Wednesday, January 7, 2009

لیبرا لیسم، محصول جا نبی دموکراتیسم/محمدرضا نیکفر


پرسیده شده است که «‌آیا گفتار و کنش لیبرالیستی، همچون یک پروژه سیاسی و اجتماعی، می‌تواند به ‌تمامی گشایشی برای بن‌بست‌های جامعه ما باشد؟» پاسخ این است که هیچ پروژه‌ای نمی‌تواند «به‌تمامی» گشایش ایجاد کند.
اگر کسی به پرسش بالا پاسخ دهد «آری»، لیبرالیسم را نفهمیده است. لیبرال کسی است که بگوید دوای واحدی برای همه‌ی دردها وجود ندارد، از جمله دوایی به نام «لیبرالیسم». پس لیبرال پیگیر کسی است که با لیبرالیسم تمامیت‌خواه هم مشکل دارد.
یکی از جلوه‌های لیبرالیسم تمامیت‌خواه آن جریانی است که نئولیبرالیسم می‌خوانندش. نئولیبرالیست کسی است که درکی توتالیتر از مالکیت خصوصی دارد و ایده‌آلش را در آن می‌بیند که در همه‌ی عرصه‌های زندگی اجتماعی منطق بازار فرمان‌روایی تام یابد.
نو‌لیبرال‌ها بر خلاف کهنه‌لیبرال‌ها، غم آزادی عقیده و بیان را نمی‌خورند. اصلاً مسأله‌شان این چیزها نیست و فکر می‌کنند اصل این است که آزادی مالکیت تأمین شود.
وقتی از آزادی مالکیت سخن می‌رود، منظور سرمایه‌ی کلان است. نئولیبرال کسی است که اصل و غایت پروژه‌ی او آزادی مالکیت بزرگ باشد. از دید او چنین پروژه‌ای گشایشی برای «تمام» بن‌بست‌های اجتماعی است.
لیبرال معمولاً به کسی می‌گویند که معتقد است دخالت دولت در امور جامعه بایستی محدود باشد. خواست اصیل او آن نیست که دولت به جامعه آزادی دهد، چون جامعه از نظر او در اصل آزاد است.
لیبرال، در متن تفکر سیاسی غرب، جامعه را قلمرو آزادی در نظر می‌گیرد. جامعه آزاد است، چون آحاد آن آزاد هستند. انسان، آزاد به دنیا می‌آید. آزادی، حق طبیعی اوست.
لیبرالیسم، زاده‌ی روشنگری است و روشنگری، اندیشیدن با مغز خود است. کنش کانون ذهن، با خودانگیختگی مشخص می‌شود. ذات خرد، آزادی است.
بنابر آموزه‌ی روشنگری، به لحاظ عقلانی، تنها عقل محق است آزادی را محدود ‌کند. این، محدود کردن آزادی توسط آزادی است. برپایه‌ی این منطق، دولت، به عنوان نیروی محدودکننده‌ی آزادی، بایستی مظهر عقلانیت باشد.
لویاتان هابسی، آن نهادی که انسان‌ها سلاح‌هایشان را به وی تحویل می‌دهند و روا می‌دارند که او با خشونت مانع جنگ داخلی شود، یک غولِ بی‌عقل نیست.
او مظهر عقلانیت ماست، عقل او را ایجاد می‌کند و او در جایگاهی نشسته است که بایستی معقولانه عمل کند. پس مسأله‌ی فکر لیبرالی، حد آزادی‌های فردی و نحوه‌ی کنترل آن‌ها توسط یک نهاد عقلانی مرکزی است.
فرد آزاد، خود عقل دارد و از این رو حق دارد با دید انتقادی، عقل دولتی را بسنجد. وظیفه‌ی هدایت مرکزی اساساً آن است که موانع بودش‌یابی آزادی و خرد فردی را از میان بردارد.
لیبرال، این اطمینان را دارد که در جامعه‌ی لیبرال، آزادی‌ها و عقل‌های فردی در تقابل تخریبی با یکدیگر قرار نمی‌گیرند. در دیار ما، مسایل بنیادین رابطه‌ی فرد، جامعه و دولت این‌گونه مطرح نشده‌اند و در گفتار سیاسی، مقوله‌های عقل و آزادی چنین ارج و جایگاهی را نداشته‌اند.
در سنت سیاسی، دولت مظهر عقلانیت نیست، عقلانیتِ چیرگی بر موقعیتِ ضد عقلیِ جنگِ همه علیه همه. طایفه‌ای حمله می‌کرده و سلطنت وقت را برمی‌انداخته. رییس طایفه بر تخت می‌نشسته و بدین سان سلسله‌ی تازه‌ای تشکیل می‌شده است.
جان و مال مردم در دست سلطان و ایادی وی بوده است. در جهانی که توماس هابس توصیفش می‌کند، مردم به دولت پناه می‌برند، در جهان ما اما باید از دست دولت گریخت.
