده اعلام کرده ، در جواب پرسش من که چرا پس از تکمیل همچنان این مدارک ضمیمه نشده‌اند ، اظهار کرد : “گم شده‌” . چگونه مدارک ضمیمه‌ی پرونده گم می‌شوند ؟ریاست محترم قوه‌ی قضائیه چگونه با این ابهام و تناقض پرونده‌ای کامل اعلام می‌شود ؟ با توجه به تمامی این سوالات و بسیاری سئوالات دیگر که محدوده‌ی تنگ کیفرخواست کنونی مجالی برای یافتن پاسخ آنان را مهیا نمی‌کند ، چه امیدی به دادرسی عادلانه باقی است ؟ این سوال‌ها که ذهن دردمند فرزندی پدر کشته ، مادر کشته را می‌ساید ، آیا مهلت پاسخ خواهند یافت ؟
خبرنامه امیرکبیر: خانم فروهر برخورد مسئولان پرونده‌ با شما چگونه بود؟
بارها و بارها به ایران آمدم ، در راهروهای ساختمان‌های قضایی به صبر نشستم تا پس از مراجعه‌های پیاپی مهلت ملاقات با مسئولان پرونده‌ی قتل آن دو را یافتم . مسئولانی که هر از گاه جای خود را به دیگری می‌دادند ؛ اما همگی سوال‌های ساده‌ی مرا بی جواب می‌گذاشتند و سکوت خود را با “حفظ امنیت ملی” برابر می‌دانستند . اگر چه با تکیه بر قانون ازهمان ابتدا ما شاکیان خصوصی قتل‌ها و وکلایمان ، حق بررسی پرونده و آگاهی از حقایق کشف شده از قتل عزیزانمان را داشتیم ، اما ازاین حق مسلم خویش محروم گشتیم . پس از گذشت چند هفته از وقوع قتل‌ها ، پرونده به دادستانی نظامی ارجاع شد و علی‌رغم اعتراض وکلای پرونده به این روند ، دلایل قانونی این ارجاع مسکوت ماند و چنانچه پس از خواندن پرونده دریافتیم ، این روند با تناقض‌هایی همراه بوده که همچنان کل روند دادرسی را به زیر سوال می‌برد . بارها و بارها از زبان مسئولان پرونده ، این وعده را شنیدم که در پی کشف تمامی ابعاد وسیع این جنایت‌ها هستند . وعده‌هایی که در تکرارشان توانایی باور را از من می‌گرفتند تا نزدیک به دو سال پس از قتل پدر و مادرم اعلام شد که پرونده تکمیل شده و برای بررسی در اختیار وکلا قرار خواهد گرفت . من ، خود دوباره به ایران آمدم تا سرانجام در مهلت ده روزه‌ای که برای خواندن پرونده تعیین شده بود ، جوابی برای سوال‌های جانفرسای خویش بیابم. پرونده‌ی قتل پدر و مادرم ، نتیجه‌ی تحقیقات طولانی را برگ برک خواندم و با ورق زدن هر برگ با بغضی فروخورده در گلویم دریافتم که بر این پرونده نیز همان رفته است که بر پیکر پدر و مادرم . انگار این پرونده خود نشانه‌ی دیگری از ستم بود و نه راهگشایی به سوی عدالت . در نامه‌ای به ریاست قوه‌ی در تاریخ نوزدهم مهرماه ۱۳۷۹نقایص اساسی پرونده را برشمردم ، با این امید که توجه ایشان تغییری در این روند پدید آورد . وکلای پرونده در لایحه‌های طولانی ، نقایص را رسما به دادگاه اعلام کردند ؛ حتا قاضی دادگاه که از همان ابتدا مشخص بود تنها در صدد محدود کردن ابعاد وسیع وظیفه‌ی خطیر خویش است ، پرونده را ناقص اعلام کرد . اما پس از گذشت مدت زمان کوتاهی ، پرونده هم چنان با داشتن نقایص اساسی پیشینش آماده‌ی دادرسی اعلام شد . من ، خود دوباره به ایران آمدم تا آنچه را که از وکیل خانواده‌مان شنیده بودم ، به چشم ببینم . پس از خواندن آنچه به پرونده اضافه شده بود ـ که نه تنها از ابهامات نمی‌کاست بلکه بر آنان می‌افزود ـ سعی کردم سوالات خویش را از قاضی دادگاه بپرسم که حاضر نبود حتا چند دقیقه‌ای از وقت خویش را به جوابگویی صرف کند . دوباره در نامه‌ای به تاریخ بیست و هفتم آذرماه ۱۳۷۹برای ریاست قوه‌ی قضائیه ، وضعیت پرونده و سوال‌های بی‌جواب خویش را نوشتم و تقاضای دیدار ایشان را برای ادای توضیحات بیشتر کردم ؛ بی‌آن که حتا پاسخی دریافت کنم . در چنین شرایطی که دادگاه تنها انگار در جهت سلب مسئولیت دستگاه قضائی از خویش تشکیل می‌شد ، و با توجه به محدوده‌ی تنگ کیفرخواست صادره ، هیچ امیدی به کشف تمامی حقیقت از سوی دادگاه باقی نبود . برای ما بازماندگان قربانیان قتل‌های سیاسی پائیز ۱۳۷۷راه‌کاری نماند جز عدم قبول صلاحیت چنین دادگاهی و اعلام رسمی عدم شرکت در چنین نمایش تلخی که نه تنها مرهمی بر زخم‌های ما نبود ؛ بلکه انگار تمامی تلاش صادقانه و صبورانه‌ی ما در راستای دادخواهی را به سخره می‌گرفت . دادگاه پشت درهای بسته تشکیل شد و قاضی دادگاه سرانجام تنها برای جبران عدم قاطعیت خویش در کشف حقیقت رای‌هایی صادر کرد با ظاهری قاطعانه که در میان آنان برای سه تن از مجریان قتل‌ها حکم مرگ صادر شده بود . تلخ‌تر آن‌که مسئولیت اجرای احکام بی‌پایه‌ی خویش را نیز بر شانه‌های دردمند فرزندان و همسران و مادر و پدر مقتولان نهاد . به حقیقت قسم که در هیچ یک از لحظه‌های دشواری که در راهروها و اتاق‌های دستگاه قضائی گذرانده‌ام ، انتقام‌جویی انگیزه‌ی من نبوده است و هیچ‌گاه خون پاک پدر و مادرم را در کفه‌ی ترازویی ننهاده و نخواهم نهاد . آنچه از ابتدا انگیزه‌ی بازماندگان قربانیان قتل‌های سیاسی پائیز ۱۳۷۷بوده است و برابر با خواست عمومی مردم است ، آشکار شدن حقیقت می‌باشد ، اجرای عدالت است و نه انتقام از ماموران خشک اندیشی که به اعتراف خویش اجرای دستور کرده‌اند ؛ مامورانی که اگر چه شاید از مدت‌ها پیش مسئولیت سنگین انسان بودن را بر زمین نهاده‌اند ، اما هیچ‌گاه به تنهایی گناه پا گرفتن و طرح‌ریزی و اجرای چنین جنایت‌های ضد بشری را بر دوش نمی‌کشند .
خبرنامه امیرکبیر: بهتره برگردیم به عقب. از آبان ۷۵ آقای خاتمی در دانشگاه شریف اعلام کاندیداتوری کرد ، با شعارهای بسیار زیاد مدنی ، آزادی های اجتماعی و اصلاحات به میدان آمد ، مردم با هزاران امید به باز شدن فضای سیاسی در ۲ ی خرداد رای دادند ، و در زمان وزیر اطلاعات همین دولت آقای خاتمی یعنی آقای دری نجف آبادی این قتل ها انجام شد. اگر ممکن است توضیح بدهید قبل از موضع آقای فروهر چه بود؟
این ها علنا عنوان می کردند که در چارچوب نظام فعلی دسترسی به خواسته های مردم ممکن نیست. یعنی چارچوب کلی این سیستم با مردم سالاری ، با رسیدن به خواسته های مردم در تناقض است. و به همین دلیل هم انتخابات را تحریم می کردند. انتخابات ۲ ی خرداد ۷۶ را هم تحریم کردند.
خبرنامه امیرکبیر: تحلیل شان از اوضاع چه بود؟
همان طور که در مصاحبه ها بارها گفته اند ، تحلیلشان این طور بود که آقای خاتمی ممکن است به لحاظ شخصی از بسیاری از کسانی که در درون این سیستم هستند منزه تر باشد و حرف هایی که می زند حرف هایی دلنشین باشد ، اما در چهارچوب حاضر اصلاحات به مفهومی که ایشان قولش را می دهد ممکن نیست. مادر من در یک مصاحبه ای می گوید که ایشان آمدند به وی‍ژه رای زنان و جوانان را جلب کردند ، اما این باعث سرخوردگی سیاسی همین نیروهای اجتماعی خواهد شد و کار را به عقب خواهد انداخت. مادر من در مصاحبه می گوید که ما معتقد بودیم بایستی این خشم و قهری که در جامعه نسبت به سیستم حاکم پدید آمده حفظ بشود تا بتوان از این نیروی قهر استفاده ای بیش از این کرد. ایشان بین حکومتی که توانایی برآوردن خواسته های مردم را ندارد و مردم پل زدند. تحلیل پدر و مادرم این بود و با همین تحلیل هم رای نداده بودند ، منتهی مسئله ای که مطرح بود این بود که می گفتند بایستی از قدم های کوچکی که در راستای پیشبرد هدف های مردم هست حمایت کرد ، بایستی مداخله ی سیاسی داشت و به صورت دائم روی هر موردی که انجام می شود یا قولی که داده شده و انجام نشده حرف زد ، مشارکت سیاسی مردم را بیشتر کرد و خود را با تمام این جریان مخلوط کرد تا بشود مردم را بسیج کرد، که متاسفانه پدرم فرصتش را پیدا نکردند.
خبرنامه امیرکبیر: پدر شما در چند سال بعد از انقلاب زندان هم رفتند؟‌ تهدیدهایی هم از طرف حکومت داشتند؟ این تهدیدها در چه حدی بوده ؟ آیا این تهدید ها جدی بوده ؟‌
تهدید که از سوی حکومت همیشه جدی است ، به خصوص آن سالها. خانه ی ما تحت کنترل دائمی وزارت اطلاعات بود. وقتی که گالین دوفول نماینده فرستاده ی ویژه ی سازمان ملل برای مسائل حقوق بشر اوایل هفتاد به اینجا آمده بود ، برادرم تعریف می کرد که روی پشت بام همسایه دوربین گذاشته بودند. شنود هم که همیشگی بود ، تلفن ها کنترل می شدند، همه چیز تحت کنترل بود. یک بار تهدید کرده بودند که می خواهند پدر من را بزنند. این درست دو سال قبل از کشته شدنش اتفاق افتاد ، یعنی در سال ۱۳۷۵.
خبرنامه امیرکبیر: دقیقا به چه شکل بود و از کدام سازمان؟
بصورت تلفنی تهدید کرده بودند. چون مصاحبه های تندی کرده بودند و تهدید کرده بودند که می زنند.
خبرنامه امیرکبیر: خودشان را چه معرفی می کردند؟
نمی دانم . به پدرم گفته بودند. ولی تهدیدی جدی بود. پدر من همانجا پای تلفن گفته بود که من فردا صبح از خانه ام تا دانشگاه تهران را پیاده می روم و بر می گردم ، اگر شما می خواهید کاری بکنید فرصت مناسب دارید. یعنی شیوه ی ایشان در مقابل این قضایا این بوده. اینجا در دست جمهوری اسلامی مانده بودند ، که اینجا زندگی و کار کنند ، پس در مقابل تهدید کجا می توانست برود؟ همیشه شیوه ی پدرم در مقابل این نوع تهدید ها این بوده که هرکاری که می خواهید بکنید. ولی خوشبختانه آن روز اتفاقی نیفتاد. این چیزی است که من از آن دقیقا اطلاع دارم. ولی مسلما به شیوه های مختلفی وجود داشته. مثل توصیه های جمهوری اسلامی .
خبرنامه امیرکبیر: از ابتدای بحث من می خواستم به خاطر نبش قبر این وقایع تلخ از شما پوزش بخواهم. هدف ما از این کار آگاهی اجتماعی است. ماخود از آزار دهنده بودن این موضوع آگاهیم. و خود بخش کوچکی از این سفاکی را در دانشگاه تجربه کرده ایم. اما من می خواهم یک فلاش بکی بزنم به اول بحث ، تقریبا در سال ۶۷- ۶۹ بود که چنین اتفاقاتی افتاد ، با قتل دکتر سامی و پس از آن بیانیه ی ۹۰ امضایی که ۹۰ نفر از شخصیت های سیاسی از مرحوم مهندس بازرگان و دکتر سحابی تا شخصیت های دیگری که بیشتر متمایل بودند به جبهه ی ملی بیانیه ای امضا می کنند خطاب به دولت آقای هاشمی که شرایط اقتصادی که شما پیش می آورید مملکت را به ناکجا آباد می کشاند. پس از آن از اردیبشهت ۷۰ یا ۷۱ ،‌۲۳ نفر از این فعالان زندانی می شوند ، دکتر فرهاد بهبهانی و دکتر حمید اردلان از آنها بودند. این برخوردها با قتل دکتر سامی آغاز می شود. پرسش من این است که در این آگاهی که از بیانیه ی وزارت اطلاعات بوجود آمد ، چه کسانی نقش داشتند؟‌ مصاحبه های زیادی انجام شد و کتاب های زیادی نوشته شد ، اکبر گنجی به خاطر همین افشاگری ها ۷ سال به زندان رفت ، و همچنین سعید حجاریان و عماد الدین باقی و …، ؟ اسم های بسیار زیادی حول این پرونده مطرح می شود. من می خواهم بدانم در این مدت که بالغ بر ده سال می شود، نقش این افراد در این پرونده چه بود و چگونه در این پرونده از قضیه آگاهی یافتند. سعید حجاریان خود از موسسین وزارت اطلاعات بود. این جنایت ها چطوری افشا شد؟‌
به نظر من مهمترین قضیه در افشای جنایت ها واکنش مردم بود. آنجا که مردم به قتلها به آن شدت اعتراض کردند و گفتند که کار خودشان بوده دیگر نمی شد به سناریوهای قبلی استناد کرد. می گفتند اختلاف درون سازمانی بوده ، می گفتند کردهای جوان بوده اند ، می گفته اند مامورین اسرائیلی بوده اند ، آمریکائی هایی که اتوبوسشان چپه شده بوده ! ولی هیچ کدام لحظه ای در جامعه مقبول نیفتاد. بنابراین به نظر من مهمترین قضیه واکنش مردم بود. بعد هم مسلما کسانی که در نوعی از وابستگی یا ارتباط با بافت قدرت بودند ، خبرهایی به گوششان رسیده بود ،‌ و مثل گذشته سکوت نکرده بودند، ‌بلکه شروع به حرف زدن کردند ، مطبوعات آن موقع خیلی مهم بودند. نه فقط مقاله های تحلیلی که اکبر گنجی و عمادالدین باقی و دیگران نوشتند بلکه حتی خبررسانی خیلی اهمیت داشت. خبرنگاران ساده ای که با قاضی پرونده صحبت کردند و از تظاهرات خبر نوشته یا عکس گذاشتند، یعنی یک نوع همکاری. علاوه بر نیروهای اصلاح طلب و روزنامه نگار ، که نقش اساسی در افشاگری قضیه داشتند ،‌ بخشی دیگر هم نیروهای اپوزسیون داخل و خارج از کشور بودند. اینها شروع به تحلیل کردند. مسئله ی اتوبوس ارمنستان رو فرج سرکوهی از آنجا گفت . و خیلی مسائل دیگر را افشا کردند. واین مسئله به یک حرکت عمومی در راه دادخواهی قتل های سیاسی تبدیل شد. منتها تا آخر با ما همراه نماندند. آقای انصاری راد رئیس کمیسیون اصل نود با ما همکاری کرد ، و همیشه بر خلاف قوه ی قضائیه با روی باز ما را پذیرفت. من یادداشت های پرونده را برایشان خواندم . بعضی از نمایندگان شروع به گریه کردند ، جایی که نوشته شده بود با ذکر یا زهرا به سینه ی پروانه ی فروهر زدم. ولی همین کمیسیون اصل نود جواب کتبی به ما نداد ، سرانجام بعد از مراجعه های مکرر، آقای انصاری راد به من گفتند ما در تحقیقاتمان به کسانی برخوردیم که توانایی احضار آن ها را برای پاسخ گویی به مجلس نداریم. در فیلمی خبرنگار آلمانی از آقای انصاری می پرسند شما احساس خطر نکردید؟ و ایشان می گویند ما به مرحله ی خطر نرسیدیم ! یعنی تا پایان افشاگری نیامده اند.
خبرنامه امیرکبیر: نقش آقای خاتمی و دولت اصلاحات در این سالها چه بود و بعد از واقعه چه قدر کمک کردند؟
آقای خاتمی در روز هفتم پدر و مادر من برایم تسلیت فرستادند و به هر صورت همدردی نشان دادند و در صحبت هایشان می گفتند که این ها جنایاتیست که اتفاق افتاده و باید پیگیری شوند. این ها مسائلی مثبت اند اما در بازبینی صحیح این پرونده اصلاح طلبان از این موضوع تنها به عنوان سلاحی در مقابل حزب رقیب استفاده کردند. ولی در زمانی که نیاز بود تا برای کشف حقیقت پایداری نشان دهند ، پشت ما را خالی کردند. یعنی اصراری که باید برای صالحه بودن دادگاه و افشای مخدوش بودن پرونده می کردند ، هیچ گاه عملی نشد. در کلام حمایت کردند اما آنجایی که به حمایت عملی نیاز بود، به معامله های پشت پرده با طرف مقابل پرداختند. در پایان خبرنامه امیرکبیر از خانم پرستو فروهر برای گفتگو با کمیته پژوهش انجمن اسلامی پلی تکنیک تشکر می کند.


Thursday, November 20, 2008

اخبارزندانیان سیاسی// دانشجویان در میدان مبارزه


زندانیان و نماز زوری-انجمن زندانیان سیاسی
به تعبیر مارکس تاریخ دو بار تکرار می شود. یک بار به صورت تراژیک و بار دیگر به صورت کومیک.وجه تراژیک تاریخ جمهوری اسلامی دهه ی 60 و شکنجه،اعدام و سرکوب کور و وحشیانه بود اما وجه کومیک ان را اینک فردی به نام بزرگ نیا رییس بند 350 زندان اوین به نمایش گذاشته است. این انسان کودن اعلام کرده است که هر زندانی که در نماز جماعت زوری شرکت نکند ،مرخصی اش لغو خواهد شد. اخیرا به زندانیان سیاسی از جمله روزنامه نگار زندانی محمد حسن فلاحیه زاده گفته است که به دلیل عدم شرکت در نماز جماعت،از ملاقات حضوری محروم هستند. جالب این است که زندان اوین انقدر بی صاحب شده است که یک نفر در باره ی اقدامات این ادم احمق از او پرسش نمی کند.

دادگاه دانش پذیر برگذار شد-انجمن زندانیان سیاسی
پس از یک سال که از حبس اقای احمد دانش پذیر ،گذشت بالاخره روز گذشته دادگاه ایشان به ریاست اقای صلواتی برگذار شد. اتهام ایشان اقدام علیه امنیت ملی از طریق تبلیغ علیه نظام است. ولی وزارت اطلاعات و قاضی صلواتی اصرار دارند که او را به سازمان مجاهدین خلق منتسب کنند.نکته ی قابل تامل این است که اقای دانش پذیر از طرفداران پادشاهی پارلمانی و به لحاظ تشکیلاتی از نیرو های نزدیک به جبهه ی دموکراتیک ایران است و خودش نیز در دادگاه اعلام کرده است که طرفدار پادشاهی می باشد ولی دادگاه اصرار می کند که او را به سازمان بچسباند.

اکبر لکستانی روانه ی زندان شد-انجمن زندانیان سیاسی
اکبر لکستانی مبارز سیاسی و کوشنده ی حقوق بشری روانه ی زندان شد. اقای لکستانی پیش از این به اتهام توهین به احمدی نژاد برای مدتی بازداشت شد و پس از این بود که به 3 سال حبس محکوم گردید. لکستانی که دبیر جبهه ی متحد اذری زبان های ایران است اهل شهرستان ماکو و دارای 2 فرزند می باشد. لکستانی 2 روز پیش جلب وبه زندان ماکو منتقل گردید. شایان ذکر است که پدر ایشان در جنگ ایران و عراق به شهادت رسید.

علي رضا صادقي هوادار آقاي بروجردي هم دستگير شد
مهندس علي‌رضا صادقي يكي ديگر از هوادارن آقاي بروجردي دستگير و به 3 سال زندان تعزيري محكوم شد. وضعيت جسمي ايشان خطرناك است و خانواده‌ ايشان به شدت نگران هستند. پيروان جريانات فكر و معنوي، اقليت‌ها و فعالان سياسي ايران در فشار شديد به سر مي‌برند. شاهد حقوق بشر – عضو ال ياسين- تهران

انتقال مجدد فلاحیه به سلول انفرادی-انجمن زندانیان سیاسی
محمد حسن فلاحیه زاده بار دیگر به انفرادی انتقال یافت. این فشار ها را فردی به نام بزرگ نیا مسئول بند 350 اعمال می کند. برای این که اقای فلاحیه زاده نمی خواهد به نماز اجباری و برنامه ی صبح گاه اجباری برود.بزرگ نیا اخیرا به او گفته بود که تظاهر دروغین به نماز بهتر از بی نمازی است.به راستی که قشری گری مذهبی در خدمت قدرت سیاسی و وسیله ای برای رسیدن به مقاصد
دنیایی است. دین سیاسی بهتر از این نمی شود.
دانشجویان در میدان مبارزه
پیام دانشجو:در استانه ی اذر ماه می رود تا بار دیگر جنبش دانشجویی به عنوان مشعل دار مبارزات ازادی خواهانه و عدالت طلبانه ی ملت به حرکت در اید. در همین رابطه دانشگاه خواجه نصیر،دانشگاه زنجان ،دانشگاه سیستان و بلوچستان و دانشگاه تربیت معلم خبرساز شدند. این در حالی است که هنوز چند روزی از مانور غیر متعارف نیروهای انتظامی در خیابان های تهران نگذشته است.گزارش های زیر را بخوانید.

در روز سه شنبه ۲۸/۸/۸۷ در آستانه سفر محمود احمدی نژاد به استان زنجان ، دانشجویان دانشگاه زنجان به صورت خودجوش با امضای نامه ای ضمن اعتراض به سیاست های دولت نهم در زمینه مسائل آموزشی ، صنفی ، فرهنگی و سیاسی دانشگاه خواستار حضور محمود احمدی نژاد در دانشگاه و پاسخگویی به نمایندگان واقعی دانشجویان شدند.در این نامه که به امضای بیش از ۱۰۰۰ نفر دانشجوی دانشگاه زنجان رسید ، دانشجویان این دانشگاه خواستار صدور مجوز انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه زنجان و باز پس دادن آن به نمایندگان راستین دانشجویان شدند و نسبت به تلاش های مسئولان دانشگاه در راستای ایجاد مشکل برای فعالیت این تشکل و تغییر نام آن اعتراض نمودند.متن این نامه بدین شرح است: به نام خدا جناب آقای محمود احمدی نژاد ریاست محترم جمهوری اسلامی ایران احتراما با توجه به اینکه ظاهرا قرار است در آینده نزدیک در راستای سفرهای استانی ، به استان زنجان سفر نمایید و با عنایت به اینکه به ما اجازه صحبت رو در رو با جنابعالی و ابراز نظراتمان داده نخواهد شد تصمیم گرفتیم مشکلات موجود در دانشگاه را در غالب نامه ای سرگشاده خدمتتان عرض نماییم و با توجه به اینکه یکی از اهداف سفرهای استانی را برقراری عدالت بیان نموده اید ، امید است در سفر آتی خود به استان زنجان ، نسبت به بی عدالتی هایی که در چند سال اخیر مقامات منصوب توسط شما در حق دانشجویان دانشگاه زنجان روا داشته اند ، اقدامات لازم را مبذول بفرمایید.پاره ای از مشکلات دانشگاه زنجان در ذیل می آید: ۱-در آغاز هر سال تحصیلی شاهد افزایش ظرفیت رشته های مختلف در دانشگاه زنجان هستیم در حالی که امکانات آموزشی دانشگاه به هیچ وجه متناسب با چنین افزایش ظرفیتی ، افزایش نمی یابد. گویا مقامات منصوب توسط شما در وزارت علوم تنها به دنبال ثبت رکوردی در این زمینه و استفاده تبلیغاتی از آن برای دولت نهم هستند و بدون کارشناسی دقیق و علمی و ایجاد امکانات و فضاهای آموزشی مناسب و متناسب با جمعیت دانشجویی دانشگاه زنجان و همچنین بدون در نظر گرفتن فرصت های شغلی شهر زنجان و کشور در رشته های مختلف دست به چنین عملی می زنند.ضمنا افزایش رشته ها در مقاطع کارشناسی ، کارشناسی ارشد و دکتری در دانشگاه زنجان و تاسیس رشته های جدید در این دانشگاه بدون جذب اعضای هیئت علمی کافی برای این رشته ها از سوی مسئولان دانشگاه زنجان صورت می پزیرد. ۲-در زمینه مسائل صنفی دانشجویان کمبود خوابگاههای دانشجویی ، وضعیت نا مطلوب خوابگاهها ، هزینه بسیار بالای خوابگاههای خودگردان دانشگاه ، کمبود امکانات ورزشی و رفاهی ، کمبود سرویس ها و … مشکلاتی که ناشی از سیاست های غلط مسئولان وزارت علوم در دولت جنابعالی است. ۳-در زمینه مسائل فرهنگی-سیاسی دانشگاه ، اینطور به نظر می رسد که سیاستهای دولت نهم در جهت محدود نمودن فعالیتهای دانشجویان می باشد.که از آن جمله می توان به : طولانی نمودن زمان صدور مجوز نشریات و تشکلهای دانشجویی ، عدم صدور مجوز برای نشریات و تشکلهای منتقد ، انحلال تشکلهای واقعی دانشجویان به دلایل واهی و اعطای امتیازات ویژه و بی حد و حصر به تشکلهای حامی دولت نهم و محدود نمودن فعالیتهای کانونهای هنری-فرهنگی دانشگاه و … اشاره نمود. ۴-از زمان روی کار آمدن دولت جنابعالی ، مسئولان تمام تلاش خود را جهت جلوگیری از فعالیتهای انجمن اسلامی دانشجویان(به عنوان بزرگترین تشکل دانشجویی استان زنجان)صرف نمودند و سعی در تک قطبی نمودن فضای فرهنگی-سیاسی دانشگاه به نفع حامیان دولت نهم دارند تا صدای دانشجوی منتقد از تریبون دانشگاه به گوش نرسد.با آغاز سال تحصیلی جدید عده ای از نمایندگان دانشجویان دانشگاه زنجان در غالب یک هیئت موسس بار دیگر درخواست تاسیس انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه زنجان را مطرح نموده اند.اما تا به حال پاسخی از جانب هیئت نظارت دانشگاه داده نشده است.با توجه به اخبار رسیده ، بیم آن می رود که کسانی در تلاشند تا با اعطای مجوز انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه زنجان به عده ای از حامیان دولت و با تغییر نام مقدس انجمن اسلامی به خیال خود این تشکل دانشجویی را نابود سازند.در حالیکه این گونه اقدامات آب در هاون کوبیدن است و تفکر انتقادی انجمن اسلامی در چارچوب قانون قابل حذف از صحن دانشگاه نیست.لذا از شما که ادعای احترام به رای و نظر منتقدان (حتی در کشورهای دیگر)را دارید خواهشمندیم به خاطر احترام به تنها صدای منتقد دانشجویان دانشگاه زنجان دستورات لازم را جهت بازپس دادن مجوز انجمن اسلامی به نمایندگان واقعی دانشجویان صادر فرمایید. آقای احمدی نژاد ! در پایان با توجه به اینکه معمولا در سفرهای استانی خود در دانشگاههای کشور حاضر نمی شوید و انتقاد قشر دانشگاهی و فرهیخته کشور را از زبان آنان نمی شنوید ، لذا از شما دعوت می نماییم در این سفر استانی با حضور در دانشگاه زنجان به سوالات نمایندگان واقعی دانشجویان پاسخ دهید. با تشکر دانشجویان دانشگاه زنجان

اعتصاب غذای گسترده دانشجویان دانشگاه خواجه نصیر در اعتراض به تعلیق پنج تن از دانشجویان این دانشگاه
29 آبان 1387
خبرنامه امیرکبیر: دانشجویان دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی در حمایت از ۵ تن از فعالین دانشجویی این دانشگاه که پس از شرکت اعتراضی در سخنرانی آقای رحیم پور ازغدی به احکام سنگین محرومیت از تحصیل محکوم شده اند، روز دوشنبه دست به اعتصاب غذا زده و به ادامه برخوردهای سرکوب گرانه با فعالین دانشجویی اعتراض کردند. به گزارش خبرنامه امیرکبیر با توجه به این که دانشکده های دانشگاه خواجه نصیر پراکنده میباشند، اما این اعتصاب با استقبال بی نظیر دانشجویان به طور همزمان در دانشکده های مختلف این دانشگاه صورت گرفت. نکته جالب در این میان تعجب دانشجویان بسیجی از حمایت گسترده دانشجویان خواجه نصیر از همکلاسی های تعلیق شده شان بود به طوری که بارها سعی نمودند با جمع آوری ظرف غذای دانشجویان از ادامه این اعتصاب جلوگیری کرده و یا با لجن پراکنی این اعتصاب را نوعی اعتراض صنفی به کیفیت غذای دانشگاه جلوه دهند. لازم به ذکر است پنج تن از فعالین دانشجویی دانشگاه خواجه نصیر پس از اعتراض به سخنرانی ازغدی در این دانشگاه به کمیته انضباطی احضار شده و احکام سنگین محرومیت از تحصیل به مدت یک یا دو ترم را دریافت نموده اند. این دانشجویان جمعه به ۸ ترم محرومیت از تحصیل محکوم شدند. این احکام که تنها به علت بالا بردن پلاکاردهایی اعتراض آمیز در جلسه ی سخنرانی ازغدی صادر شده است در نوع خود جالب توجه بوده و دانشگاه سعی دارد با انتساب این دانشجویان به گروه های خارج از کشور پروژه ایجاد اختناق در دانشگاه را پیش ببرد. ازغدی در این جلسه در سخنان خود اعتراض دانشجویان را نشانه آزادی در کشور و از برکات انقلاب دانسته بود. این در حالی است که در هفته های گذشته نیز بیش از ۵۰۰ تن از دانشجویان دانشگاه خواجه نصیر با هشدار نسبت به ادامه این گونه برخوردها با فعالین دانشجویی حمایت خود را از دانشجویان معترض اعلام کرده اند. دانشجویان امضا کننده این نامه اعلام نموده اند که با توجه به سابقه و شناختی که از دانشجویان تعلیق شده دارند ارتباطی بین این دانشجویان و گروه های خارج از کشور نمی بینند و این اتهامات واهی تنها بهانه ای است جهت برخورد با فعالین دانشجویی دانشگاه تا دیگر هیچ صدای اعتراضی از دانشجویان آزادی خواه و حق طلب بلند نشود. در پایان این اعتصاب غذا نیز دانشجویان اعلام نمودند تا لغو احکام تعلیق دانشجویان و پایان دادن به محدودیت های موجود به اعتراضات خود ادامه خواهند داد.

Wednesday, November 19, 2008

مهندس طبرزدی/هشدار به اپوزسیون - به حکم وظیفه ی مبارزاتی و ملی باید ازمهندس امیر انتظام دفاع کرد

همگان را دعوت می کنم تا انتظام را به عنوان سمبل مبارزات مظلومانه و دموکراسی خواهانه ی مردم ایران به جهان معرفی کنند و نشان دهند که انتظام ما از ماندلا و دالایی لاما هیچ چیز کم ندارد. این ما هستیم که باید نشان بدهیم که به اندازه ی مردم افریقای جنوبی و مردم تبت از سمبل ازادی خواهی خود پاسداری می کنیم. به امید آن روز
-------------------------------------------------------------------------------------------------
مدتی پیش اقای مهندس امیر انتظام با صدور نامه ای خطاب به دبیر کل سازمان ملل ،واقعیت های تلخی که مردم ایران با ان دست به گریبان است را اعلام کرد.او در این نامه ی خود به این موضوع نیز اشاره کرده است که ممکن است، این نامه موجب شود که اورا به زندان برگردانند.از ان جا که از سایرین نیز درخواست کرده بود تا در باره ی ان نامه نظرات خود را بیان نمایند،من به سهم خود استقبال کردم.در ان نقد نامه ای که نگاشتم بر جایگاه اقای امیر انتظام در جنبش دموکراسی خواهی تاکید گذاشتم. و اینک بار دیگر بر این مهم تاکید می گذارم. به دنبال این مباحث بود که دوستان مسئله ی انتخابات و نافرمانی مدنی ناظر بر تقویت جنبش اجتماعی را مطرح کردند.سخن بر این بود که اگر کاندیدایی مطرح شود که از ابتدا بی اعتباری نظارت استصوابی را مطرح کند،تحریم فعال یا نافرمانی مدنی شکل جدی تری به خود خواهد گرفت.ضمن این که این فرد می تواند مطالبات ملی را نمایندگی کرده و جنبش اجتماعی حول رهبری های او شکل بگیرد. البته در این زمینه اختلاف نظرات جدی وجود داشت و هنوز وجود دارد. به ویژه نگرانی هایی که اقای کوروش گلنام به درستی در مقاله ی خود برشمرده اند. ما می دانیم که تحریم شکل گرفته و نزدیک به ۷۰ درصد از مردم ایران و بیش از ۸۰ درصد از شهروندان تهرانی و کلان شهر ها در انتخابات شرکت نمی کنند. بنابراین در نظر نداریم تا با یک تصمیم اشتباه این شرایط را بر هم بزنیم. به همین دلیل تصمیم گیری در این امر را حساس دانسته و به این نتیجه رسیدیم که گام به گام پیش برویم. در جلسه ای که با برخی از نیرو های ملی داشتیم با انها به تبادل نظر پرداخته و کلیت موضوع مورد تایید قرار گرفت. سخن دوستان ما البته این بود که برای راه اندازی تحریم فعال نیاز است تا جنبش اجتماعی فعالی داشته باشیم و این جنبش نیز از طریق ارتباط و تعامل احزاب و گروه های سیاسی در یک عمل مشترک شکل خواهد گرفت. پس هدف گرم کردن تنور انتخابات یا تلاش برای تایید کاندیدا ی ما نیست. بلکه هدف نشان دادن این است که انتخابات نه ازاد است و نه دموکراتیک. این موضع در نشستی با برخی از دوستان سازمان ادوار دفتر تحکیم نیز مطرح شد. بنابراین می بایست به دنبال افرادی می رفتیم که بتوانند این خواسته را نمایندگی کنند و زندگی سیاسی انها نیز بیانگر عدم سازش انها با جمهوری اسلامی باشد.از انجا که مهندس انتظام قدیمی ترین زندانی سیاسی ایران و خوشنام ترین مخالف سیاسی در ایران به حساب می اید که هزینه ی سنگینی پرداخت کرده است،و از دیگر سو خود ایشان نیز با ارسال نامه به دبیرکل سازمان ملل سکوت سیاسی را شکسته و حضور خود را اعلام کردند،من پیشنهاد دادم که ایشان را محور تلاش های خود قرار بدهیم.سایر دوستان به ویژه اعضای جبهه ی دموکراتیک ایران و بخشی از نیرو های ملی نیز پذیرفتند.حتا برخی از دوستان با ایشان صحبت کرده و گویا ایشان نیز امادگی خود برای ورود در این مبارزه را پذیرفته بودند. اگرچه من شخصا هنوز در این باره با ایشان صحبتی نداشته ام. من وسایر دوستان براین گمان بودیم که اگر این مسئله به صورت جدی مطرح شود ،رژیم ایشان را به زندان بر خواهد گرداند و به همین دلیل باید همه ی مسائل در نظر گرفته شود.به ویژه که شرایط اقای مهندس به گونه ای است که نباید به زندان برگردد.در واقع من به سهم خود راضی نیستم که ایشان را به خاطر برنامه های مبارزاتی ما به زندان برگردانند،مگر این که خودشان چنین تصمیمی داشته باشند. کما این که در نامه به دبیرکل سازمان ملل اعلام کرده بودند که برای دفاع از حقوق ملت ایران از برگشتن به زندان واهمه ندارند. گویا رژیم اسلامی بی رحم تر از این است که درنگ کند تا ببیند تصمیم قطعی مبارزین و شخص امیر انتظام برای انتخابات پیش رو چیست. به همین دلیل گفته شده است که ممکن است مرخصی ایشان را تمدید نکند. امید است که چنین نباشد. حال اگر فرض را بر این قرار دهیم که رژیم روز جمعه اقای انتظام را به زندان برخواهد گرداند،--در حالی که همگان اگاه هستند که به دلیل بیماری های گوناگون و دستور اکید پزشکان ،زندان برای سلامتی ایشان بسیار خطرناک است. مگر قرار است یک مرد ۷۵ ساله تا کی در زندان باشد؟--در ان صورت همه ی ما می دانیم که اقای انتظام به دلیل دفاع از حقوق همه ی ما به زندان افتاده است. ایا همین مسئله کافی نیست که حول دفاع از انتظام تا ازادی گرد هم اییم وبنیان یک جنبش اجتماعی را تقویت نماییم؟اگر ایشان را به زندان برنگرداندند،باز هم مشخص است که باید از این سرمایه ی ملی برای پیشبرد مبارزات استفاده ی درست نمود .نه این که بخواهم از همه ی نظرات او دفاع کنم یا ضعف های ایشان را درنظر نگیرم. اما می دانم که وجود ایشان برای تداوم مبارزات یک فرصت است. من خود زندان کشیده ام و از شرایط سخت ان اگاه هستم. همچنین در کوران مبارزه هستم و زندگی ام را وقف این راه کرده ام. بنابراین می خواهم به اپوزسیون تاکید کنم که اگر اقای انتظام را به زندان برگردانند، احتمال مرگ ایشان وجود دارد. اگر به زندان نیز برنگردانند، نباید فرصت های مبارزه از دست برود. پس به حکم وظیفه ی انسانی نباید اجازه داد او را به زندان برگردانند و به حکم وظیفه ی مبارزاتی و ملی باید از انتظام دفاع کرد.بنابر این همگان را دعوت می کنم تا انتظام را به عنوان سمبل مبارزات مظلومانه و دموکراسی خواهانه ی مردم ایران به جهان معرفی کنند و نشان دهند که انتظام ما از ماندلا و دالایی لاما هیچ چیز کم ندارد. این ما هستیم که باید نشان بدهیم که به اندازه ی مردم افریقای جنوبی و مردم تبت از سمبل ازادی خواهی خود پاسداری می کنیم. به امید ان روز.

Tuesday, November 18, 2008

مهندس طبرزدي دبيركل جبهه دمكراتيك ايران/حكومت ايدئولوژيك با اعلاميه حقوق بشردرتناقض است

خبرگزاري جبهه متحد دانشجويي- مهندس حشمت اله طبرزدي دبيركل جبهه دمكراتيك ايران درگفتگوي شبكه راديو تلويزيوني صداي آمريكا ضمن اعلام نگراني از وضعيت بغرنج حقوق بشر درايران نسبت به اقدامات و نگاه امنيتي حكومت درهمه امورابرازتاسف نمود. متن اين گفتگو بدين قراراستچالنگي خبرنگارصداي آمريكا : جامعه ايران مگر در چه وضعيتي هست كه مدام شاهد مانورهاي امنيتي مانند مانوراخيرنيروي انتظامي درتهران مي باشد؟مهندس طبرزدي : درابتدا بايد يك اشاره كوتاه داشته باشم كه امروز اگر اكثريت جامعه روشنفكري ايران و حتا روحانيوني مثل آقاي بروجرودي كه الان درزندان هستند معتقدند دين بايد از سياست جداشود. به همين دليل است كه متاسفانه حكومت ديني و ايدئوژيك درتناقض هست با اعلاميه جهاني حقوق بشر و اگر هر وقت از اينها پاسخ بخواهيد كه چرا درمورد حقوق بشر چنين وچنان كرديد فوراً ارجاع مي دهند به شرع و از زير بار مسووليت خودشان فرار مي كنند. اما در بحث مربوط به امنيت متاسفانه جمهوري اسلامي يكي از عملكردهاي اشتباهش آن است كه همه مسايل را امنيتي كرده، در حوزه دانشگاهي وتحصيل يادرزمينه ي فيلم ، هنر ، كتاب ، نويسندگي و ... اگربپرسيم چرا يك دانشجو به خاطر فعاليت حقوق بشري بايد به زندان برود ، اينها بلافاصله مي گويند اقدام عليه امنيت ملي كرده است. در واقع با مجموعه نظرات وعملكردي كه دارند مي توان گفت كه اين حكومت ايدئولو‍‍ژيك تبديل شده به يك نظام امنيتي و جالب اينكه برداشتش ازمساله امنيت با بحث امنيت درعرف بين الملل و اعلاميه جهاني حقوق بشر كاملا متفاوت است. من درگفتگوي قبلي هم به ماده 22 اعلاميه جهاني حقوق بشر اشاره كردم كه درآنجا گفته بود كه مساله امنيت اجتماع برمي گردد به حق اقتصادي ، حق اجتماعي و حقوقي كه افراد بايد داشته باشد متاسفانه جمهوري اسلامي به شكل آمرانه و درواقع با برخوردهاي فيزيكي مي خواهد كه يك نظم خاصي را برجامعه تحميل كند. براي مثال همين مانورامنيتي كه اخيراً نيروهاي انتظامي داشتند. من دربرخوردهايي كه با مردم و گروهها داشتم ديدم برداشت مردم اين نيست كه نيروي انتظامي مي خواهد افراد بزهكارومجرم را بترساند بلكه متاسفانه اينطور برداشت مي شود كه اينها مي خواهند يك نوع وحشتي درمردم ايجاد بكنند. چالنگي: نظرشما درخصوص بحث بسيج وكلا چيست؟طبرزدي: يكي از مشكلات اساسي اين دادگاه هاي انقلاب اين هست كه دوست ندارند وكلاي مستقل درپرونده ها دخالت كنند. فكرمي كنم آنها به اين نتيجه رسيدند كه بايد يك مجموعه وكلاي موازي درست بكنند تا پرونده هاي سياسي و به تعبيرخودشان امنيتي را اينها بدهند به همان وكلاي تسخيري با اسم جديد.چالنگي :گزارش هايي كه در مورد وضعيت زندانيان سياسي منتشر مي شود كه نگران كننده است ازجمله وضع محسن نادري ، كاظميني بروجرودي ... خانم زينب بايزدي كه تبعيد كردند به زندان زنجان.طبرزدي : اخيرا همراه با اين مانورهاي امنيتي فشار برزندانيان سياسي زياد شده تعداد بازداشتي ها زياد شده مثلا آقاي رضا رجبي كه من دربند 350 با ايشان بودم وي را انتقال دادند به زندان رجايي شهر و معلوم نشد چه جوري فوت كرد. زندان رجايي شهر تبديل شده به يك تبعيد گاه براي زنداني ها و حتا اوين بند 7 بند 8 بند350 مرتب مي شنويم كه بچه هايي كه درآنجا هستند زير فشار قرار دارند برخي مانند آقاي دانش پذير كه بالاي 63 سال دارد وضعش خوب نيست آقاي كبودوند و... زندانيان كرد كه اكنون تعدادشان افزايش يافته و حتا من مي شنوم به اندازه كافي به اين زنداني ها غذا نمي دهند از وضع بهداشتي بدي برخوردارند و باكمال تاسف وضع بسياربد شده است.چالنگي :علاو ه بر وضع نامطلوب آقاي اسانلو در زندان وضعيت كارگران نامطلوب است ازجمله كارگران همدان وقتي يك دولت نمي تواند حقوق كارگرانش را تامين بكند آيا اين جزو مقوله حقوق بشرهست يا نه؟ طبرزدي: جزو حقوق بشرهست درماده 23 اعلاميه جهاني حقوق بشر به همين مساله اشاره كرده، مي گويد: هركس حق دارد كاركند وآزادانه كارخود را انتخاب نمايد شرايط منصفانه ورضايت بخشي براي كارخواستار باشد و دربيكاري مورد حمايت قراربگيرد.همه حق دارند بدون هيچ تبعيضي درمقابل كارمساوي اجرت مساوي دريافت كنند.اگربخواهيم وارد اين بحث بشويم همه مردم به ويژه كارگران حق دارند اززندگي شرافتمندانه برخوردارباشند.متاسفانه مي شنويم كارخانه هايي هستند كه ورشكست مي شوند و انها نمي توانند حقوقشان را پرداخت كنند وقتي دولتي خود را دولت مهرورزي اعلام مي كند چگونه درمقابل گرسنگي و فقر كارگران و شرايطي كه اكنون نه تنها بركارگران بلكه عموم جامعه تحميل شده اين دولت هيچ احساس مسوليت نمي كند ودرمقابل مي شنويم اينها رقم هايي براي حماس و حزب اله و گروههاي بيگانه كمك مي كنند. همين مانورهايي كه براي ترساندن مردم هست كه البته مردم ازاينها نمي ترسند چون اين جنبش نرم و فكري است و باسركوب فيزيكي ازبين نمي رود. بنابراين اگر اين دولتي كه اسمش را عدالت و مهرورزي نام گذاشته اين آقايان اگر يك ذره انصاف داشته باشند خودشان را به جاي اين كارگران بگذارند كه يك ماه حقوق نگيرند و ان وقت درمقابل اين مشكلات اقتصادي اينها چه مي كنند اين چيزي نيست كه ما بخواهيم بزرگنمايي كنيم يا شعار دهيم واقعيت هاي تلخ اجتماعي است. دولت آن همه نفت فروخت با قيمت 140 دلار به جاي آنكه هزينه كند براي زيرساختها ي اقتصادي ورونق اقتصادي و رفاه مردم و عمل كند به وظايف انساني و آنچه كه دراعلاميه حقوق بشر آمده اما ما برعكس آن را مي بينيم .چالنگي: اخيرا گفته شده كه فقه شيعه را درمراكزاهل سنت به صورت اجباري طرح مي كنند.طبرزدي : بايد به بيش ازاين اشاره شود. متاسفانه اينها نه فقط دربحث كانون وكلا مي‌خواهند نيروي نظامي بياورند بلكه حتا درحوزه علميه قم درمقابل مراجع سنتي و مراجع حوزه مرجع تراشي كردند و نظام خاصي درآنجا ايجاد كردند چون اين حكومت ايدئولوژيك هست و صرفا بخشي از معتقدان به آن كه وصل قدرت هستند آنها را تحمل مي كند. به مرورزمان بقيه را رد وسركوب مي كند و تبديل مي شود به يك اقليت، ببينيد خود آقاي محمود احمدي نژاد هفته گذشته اعتراض كرد به نيروي انتظامي كه ديگر لازم نيست اينقدر فضا را پليسي كنيد درخيابان دوربين نصب كنيد. يعني همين ميزان كه پليسي كرديد كافي است. آقاي مرتضوي و سردار مقدم به او جواب دادند و اين نشان آن است كه وضعيت آنقدر براي شان نا امن شده كه خودشان نسبت به همديگر اعتماد ندارند وقتي خودشان نسبت به هم اعتماد ندارند دربرابر مردم ديگرمشخص است. وضعيتي شده كه من براي صحبت كردن درايران زير فشارم، فكرنكنيد همين چند كلمه حرف هم كه مي زنيم ماهي يا دو ماهي يكبار همين حرفها كه مي گوييم كه بطورمثال آقاي دولت حقوق بشر رارعايت كنيد همين هم زير فشار هستيم و نمي‌دانيم آِينده مان چه خواهد شد.چالنگي : شما درصحبت هايتان به دستگاه گرداننده نظام مي گوييد اينها ، مردم بسيارديگرهم اين ضمير را بكار مي برند اين نشان دهنده چي هست؟طبرزدي: يك دليلش آن است كه شرايط سركوب حاكم هست. بطورمثال اگر بخواهم بگويم رهبربايد به جرم اهانت دو سال زندان بكشم، كما اينكه اينطورهم شد. وازنظر ديگرفكرمي كنم يك تحقيري هم در آن نهفته باشد يعني اين اقليت كه اين شرايط را براي مردم بوجود آورده اند فكرمي كنم بايد ازلفظ اينها برايشان استفاده كرد.