سعادتمند بودیم اگر نظریه‌ی غالب در میان مارکسیست‌ها در این مورد که دولت ابزار سلطه‌ی دارایان است، در ایران صدق می‌کرد. در این حال، صاحبان ابزار به فکر کارآمدی ابزار می‌افتادند و همین امر شاید به آن کمی عقلانیت تزریق می‌کرد.
در تاریخ ما دولت مظهر بی‌عقلی است. از طرف دیگر، جامعه را داریم که هر چیزی هست جز عرصه‌ی بودش و بروز آزادی. هنوز جمع شهروندان نیست، شأن جماعت رعایا را دارد و هیچ سنت فکری‌ای وجود ندارد که بخواهد در آن تحقق آزادی را ببیند.
بنابر‌این نه دولت ما آن چیزی است که در ذهن لیبرال اروپایی مطرح است، نه جامعه‌ی ما و افراد آن با تصورات چنین ذهنی می‌خوانند. بر این قرار مقدم بر پرسش از پی کارآمدی «پروژه»‌ی لیبرالیستی در جامعه‌ی ما، پرسش از پی شرط‌های امکان لیبرالیسم در این جامعه است.
در مورد سوسیالیسم هم می‌توان چنین گفت. فقط در مورد استبداد نیازی به پرسش نیست. برای «پروژه»های استبدادی، زمینه از هر نظر فراهم است.
لیبرالی که این موضوع را نبیند و منتزع از مسأله‌ی محوری استبداد و نحوه‌ی تجسم آن در قدرت، پیشنهاد لیبرالی بدهد، ناچار به دورویی می‌شود.
مثلاً هر طرحی در مورد مالکیت، که در آن به در هم‌رفتگی اقتصاد، ایدئولوژی و نظام توجه نشود، پذیرش بازاری است که در آن دو ارزش با بهره‌ی تضمینی وجود دارد و ارزش اقتصادی فقط با ورود به دسته‌بندی‌های معینی، عرصه‌ی عمل پیدا می‌کند، وگرنه بایستی به ریزه‌خواری بسنده کند. این نحوه‌ی بازی، طبعاً با منشِ اصیل لیبرالی نمی‌خواند.
لیبرالِ اروپایی رفرمیست است. طرح‌های او برای اصلاح وضعیت موجودند. در خطّه‌ی ما، دستگاه قدرت می‌تواند «کارآمد»تر شود و به این معنا «اصلاح» گردد و چون چنین شود، قدرتمندتر می‌شود.
جهت چنین اصلاحی طبعاً لیبرالی نیست و این «اصلاح» آنی نیست که معمولاً از این واژه برداشت می‌شود. در اروپا، سنت لیبرالی و سنت رفرمیستی تا حد بسیاری یکی هستند.
در ایران، اصلاح‌طلبی فاقد یک سنت است. اصلاح‌طلبان سلسله‌های اخیر از یک مقوله نیستند و تجربه‌هایشان به سختی به یکدیگر پیوند می‌خورند. آنان اما شکست‌های مشابهی دارند.
همه‌ی آنان در جایی به تختِ سینه‌ی واقعیت دستگاه می‌خورند. واقعیتِ مصدق در مقوله‌ی رفرمیسم می‌گنجد. اسطوره‌ی او اما وارد گفتارِ انقلابی شده است، چیزی که اتفاقی نیست.
لیبرال‌ها می‌بایست انقلابی باشند و انقلابیون می‌بایست لیبرال می‌شدند. در این صورت شاید شرط امکان لیبرالیسم در کشور پیدا می‌شد. لیبرالیسم خود نمی‌تواند شرایط امکان خود را ایجاد کند.
در اروپا نیز معمولاً تحولات انقلابی دموکراتیک برای لیبرالیسم زمینه‌ساز شده‌اند. مجموعه‌ی دگرگونی‌هایی که بایستی آن زمینه‌ای را بسازد که لیبرالیسم نیز در آن امکان رشد یابد، با صفت دموکراتیک تبیین‌شدنی است.
منظور از آن در ساده‌ترین بیان، روندی است که در جریان آن رعیت شهروند می‌شود و می‌تواند سرنوشت خود را به دست گیرد. فقط یک سنت وجود دارد که این روند بتواند به آن رجوع کند: تجربه‌ی انقلابی.
این اتکا برای لیبرالیسم وحشت‌زاست و این وحشت قابل فهم است. اما هیچ سنت دیگری وجود ندارد. تنها دگرگشتِ تکاملیِ سنجیده‌ی این تجربه است که می‌تواند شالوده‌ی دموکراسی را بسازد.
جنبشِ دموکراتیک با یک ضربه همه‌ی مشکلات را حل نمی‌کند، اما با گسترش و ژرفاگیری آن راه‌هایی پیدا می‌شوند برای این‌که هر مشکلی درست و در جای خود تقریر شود و نیروی دموکراتیکی برای حل آن برانگیخته گردد. یکی از محصولات جانبی دموکراتیسم، لیبرالیسم خواهد بود.
برگرفته از سایت سکولاریسم نو

No comments: